فیک کوک
((فصل دوم))
[(ازدواج سیاه و سفید)]
pt 2
{از زبان کوک}:
بنظر ا.ت زیاد حالش خوب نبود پس هرچه زودتر کارمون اینجا تموم بشه میریم
...
نیلان رو نشوندم روی پام و سو آ هم ادامه داد
(علامت سو آ * ته ^ مادر کوک " لووابا/)
*داداش مادر اصرار زیادی بر ازدواج و تشکیل دادن خانواده ی من داشت
حدس میزدم میخواد یه همچین چیزی بگه
/ ولی سو آ برای تو خیلی زوده
یه نگاه جدی بهش کردم و ساکت شد ا.ت کنار من نشسته بود دستاش خیلی اروم و اهسته شروع به لرزیدن کرده بودن ولی هنوزم سعی داشت چیزی نشون نده چرا انقدر یهویی اینجوری شدش
* ایشون کیم تهیونگ هستن هم ههمسر خوبی برای من میتونه باشه و هم شریک خوبی برای شما
کوک: چجوری آشنا شدین؟
^ من و سو آ توی پاریس با هم آشنا شدیم درمورد شما خیلی ازش شنیدم آوازتون تموم کره رو پر کرده
" چقدر دلنشین پسرم بنظرم تو واقعا داماد خوبی هستی
کوک: آشنا میشیم بزودی
* نه داداش میخوایم هرچه زودتر عروسی کنیم
کوک: ولی سو آ...
ا.ت: کوک اگه انقدر هیجان دارن چرا که نه هر مشکلی توی زندگیشون بخاطر نداشتن آشنایی کامل پیش بیاد ما نمیتونیم کاری کنیم(نگرانیش رو زیاد نشون نمیده)
کوک: چه تاریخی میخواین عروسی برگزار بشه
^ شاید چند هفته بعد
ا.ت خیلی نگرانه و استرس داره اینو به خوبی میتونم حس کنم و سو آ میتونه با یه شریک خوب ازدواج کنه این سود دو طرفه داره
* نه دو هفته بعد خیلی بهتره
سرم رو به آرومی تکون دادم و
کوک: باشه اگر اینو میخوای نه من و نه هیچ کس دیگه ای سد راهتون نمیشه
سو آ و تهیونگ خیلی هیجان زده بلند شدن و همدیگه رو بغل کردن
" خوشحالم که بلاخره دخترم تونست نیمه ی خودشو پیدا کنه (عنتر)
{از زبان تهیونگ}:
بعد از اینکه ا.ت رو بخاطر حاصل زندکیمون ترک کردم احساس عذاب وجدان داشتم هیچ جوره از بین نمیرفت ولی تصمیم گرفتم دوباره از نو بسازم و همه چیز رو فراموش کنم اما مگه به این راحتی ها بود با سو آ زمانی اشنا شدم که توی یه کلوب بودم و از اون موقع فهمیدم میتونم دردا و زخمای گذشتم رو درمان کنم با اینکه همش تقصیر خودم بوده همیشه حس پشیمونی باهامه بعد از یه آشنایی طولانی تصمیم گرفتیم بیایم کره درمورد برادرش چیزای زیادی شنیدم و گفتن پدرش به طرز عجیبی مرده و اون مثل شاه کره میمونه جالبه توی عمارت سو آ یه دختر بچه ی گوگولی زندگی میکنه به اسم نیلان این همون اسمی بود که ا.ت میخواست روی بچش بزاره چرا یه لحظه این امکان به سرم اومد که اون میتونه بچه ی من و ا.ت باشه؟
...
با سو آ منتظر اومدن برادر ، مادر دوتا از همسر های برادرش بودم دوتا؟ این چه رسم مسخره ایه وقتی در عمارت باز شد دونفر جلوتر از همه وارد شدن یه زن و یک مرد یکیشون جئون جونگ کوک برادر سو آ دومی ا...ا.ت؟ دست تو دست با بزرگ ترین آدم کش دنیا و مافیای کره؟ سرجام قفل شده بودم حالا فهمیدم اون بچه بچه ی ا.تس نکنه که همسر اصلی جئون ا.ت باشه؟ اصلا چرا برام مهمه؟ نه نه ا.ت برای من مهم نیست باید همه فکر کنن من اونو نمیشناسم
...
