ʚFOR YOUɞ
ʚFOR YOUɞ
ʚPART_³⁹ɞ
که یه دردی اومد سراغم محل ندادم اما بیشتر شد پس بچه ها دارن میان دردم خیلی زیاد بود هیچکس هم خونه نبود بزور گوشیم و برداشتم و شماره جیمین و گرفت بعد چند بوق جواب داد
جیمین ویو
دور پرونده ها بودم که گوشیم زنگ خورد آت بود جواب دادم
جیمین:الو عزیزم
ات:جیمین
جیمین:چیه
ات:دارن میان
جیمین:کیه
ات:بچه ها
جیمین:اومدممممم
سری رفتم سوار ماشین شدم و رفتم سمت خونه ات و براید استایل بغل کردم و سوار ماشینش کردم سری بردمش بیمارستان و بردنش اتاق عمل
1ساعت بعد همه اومده بودن جونگکوک یونا بابای ات بابای من که دکتر اومد
جیمین:حاله زن و بچه هام چطوره
دکتر:حاله هر سه تاشون خوبه تبریک میگم
جیمین:مرسی میتونم ببینم زنمو
دکتر:الان می بریمشون بخش بعد میتونید
جیمین:مرسی
دکتر رفت
جیمین:بابا شدم دیگه واقعااااا
یونا:(خنده)
رفتم پیش ات بهوش اومده بود
جیمین:ات
ات:جیمین بچه هام
جیمین:خوبن
آت:خداروشکر(گریه)
جیمین:گریه نکن
(یک هفته بعد)
ات ویو
بچه ها تو اتاقشون بودن جیمین باید نیومد که بریم عروسی جونگکوک و یونا منم آماده بودم بچه ها رو برداشتیم و بردیم
ات:جیمین هیون شیک و بگیر
جیمین:بدش....عشق بابا نفس بابا
ات: آبشش بریم دیگه
جیمین:چشم
خب اینا رفتن سوار ماشین شدم و رفتم سمت تالار رسیدن پیاده شدن رفتن تو چند دقیقه بعد یونا و جونگکوک اومدم و بعدش عاقد خطبه روخوند و بله گفتن همو بوسیدن بعدش رقصیدن و جشن تموم شد
ʚPART_³⁹ɞ
که یه دردی اومد سراغم محل ندادم اما بیشتر شد پس بچه ها دارن میان دردم خیلی زیاد بود هیچکس هم خونه نبود بزور گوشیم و برداشتم و شماره جیمین و گرفت بعد چند بوق جواب داد
جیمین ویو
دور پرونده ها بودم که گوشیم زنگ خورد آت بود جواب دادم
جیمین:الو عزیزم
ات:جیمین
جیمین:چیه
ات:دارن میان
جیمین:کیه
ات:بچه ها
جیمین:اومدممممم
سری رفتم سوار ماشین شدم و رفتم سمت خونه ات و براید استایل بغل کردم و سوار ماشینش کردم سری بردمش بیمارستان و بردنش اتاق عمل
1ساعت بعد همه اومده بودن جونگکوک یونا بابای ات بابای من که دکتر اومد
جیمین:حاله زن و بچه هام چطوره
دکتر:حاله هر سه تاشون خوبه تبریک میگم
جیمین:مرسی میتونم ببینم زنمو
دکتر:الان می بریمشون بخش بعد میتونید
جیمین:مرسی
دکتر رفت
جیمین:بابا شدم دیگه واقعااااا
یونا:(خنده)
رفتم پیش ات بهوش اومده بود
جیمین:ات
ات:جیمین بچه هام
جیمین:خوبن
آت:خداروشکر(گریه)
جیمین:گریه نکن
(یک هفته بعد)
ات ویو
بچه ها تو اتاقشون بودن جیمین باید نیومد که بریم عروسی جونگکوک و یونا منم آماده بودم بچه ها رو برداشتیم و بردیم
ات:جیمین هیون شیک و بگیر
جیمین:بدش....عشق بابا نفس بابا
ات: آبشش بریم دیگه
جیمین:چشم
خب اینا رفتن سوار ماشین شدم و رفتم سمت تالار رسیدن پیاده شدن رفتن تو چند دقیقه بعد یونا و جونگکوک اومدم و بعدش عاقد خطبه روخوند و بله گفتن همو بوسیدن بعدش رقصیدن و جشن تموم شد
۵.۹k
۰۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.