رهایی از عشق
پارت18
(پرش زمانی به 3 ماه بعد)
ماریان: نشسته بودم روی مبل که یهو تهیونگ جلوم ظاهر شد
تهیونگ: من میرم بیرون خدافظ
ماریان: هی داری کجا میری
تهیونگ: باید بهت جواب پس بدم؟
ماریان: من فقط پرسیدم کجا میری تو چت شده یعنی نباید بدونم کجا میری
تهیونگ: سه ماهه منتظرم که تو امادگی اینو داشته باشی تا بتونیم ازدواج کنیم ولی تو اصلا به روی خودت نمیاری و اصلا راجبش باهام حرف نمیزنی
ماریان: خب من که گفتم هروقت امادگیشو داشتم بهت میگم اما هنوز نمیتونم
تهیونگ: من دیگه از انتظار خسته شدم نمیخوام اینجوری پیش بره پس زودتر تصمیمتو بگیر
ماریان: هی تو چت شده تهیونگی که من میشناختم این نبود یکم اروم باش
تهیونگ: ولی من میخوام زودتر ازدواج کنیم
ماریان: اما اگه من فکر کنم که نمیخوام ازدواج کنم چی
تهیونگ: مگه تو منو دوست نداری
ماریان: من درباره حسم بهت مطمئن نیستم
تهیونگ: این یعنی چی
ماریان: یعنی زمان میخوام
تهیونگ: دیگه تا کی میخوای درباره حست به من فکر کنی کی به نتیجه میرسی من خسته شدم
ماریان: اگه خسته شدی پس عشقتو بهم ثابت کن، ثابت کن که واقعا دوسم داری و همیشه کنارم میمونی
تهیونگ: اخه چجوری ثابتش کنم
ماریان: پس اگه نمیتونی ثابتش کنی کمتر غر بزن و فقط به من یکم زمان بده
تهیونگ: باشه.. بازم فکر کن دربارش اما خواهش میکنم زیاد طولش نده
ماریان: سعی میکنم طول نکشه هروقت تصمیم گرفتم بهت میگم
(ویو عمارت یونگی)
یونگی: سوجون ماشینو بیار باید برم عمارت تهیونگ و ماریانو برش گردونم
(سوجون دستیار یونگیه)
سوجون: ولی چجوری میخواید اونو بیارید بیرون اونجا پر نگهبانه
یونگی: هرجور شده میارمش اون مرتیکه ماریانو بزور ازم گرفت حالام من بزور اونو برش میگردونم
سوجون: چشم قربان من میرم ماشینو بیارم
یونگی: یکم موهامو مرتب کردم و از جام پاشدم، گوشیمو از رو میز برداشتم و رفتم بیرون و سوار ماشین شدم
(ویو عمارت تهیونگ)
تهیونگ: داشتم میرفتم سمت اتاقم که با صدای شدت باز شدن در برگشتم و سمت در رفتم دیدم یونگی به همراه یه ادم دیگه وارد عمارت شدن
یونگی: اسلحه ای که زیر کتم مخی کرده بودمو دراوردم و سمت تهیونگ گرفتم،
ماریان کجاست
تهیونگ: یکم یواشش چته اومدی اینجا ماریان پیش من نیست
یونگی: کجا قایمش کردی مردک
تهیونگ: گمشو بیرون ماریان اینجا نیست
یونگی: بالاخره که پیداش میکنم چرا دروغ میگی و خودتو خسته میکنی
ماریان: رفته بودم حموم که صدای داد و بیداد به گوشم رسید، سریع از حموم اومدم بیرون یه تیشرت و شلوارک پوشیدم و از پله ها رفتم پایین دیدم یونگی اونجاس..