وقتی جئون تاریخ عروسی رو مشخص کرد هم خوشحال بودم و هم ناراحت با تظاهر به شادی سو آ رو بغل کردم و بوسیدمش اینو میدونم که من فقط یه خیانتکار لعنتی ام کسی که حتی نتونست قبول کنه و کنار خانوادش یه زندگی خوب بسازه(الهی من بمیرم تو ناراحت نباشی😭) من هنوزم عاشقتم ا.ت منو ببخش
{از زبان ا.ت}:
ذهنم دستور میداد که محکم و قوی باشم و قلبم میخواست خون گریه کنم اینکه در ظاهر بخوای بگی تو هیچیت نیست سخته ولی اینکار برای من حتی از اب خوردن هم اسون تره چون تموم زندگیم همین بودم دستام میلرزید اما هنوزم میخواستم بگم که خوبم از نگاه های ریز کوک متوجه شدم که حالم رو فهمیده برای همینم سعی کردم جمعش کنم
ا.ت: کوک حس میکنم بخاطر مشکلات هورمونی این روزام حالم خیلی بده خیلی خوب میشه اگر هرچی سریع تر برگردیم
" ا.ت این لوس بازیا چیه
* مادر ا.ت راست میگه بنظر بهتر باشه که برگردین
کوک دستش رو گذاشت روی دستم و
کوک: باشه همین الان میریم
* اوه ته ، یادم شد بهت بگم ا.ت...
خدمتکار اومد و مانع صحبت سو آ شد
خ.ک: ارباب جئون معذرت میخوام ولی جناب یونگی گفتن که هر چهارتا لاستیک دو ماشین پنچر شده
کوک با عصبانیت بلند شد الان اضطراب و استرس من بیشتر شد دیگه نمیتونستم حالم چندین و چند برابر بدتر شد بعدشم چشمام سیاهی رفت
پایان pt2
یکم این پارت زیادی بد شد ساری🤕
شرط نمیزارم ولی حمایت بخوره♥️
[(ازدواج سیاه و سفید)]
pt 2
{از زبان کوک}:
بنظر ا.ت زیاد حالش خوب نبود پس هرچه زودتر کارمون اینجا تموم بشه میریم
...
نیلان رو نشوندم روی پام و سو آ هم ادامه داد
(علامت سو آ * ته ^ مادر کوک " لووابا/)
*داداش مادر اصرار زیادی بر ازدواج و تشکیل دادن خانواده ی من داشت
حدس میزدم میخواد یه همچین چیزی بگه
/ ولی سو آ برای تو خیلی زوده
یه نگاه جدی بهش کردم و ساکت شد ا.ت کنار من نشسته بود دستاش خیلی اروم و اهسته شروع به لرزیدن کرده بودن ولی هنوزم سعی داشت چیزی نشون نده چرا انقدر یهویی اینجوری شدش
* ایشون کیم تهیونگ هستن هم ههمسر خوبی برای من میتونه باشه و هم شریک خوبی برای شما
کوک: چجوری آشنا شدین؟
^ من و سو آ توی پاریس با هم آشنا شدیم درمورد شما خیلی ازش شنیدم آوازتون تموم کره رو پر کرده
" چقدر دلنشین پسرم بنظرم تو واقعا داماد خوبی هستی
کوک: آشنا میشیم بزودی
* نه داداش میخوایم هرچه زودتر عروسی کنیم
کوک: ولی سو آ...
