فیک جدید.
نام فیک:ᥣ᥆᥎ᥱ/һᥲ𝗍ᥱ
نام. نویسنده:*هاکو*
کاپل اصلی:سوبین_یونجون
کاپل فرعی:تهیون_بومگیو
تابع قوانین جمهوری اسلامی.تابع قوانین ویسگون
⍴ᥲr𝗍=6
و ما تهیون و داریم که میخواست حرص بومگیو رو دربیاره.
خب بریم یکم داستان تهگیو رو بدونیم. ↓
2 سال پیش. »»
-یااااا تهیونااااااا اذیتش نکنننننن
+اذیت نمیکنم دارم حرف میزنم باهاش
-ببین اون باباش پارتی داره یه کراش کوچیک ازت خسارت میگیرنااا
+خودم میدونم چیکار دارم میکنم.
-باز نادیدم گرفتی. تهیون....هیچوقت نمیبخشمت.
ناخواسته بره بادیگاردهای تهیون دورش و محاصره کردن و
+(روبه کسی ک قرار بود بزنتش) برو پی کارت فعلا باید یه کار دیگه رو انجام بدم.
و اونم رفت.
و تهیون اومد سمت (-) و همینطور نزدیکش میشد تا اینکه.
-چیکار میکنی.
+میخوای واقعیت و بدونی؟
-ها؟ واقعیت چیو
+یه موضوعی و هنوز بهت نگفتمش و همه فک میکنن من ازت متنفرم.
-مگه نیستی؟
+احمق من دوست دارم
-هاااااااااا؟؟؟
و اروم ل///بشو بوسید.
(-) کسی نبود جز بومگیو.
و بومگیو تهیون و هل میده و
- چ غلطی داری میکنی!
+حتما ت هم میخوای بگی من نباید عاشق یه پسر بشم ن؟
-نه منظورم این نبود... من.. چرا؟
+نمیدونم.اما میدونم ک دوستت دارم.
و ما اینجا مامان تهیون نداریم ک بهش زنگ میزنه و تهیون میره.
از اون سال دیگه عمو ندیدن تا اینکه تو یه گروه افتادن و باهم قبول شدن.
حال»»
-سوبین
*هوم؟
-چندسالته؟
*19سالمع
-اع از من بزرگتری؟
*چندسالته؟
-18 سالمه
*اع اشکالی نداره تقریبا همسنیم.
-اهوم
و میز رو چیدن و همه نشستن و سوبین غذارو اورد و
سوبین:
امیدوارم خوشتون بیاد
کای:
بدم باشه میگیم خوشمزس.
سوبین:
مرسی اما رو راست باشین باهام. و دقیقا کنار یونجون میشینه و
سوبین رو به بومگیو:
میشه اون سس و بهم بدی!
و دست یونجون نزدیک تر بهش میرسید و
یونجون گرفت و گذاشت پیش سوبین.
و تا اخر غذا سوبین حرفی نزد تا اینکه موقع جمع کردن ظرفا شد.
تهیون:
من ظرفارو میشورم.
یونجون:
من باید برم حموم.
کای:
منم میرم یکم بخوابم.
بومگیو:
شام با منه میرم ببینم چی درست کنم.
سوبین :
منم ظرفارو جمع میکنم بعدش میرم وسایلمو بچینم.
بومگیو:
فک کنم امشب نتونی بخوابی.
سوبین:
چرا؟
بومگیو:
چون یونجون الان میره حموم و تا صبح بیداره.. بعد حموم خوابش نمیبره.
سوبین:
امیدوارم بحثمون نشه.
تهیون:
همه امیدواریم.
و هرسه تا میخندن.
و تهیون درحال شستن ظرفا بود که...
نام. نویسنده:*هاکو*
کاپل اصلی:سوبین_یونجون
کاپل فرعی:تهیون_بومگیو
تابع قوانین جمهوری اسلامی.تابع قوانین ویسگون
⍴ᥲr𝗍=6
و ما تهیون و داریم که میخواست حرص بومگیو رو دربیاره.
خب بریم یکم داستان تهگیو رو بدونیم. ↓
2 سال پیش. »»
-یااااا تهیونااااااا اذیتش نکنننننن
+اذیت نمیکنم دارم حرف میزنم باهاش
-ببین اون باباش پارتی داره یه کراش کوچیک ازت خسارت میگیرنااا
+خودم میدونم چیکار دارم میکنم.
-باز نادیدم گرفتی. تهیون....هیچوقت نمیبخشمت.
ناخواسته بره بادیگاردهای تهیون دورش و محاصره کردن و
+(روبه کسی ک قرار بود بزنتش) برو پی کارت فعلا باید یه کار دیگه رو انجام بدم.
و اونم رفت.
و تهیون اومد سمت (-) و همینطور نزدیکش میشد تا اینکه.
-چیکار میکنی.
+میخوای واقعیت و بدونی؟
-ها؟ واقعیت چیو
+یه موضوعی و هنوز بهت نگفتمش و همه فک میکنن من ازت متنفرم.
-مگه نیستی؟
+احمق من دوست دارم
-هاااااااااا؟؟؟
و اروم ل///بشو بوسید.
(-) کسی نبود جز بومگیو.
و بومگیو تهیون و هل میده و
- چ غلطی داری میکنی!
+حتما ت هم میخوای بگی من نباید عاشق یه پسر بشم ن؟
-نه منظورم این نبود... من.. چرا؟
+نمیدونم.اما میدونم ک دوستت دارم.
و ما اینجا مامان تهیون نداریم ک بهش زنگ میزنه و تهیون میره.
از اون سال دیگه عمو ندیدن تا اینکه تو یه گروه افتادن و باهم قبول شدن.
حال»»
-سوبین
*هوم؟
-چندسالته؟
*19سالمع
-اع از من بزرگتری؟
*چندسالته؟
-18 سالمه
*اع اشکالی نداره تقریبا همسنیم.
-اهوم
و میز رو چیدن و همه نشستن و سوبین غذارو اورد و
سوبین:
امیدوارم خوشتون بیاد
کای:
بدم باشه میگیم خوشمزس.
سوبین:
مرسی اما رو راست باشین باهام. و دقیقا کنار یونجون میشینه و
سوبین رو به بومگیو:
میشه اون سس و بهم بدی!
و دست یونجون نزدیک تر بهش میرسید و
یونجون گرفت و گذاشت پیش سوبین.
و تا اخر غذا سوبین حرفی نزد تا اینکه موقع جمع کردن ظرفا شد.
تهیون:
من ظرفارو میشورم.
یونجون:
من باید برم حموم.
کای:
منم میرم یکم بخوابم.
بومگیو:
شام با منه میرم ببینم چی درست کنم.
سوبین :
منم ظرفارو جمع میکنم بعدش میرم وسایلمو بچینم.
بومگیو:
فک کنم امشب نتونی بخوابی.
سوبین:
چرا؟
بومگیو:
چون یونجون الان میره حموم و تا صبح بیداره.. بعد حموم خوابش نمیبره.
سوبین:
امیدوارم بحثمون نشه.
تهیون:
همه امیدواریم.
و هرسه تا میخندن.
و تهیون درحال شستن ظرفا بود که...
۴.۵k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.