هوم... فیک اسیر ۲
مرد میانسالی که موهای جوگندمی داشت پشت میز بزرگش نشسته
بود و با چشمای باریکش به جونگکوک زل زده بود
مطمعئنن این رابطش نبود
هیچ ایده ای نداشت که این شخص کیه ولی هر کی بود شخص
مهمی بود
مرد: دقیقا راس ساعت
به مبل رو به روش اشاره کرد و گفت: بشین
مطیعانه روی مبل نشست
مرد دوباره به حرف اومد: آیو خیلی ازت تعریف میکرد
آیو رابطش بود
جونگکوک: امیدوارم چیزای خوبی گفته باشه
مرد چشماشو ریز کرد و گفت: شما خیلی خوش شانسی اقای جئون
جونگکوک
جونگکوک ابرویی باال انداخت: چطور؟
مرد: چون به تازگی به دستیار نیاز دارم و شما تنها فرد مورد اعتماد
آیو هستید
جونگکوک با خودش گفت" مورد اعتمادم چون چند ماهه لعنتی دارم
باهاش الس میزنم و مخشو میزنم "
ولی تنها لبخندی زد و گفت: خوشحالم که شانس باهام یار بود
نگاهشو دور تا دور اتاق چرخوند
اینه بزرگ اتاق توجهشو جلب کرد زیاد از حد بزرگ بود و اصال به
فضای اتاق نمیومد در واقع زیادی توی ذوق میزد
جونگکوک دوباره به حرف اومد: آه میتونم اسمتونو بدونم؟
مرد: اسمم ون روهان عه
لبخندی چاشنی حرفش کرد که به نظر جونگکوک زشت ترین
لبخندی بود که تا حاال دیده بود
در یک لحظه حواس جونگکوک جمع شد این مرد ون روهان بود
رئیس این باند....؟!
به دسته مبل جوری که جلب توجه نکنه چنگ انداخت
گند که نزده بود؟
ون روهان: خب مستر جئون با کار ما اشنایی داری؟
جونگکوک سعی کرد پوزخند نزنه
جونگکوک: البته
ون روهان: خوبه به آیو بگو کاراتو بهت بگه فردا صبح اینجا باش
جونگکوک بلند شد و بعد از خم کردن سرش از اتاق بیرون زد
همیشه از همچین ادمای خالفکار مغروری متنفر بود
انقدر توی افکارش غرق شده بود که حتی متوجه پسری که از رو به
رو میومد هم نشد و بهش برخورد کرد
به خاطر اینکه حواسش پرت بود نتونست تعادلش رو حفظ کنه
اماده برخورد با زمین بود که با حس دست پسر روی بازوش
چشمهاشو باز کرد
پسر محکم بازوشو گرفته بود و مانع زمین خوردنش شده بود
بود و با چشمای باریکش به جونگکوک زل زده بود
مطمعئنن این رابطش نبود
هیچ ایده ای نداشت که این شخص کیه ولی هر کی بود شخص
مهمی بود
مرد: دقیقا راس ساعت
به مبل رو به روش اشاره کرد و گفت: بشین
مطیعانه روی مبل نشست
مرد دوباره به حرف اومد: آیو خیلی ازت تعریف میکرد
آیو رابطش بود
جونگکوک: امیدوارم چیزای خوبی گفته باشه
مرد چشماشو ریز کرد و گفت: شما خیلی خوش شانسی اقای جئون
جونگکوک
جونگکوک ابرویی باال انداخت: چطور؟
مرد: چون به تازگی به دستیار نیاز دارم و شما تنها فرد مورد اعتماد
آیو هستید
جونگکوک با خودش گفت" مورد اعتمادم چون چند ماهه لعنتی دارم
باهاش الس میزنم و مخشو میزنم "
ولی تنها لبخندی زد و گفت: خوشحالم که شانس باهام یار بود
نگاهشو دور تا دور اتاق چرخوند
اینه بزرگ اتاق توجهشو جلب کرد زیاد از حد بزرگ بود و اصال به
فضای اتاق نمیومد در واقع زیادی توی ذوق میزد
جونگکوک دوباره به حرف اومد: آه میتونم اسمتونو بدونم؟
مرد: اسمم ون روهان عه
لبخندی چاشنی حرفش کرد که به نظر جونگکوک زشت ترین
لبخندی بود که تا حاال دیده بود
در یک لحظه حواس جونگکوک جمع شد این مرد ون روهان بود
رئیس این باند....؟!
به دسته مبل جوری که جلب توجه نکنه چنگ انداخت
گند که نزده بود؟
ون روهان: خب مستر جئون با کار ما اشنایی داری؟
جونگکوک سعی کرد پوزخند نزنه
جونگکوک: البته
ون روهان: خوبه به آیو بگو کاراتو بهت بگه فردا صبح اینجا باش
جونگکوک بلند شد و بعد از خم کردن سرش از اتاق بیرون زد
همیشه از همچین ادمای خالفکار مغروری متنفر بود
انقدر توی افکارش غرق شده بود که حتی متوجه پسری که از رو به
رو میومد هم نشد و بهش برخورد کرد
به خاطر اینکه حواسش پرت بود نتونست تعادلش رو حفظ کنه
اماده برخورد با زمین بود که با حس دست پسر روی بازوش
چشمهاشو باز کرد
پسر محکم بازوشو گرفته بود و مانع زمین خوردنش شده بود
۱۳.۰k
۲۶ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.