ا.ت: کوک اگه انقدر هیجان دارن چرا که نه هر مشکلی توی زندگیشون بخاطر نداشتن آشنایی کامل پیش بیاد ما نمیتونیم کاری کنیم(نگرانیش رو زیاد نشون نمیده)
کوک: چه تاریخی میخواین عروسی برگزار بشه
^ شاید چند هفته بعد
ا.ت خیلی نگرانه و استرس داره اینو به خوبی میتونم حس کنم و سو آ میتونه با یه شریک خوب ازدواج کنه این سود دو طرفه داره
* نه دو هفته بعد خیلی بهتره
سرم رو به آرومی تکون دادم و
کوک: باشه اگر اینو میخوای نه من و نه هیچ کس دیگه ای سد راهتون نمیشه
سو آ و تهیونگ خیلی هیجان زده بلند شدن و همدیگه رو بغل کردن
" خوشحالم که بلاخره دخترم تونست نیمه ی خودشو پیدا کنه (عنتر)
{از زبان تهیونگ}:
بعد از اینکه ا.ت رو بخاطر حاصل زندکیمون ترک کردم احساس عذاب وجدان داشتم هیچ جوره از بین نمیرفت ولی تصمیم گرفتم دوباره از نو بسازم و همه چیز رو فراموش کنم اما مگه به این راحتی ها بود با سو آ زمانی اشنا شدم که توی یه کلوب بودم و از اون موقع فهمیدم میتونم دردا و زخمای گذشتم رو درمان کنم با اینکه همش تقصیر خودم بوده همیشه حس پشیمونی باهامه بعد از یه آشنایی طولانی تصمیم گرفتیم بیایم کره درمورد برادرش چیزای زیادی شنیدم و گفتن پدرش به طرز عجیبی مرده و اون مثل شاه کره میمونه جالبه توی عمارت سو آ یه دختر بچه ی گوگولی زندگی میکنه به اسم نیلان این همون اسمی بود که ا.ت میخواست روی بچش بزاره چرا یه لحظه این امکان به سرم اومد که اون میتونه بچه ی من و ا.ت باشه؟
...
با سو آ منتظر اومدن برادر ، مادر دوتا از همسر های برادرش بودم دوتا؟ این چه رسم مسخره ایه وقتی در عمارت باز شد دونفر جلوتر از همه وارد شدن یه زن و یک مرد یکیشون جئون جونگ کوک برادر سو آ دومی ا...ا.ت؟ دست تو دست با بزرگ ترین آدم کش دنیا و مافیای کره؟ سرجام قفل شده بودم حالا فهمیدم اون بچه بچه ی ا.تس نکنه که همسر اصلی جئون ا.ت باشه؟ اصلا چرا برام مهمه؟ نه نه ا.ت برای من مهم نیست باید همه فکر کنن من اونو نمیشناسم
...
وقتی جئون تاریخ عروسی رو مشخص کرد هم خوشحال بودم و هم ناراحت با تظاهر به شادی سو آ رو بغل کردم و بوسیدمش اینو میدونم که من فقط یه خیانتکار لعنتی ام کسی که حتی نتونست قبول کنه و کنار خانوادش یه زندگی خوب بسازه(الهی من بمیرم تو ناراحت نباشی😭) من هنوزم عاشقتم ا.ت منو ببخش
{از زبان ا.ت}:
ذهنم دستور میداد که محکم و قوی باشم و قلبم میخواست خون گریه کنم اینکه در ظاهر بخوای بگی تو هیچیت نیست سخته ولی اینکار برای من حتی از اب خوردن هم اسون تره چون تموم زندگیم همین بودم دستام میلرزید اما هنوزم میخواستم بگم که خوبم از نگاه های ریز کوک متوجه شدم که حالم رو فهمیده برای همینم سعی کردم جمعش کنم
ا.ت: کوک حس میکنم بخاطر مشکلات هورمونی این روزام حالم خیلی بده خیلی خوب میشه اگر هرچی سریع تر برگردیم
" ا.ت این لوس بازیا چیه
* مادر ا.ت راست میگه بنظر بهتر باشه که برگردین
کوک دستش رو گذاشت روی دستم و
کوک: باشه همین الان میریم
* اوه ته ، یادم شد بهت بگم ا.ت...
خدمتکار اومد و مانع صحبت سو آ شد
خ.ک: ارباب جئون معذرت میخوام ولی جناب یونگی گفتن که هر چهارتا لاستیک دو ماشین پنچر شده
کوک با عصبانیت بلند شد الان اضطراب و استرس من بیشتر شد دیگه نمیتونستم حالم چندین و چند برابر بدتر شد بعدشم چشمام سیاهی رفت
پایان pt2
یکم این پارت زیادی بد شد ساری🤕
شرط نمیزارم ولی حمایت بخوره♥️
۱.۵k
۰۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.