🍃زندگی متفاوت
🌚فصل دوم
پارت 112
#mhrb
محراب:من که میدونم داری ناز میکنی ولی نازت هم میخرم خشگله
سرش گذاشت رو سینم
مهشاد:میدونم نازم میخری ولی من باز طاقت ندارم باهات اشتی میکنم مگه نه
محراب:معلومه که میدونم روباه کوچولو
سرش بلند کرد و به چشام زل زد
منم زل زدم به چشای نابش
مهشااد:خب کجا بودیم
قهقهه اس سر دادم
محراب:داشتیم درباره طرز بچه حرف میزدیم و چندتا باشن خب اینجا بودیم
با حرفم گونه هاش گل انداخت و با حرص مشتی حواله ام کرد
مهشاد:عههه محرابب
محراب:جانِ محراب
مهشاد:بریمم بستنی بخوریمم
محراب:اومم خبریهه
اول گنگ نگام کرد و بعدش گونه هاش مث قبل قرمز شد
خنده ام گرفته بود بغلش کردم
محراب:باشه روباه کوچولو اذیت نمیکنم برو لباس بپوش
از بغلم اومد بیرون بوسه ای به لبام زد و رفت بالا
ای شیطون بلااا .....
#paniz
پشت چراغ قرمز بودیم کمربندم رو باز خودم جلو کشیدم
سرم گذاشتم رو شونش و دستام حلقه کرد دور بازوش
پانید:عشقمم میریمم کلبه ی خودمون
سرش گذاشت رو سرم
رضا:میریم گلم منتها فردا شب
پانیذ:چراا
رضا:امروز میریم خونه خودم فردا شب دورهم خونه ی محراب ایناا شب اش میریم کلبه تا هر وقت دل خواست بمونیمم خب
سری تکون دادم
تقه ای به شیشه ی ماشین خورد که نگاه جفتمون خورد به دختر بچه ای که دسته گل رز قرمز دستش بود
رضا شیشه رو داد پایین
دختر:عمووو بر گلت گلل نمیگیریی
رضا:میگیرم اونم کلشو میگیرم عمو جون
دختر:مرسیی عموو
رضا لبخندی به دختر بچه زد پول حساب کرد
دسته گل رو سمتم گرف
رضا:گل برای گلمم
خنده ای کردم دیونه ای نثارش کردم که خندید محو خندی زیباش شدمم
پانیذ:رضاا
رضا:جونِ رضا جونممم
پانیذ:خیلی دوست دارمم
رضا:من اگه تو رو نداشتم چیکار میکردم هومم
همون لحظه چراغ سبز شد همه پشت سرم هم بوق میزدن
ولی هردومون زل زده بودیم به چشای هم که دل کند از چشمام
رضا:ببین چیکار میکنی توله
ریز ریز خندیدمم
رضا :بخند همینجوری دوست دارمم گلمم
رسیدیم خونه در عمارت باز شد
مث قبل بود زیبا بی نقص ولی همین خونه باعث شد من با رضا اشنا شدم
عاشقم بشه
ماشین پارک کرد با هم وارد خونه شدیم....
پارت 112
#mhrb
محراب:من که میدونم داری ناز میکنی ولی نازت هم میخرم خشگله
سرش گذاشت رو سینم
مهشاد:میدونم نازم میخری ولی من باز طاقت ندارم باهات اشتی میکنم مگه نه
محراب:معلومه که میدونم روباه کوچولو
سرش بلند کرد و به چشام زل زد
منم زل زدم به چشای نابش
مهشااد:خب کجا بودیم
قهقهه اس سر دادم
محراب:داشتیم درباره طرز بچه حرف میزدیم و چندتا باشن خب اینجا بودیم
با حرفم گونه هاش گل انداخت و با حرص مشتی حواله ام کرد
مهشاد:عههه محرابب
محراب:جانِ محراب
مهشاد:بریمم بستنی بخوریمم
محراب:اومم خبریهه
اول گنگ نگام کرد و بعدش گونه هاش مث قبل قرمز شد
خنده ام گرفته بود بغلش کردم
محراب:باشه روباه کوچولو اذیت نمیکنم برو لباس بپوش
از بغلم اومد بیرون بوسه ای به لبام زد و رفت بالا
ای شیطون بلااا .....
#paniz
پشت چراغ قرمز بودیم کمربندم رو باز خودم جلو کشیدم
سرم گذاشتم رو شونش و دستام حلقه کرد دور بازوش
پانید:عشقمم میریمم کلبه ی خودمون
سرش گذاشت رو سرم
رضا:میریم گلم منتها فردا شب
پانیذ:چراا
رضا:امروز میریم خونه خودم فردا شب دورهم خونه ی محراب ایناا شب اش میریم کلبه تا هر وقت دل خواست بمونیمم خب
سری تکون دادم
تقه ای به شیشه ی ماشین خورد که نگاه جفتمون خورد به دختر بچه ای که دسته گل رز قرمز دستش بود
رضا شیشه رو داد پایین
دختر:عمووو بر گلت گلل نمیگیریی
رضا:میگیرم اونم کلشو میگیرم عمو جون
دختر:مرسیی عموو
رضا لبخندی به دختر بچه زد پول حساب کرد
دسته گل رو سمتم گرف
رضا:گل برای گلمم
خنده ای کردم دیونه ای نثارش کردم که خندید محو خندی زیباش شدمم
پانیذ:رضاا
رضا:جونِ رضا جونممم
پانیذ:خیلی دوست دارمم
رضا:من اگه تو رو نداشتم چیکار میکردم هومم
همون لحظه چراغ سبز شد همه پشت سرم هم بوق میزدن
ولی هردومون زل زده بودیم به چشای هم که دل کند از چشمام
رضا:ببین چیکار میکنی توله
ریز ریز خندیدمم
رضا :بخند همینجوری دوست دارمم گلمم
رسیدیم خونه در عمارت باز شد
مث قبل بود زیبا بی نقص ولی همین خونه باعث شد من با رضا اشنا شدم
عاشقم بشه
ماشین پارک کرد با هم وارد خونه شدیم....
۱۰.۲k
۲۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.