عاشق خدمتکارم شدم پارت ۱ فصل دوم
*۵ سال بعد*
از زبان ا/ت :
توی دفتر کارم نشسته بودمو داشتم برگه های شرکت رو بررسی میکردم که یکی مثل گاو درو باز کردو اومد تو گفتم....
ا/ت : هزار بار بهت گفتم سرتو مثل گاو ننداز بیاتو.... اون چشای کورتو باز کن تا در به اون بزرگی رو ببینی
مینا : اَههههه چقدر گیرمیدی......
ا/ت : زهرمار....بنال بینم چی میخوای
مینا : نوچ نوچ نوچ.....مدیر مملکتو نگا چه جور حرف میزنه... این طرز حرف زدن با کارمنداتون اصلا خوب نیست.....
ا/ت : میگی چی میخوای بگی یا خودم با پا از اتاق پرتت کنم بیرون
مینا : خیله خوب بابا.....بیا این برگه ها رو امضا کن درضمن قرارت هم یادت نره
ا/ت : این برگه ها چین
مینا: مال عمور مالیو بعضی بخشای دیگس
که برای انجام کاراشون نیاز به امضای تو دادن خوب دیگه اگه کاری نداری من برم چون دیگه خیلی داری مزاحمم میشی
ا/ت : وایسا.....منظورت از قرار چی بود
مینا : ابله مگه نمیخواستی با شرکت......
( اگه میشه خودتون اسم بزارید) قرار داد ببندی
ا/ت : وای.....( زدن روی پیشونی) پاک یادم رفته بود
مینا : بله دیگه من نباشم کی میخواد یادت بیاره من دیگه برم بای
ا/ت : برو خدافظ
مینا واقعا دختر خوبی بود شاید منو مینا گاهی شوخی میکنیم اما من واقعا ازش ممنونم که در همه حال مثل داداشم پشتم بود....تا شنید با برادرم آشتی کردمو....قراره شرکت رو دوباره سرپا کنیم سریع از آمریکا اومد کره تا به من کمک کنه.....اون واقعا یه فرشتس ......
*۱ ساعت بعد *
بعد از ۱ ساعت خوندن و امضا کردن برگه ها تمام شد.....تصمیم گرفتم برم به داداش عزیزم سر بزنم به طرف اتاق کارش حرکت کردم.....
چند بار در زدم اما جوابی بهم نداد....نگران شدمو درو یهو باز کردم که دیدم......
بلهههه آقا انقدر غرق کاره که اصلا صدای در رو نشنیده....چند بار سرفه کردم تا شاید متوجه من بشه اما دریغ از یه توجه دیگه داشتم خیلی از دستش ناراحت میشدم.... اصلا.....اصلا به چه حقی به خاطر کار به من توجه نمیکنه....آروم رفتم سمتشو کنار گوشش گفتم......
ا/ت : میبینم که مارو به کارت فروختی خان داداش..... ( با لحن دلگیر و ناراحت)
ببخشید دیر شد الان بقیه ی پارت ها هم آپ میکنم
از زبان ا/ت :
توی دفتر کارم نشسته بودمو داشتم برگه های شرکت رو بررسی میکردم که یکی مثل گاو درو باز کردو اومد تو گفتم....
ا/ت : هزار بار بهت گفتم سرتو مثل گاو ننداز بیاتو.... اون چشای کورتو باز کن تا در به اون بزرگی رو ببینی
مینا : اَههههه چقدر گیرمیدی......
ا/ت : زهرمار....بنال بینم چی میخوای
مینا : نوچ نوچ نوچ.....مدیر مملکتو نگا چه جور حرف میزنه... این طرز حرف زدن با کارمنداتون اصلا خوب نیست.....
ا/ت : میگی چی میخوای بگی یا خودم با پا از اتاق پرتت کنم بیرون
مینا : خیله خوب بابا.....بیا این برگه ها رو امضا کن درضمن قرارت هم یادت نره
ا/ت : این برگه ها چین
مینا: مال عمور مالیو بعضی بخشای دیگس
که برای انجام کاراشون نیاز به امضای تو دادن خوب دیگه اگه کاری نداری من برم چون دیگه خیلی داری مزاحمم میشی
ا/ت : وایسا.....منظورت از قرار چی بود
مینا : ابله مگه نمیخواستی با شرکت......
( اگه میشه خودتون اسم بزارید) قرار داد ببندی
ا/ت : وای.....( زدن روی پیشونی) پاک یادم رفته بود
مینا : بله دیگه من نباشم کی میخواد یادت بیاره من دیگه برم بای
ا/ت : برو خدافظ
مینا واقعا دختر خوبی بود شاید منو مینا گاهی شوخی میکنیم اما من واقعا ازش ممنونم که در همه حال مثل داداشم پشتم بود....تا شنید با برادرم آشتی کردمو....قراره شرکت رو دوباره سرپا کنیم سریع از آمریکا اومد کره تا به من کمک کنه.....اون واقعا یه فرشتس ......
*۱ ساعت بعد *
بعد از ۱ ساعت خوندن و امضا کردن برگه ها تمام شد.....تصمیم گرفتم برم به داداش عزیزم سر بزنم به طرف اتاق کارش حرکت کردم.....
چند بار در زدم اما جوابی بهم نداد....نگران شدمو درو یهو باز کردم که دیدم......
بلهههه آقا انقدر غرق کاره که اصلا صدای در رو نشنیده....چند بار سرفه کردم تا شاید متوجه من بشه اما دریغ از یه توجه دیگه داشتم خیلی از دستش ناراحت میشدم.... اصلا.....اصلا به چه حقی به خاطر کار به من توجه نمیکنه....آروم رفتم سمتشو کنار گوشش گفتم......
ا/ت : میبینم که مارو به کارت فروختی خان داداش..... ( با لحن دلگیر و ناراحت)
ببخشید دیر شد الان بقیه ی پارت ها هم آپ میکنم
۸۵.۸k
۰۲ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.