تو اینجا چه غلطی میکنی
یونگی: میدونستم اینجایی
تهیونگ: ماریان از اینجا برو
ماریان: بهت گفتم چرا اومدی اینجا
یونگی: اومدم تورو از اینجا ببرم
(پرش زمانی به 3 ماه بعد)
ماریان: نشسته بودم روی مبل که یهو تهیونگ جلوم ظاهر شد
تهیونگ: من میرم بیرون خدافظ
ماریان: هی داری کجا میری
تهیونگ: باید بهت جواب پس بدم؟
ماریان: من فقط پرسیدم کجا میری تو چت شده یعنی نباید بدونم کجا میری
تهیونگ: سه ماهه منتظرم که تو امادگی اینو داشته باشی تا بتونیم ازدواج کنیم ولی تو اصلا به روی خودت نمیاری و اصلا راجبش باهام حرف نمیزنی
ماریان: خب من که گفتم هروقت امادگیشو داشتم بهت میگم اما هنوز نمیتونم
تهیونگ: من دیگه از انتظار خسته شدم نمیخوام اینجوری پیش بره پس زودتر تصمیمتو بگیر
ماریان: هی تو چت شده تهیونگی که من میشناختم این نبود یکم اروم باش
تهیونگ: ولی من میخوام زودتر ازدواج کنیم
ماریان: اما اگه من فکر کنم که نمیخوام ازدواج کنم چی
تهیونگ: مگه تو منو دوست نداری
ماریان: من درباره حسم بهت مطمئن نیستم
تهیونگ: این یعنی چی
ماریان: یعنی زمان میخوام
تهیونگ: دیگه تا کی میخوای درباره حست به من فکر کنی کی به نتیجه میرسی من خسته شدم
ماریان: اگه خسته شدی پس عشقتو بهم ثابت کن، ثابت کن که واقعا دوسم داری و همیشه کنارم میمونی
تهیونگ: اخه چجوری ثابتش کنم
ماریان: پس اگه نمیتونی ثابتش کنی کمتر غر بزن و فقط به من یکم زمان بده
تهیونگ: باشه.. بازم فکر کن دربارش اما خواهش میکنم زیاد طولش نده
ماریان: سعی میکنم طول نکشه هروقت تصمیم گرفتم بهت میگم
(ویو عمارت یونگی)
یونگی: سوجون ماشینو بیار باید برم عمارت تهیونگ و ماریانو برش گردونم
(سوجون دستیار یونگیه)
سوجون: ولی چجوری میخواید اونو بیارید بیرون اونجا پر نگهبانه
یونگی: هرجور شده میارمش اون مرتیکه ماریانو بزور ازم گرفت حالام من بزور اونو برش میگردونم
سوجون: چشم قربان من میرم ماشینو بیارم
یونگی: یکم موهامو مرتب کردم و از جام پاشدم، گوشیمو از رو میز برداشتم و رفتم بیرون و سوار ماشین شدم
(ویو عمارت تهیونگ)
تهیونگ: داشتم میرفتم سمت اتاقم که با صدای شدت باز شدن در برگشتم و سمت در رفتم دیدم یونگی به همراه یه ادم دیگه وارد عمارت شدن
یونگی: اسلحه ای که زیر کتم مخی کرده بودمو دراوردم و سمت تهیونگ گرفتم،
ماریان کجاست
تهیونگ: یکم یواشش چته اومدی اینجا ماریان پیش من نیست
یونگی: کجا قایمش کردی مردک
تهیونگ: گمشو بیرون ماریان اینجا نیست
یونگی: بالاخره که پیداش میکنم چرا دروغ میگی و خودتو خسته میکنی
ماریان: رفته بودم حموم که صدای داد و بیداد به گوشم رسید، سریع از حموم اومدم بیرون یه تیشرت و شلوارک پوشیدم و از پله ها رفتم پایین دیدم یونگی اونجاس..
تو اینجا چه غلطی میکنی
یونگی: میدونستم اینجایی
تهیونگ: ماریان از اینجا برو
ماریان: بهت گفتم چرا اومدی اینجا
یونگی: اومدم تورو از اینجا ببرم
۲.۶k
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.