پارت اول رمان غرور عاشقانه
اواخر بهار بود خانه دکتر غرق گل گیاه شده بود گلهای زیبا و خوشبو همه جارو گرفته بود من داشتم تو حیاط خونه کنار استخر قدم میزدم که مامانم با داد داشت اسممو صدا میزد
مامان:میون میوننن
میون:بلههههه
مامان:من دارم میرم بیرون برای خرید برو خونه و تکلیفتو بنویس و از خونه بیرون نیا جونگ کوک میاد باز یه بلای سرت میاره
باشه یا گفتمو رفتم تو اتاق اصلا از دست این کوک آرامش نداشتم عروسکمو که کوک زده بود نابود کرده بود نگاه میکردم نشستم تکلیفو بنویسم که سرو کله کوک پیدا شو از پنجره داشت بهم میگفت بیا بیرو بازی کنیم
میون:من نمیام تو اذیتم میکنی
کوک:میون بیا عروسکتم بیار
میون:نه تو اذیتم میکنی
رفتم کنار پنجره دستش اون تفنگش و گرفته بود که با اون عروسکم و نابود کرده بود بهش گفتم
میون :تو بااون تفنگت عروسکم و نابود میکنی و من نمیتونم بیام مامانم گفته بیرون نروم وتکلیفمو بنویسم
کوک:چند دقیقه بیا بعد برو
نی گفتم او رفتم خونه خانم بزرگ مادر بزرگ کوک داشت صدام میکرد ناچار از خونه زدم بیرون
مادر بزرگ:میون عزیزم مادرت کجاست
میون :گفت میره خرید
مادر بزرگ:اصلا یادم نبود خودم گفتم بره میتونی بری
داشتم میرفتم خونه که کوک آمد جلوم گرفت با اون تفنگ زشتش گفتم برو کنار درس دارم کوک:نه اول بیا بازی کنیم بعد
میون :نه میگم نمیشه درس دارن اگه بری آمریکا پیش پدرت چقدر راحت میشدم
کوک:بهت گفتم که نمیرم من اینجا تو کره میمونم
میون :نخیر صبح از مادرت شنیدم پدرت بهتون پیام داده که قراره برید اونجا
کوک عصبانی شود و تفنگشو طرفم گرفت و شلیک کرد و من فقط جیغ خودمو شنیدم دستامو نگا کردم دیدم خون شده و....
از زبان نویسنده بدبخت خوب امید وارم خوشتون بیاد لایک و کامنت یادتون نره باییییی
مامان:میون میوننن
میون:بلههههه
مامان:من دارم میرم بیرون برای خرید برو خونه و تکلیفتو بنویس و از خونه بیرون نیا جونگ کوک میاد باز یه بلای سرت میاره
باشه یا گفتمو رفتم تو اتاق اصلا از دست این کوک آرامش نداشتم عروسکمو که کوک زده بود نابود کرده بود نگاه میکردم نشستم تکلیفو بنویسم که سرو کله کوک پیدا شو از پنجره داشت بهم میگفت بیا بیرو بازی کنیم
میون:من نمیام تو اذیتم میکنی
کوک:میون بیا عروسکتم بیار
میون:نه تو اذیتم میکنی
رفتم کنار پنجره دستش اون تفنگش و گرفته بود که با اون عروسکم و نابود کرده بود بهش گفتم
میون :تو بااون تفنگت عروسکم و نابود میکنی و من نمیتونم بیام مامانم گفته بیرون نروم وتکلیفمو بنویسم
کوک:چند دقیقه بیا بعد برو
نی گفتم او رفتم خونه خانم بزرگ مادر بزرگ کوک داشت صدام میکرد ناچار از خونه زدم بیرون
مادر بزرگ:میون عزیزم مادرت کجاست
میون :گفت میره خرید
مادر بزرگ:اصلا یادم نبود خودم گفتم بره میتونی بری
داشتم میرفتم خونه که کوک آمد جلوم گرفت با اون تفنگ زشتش گفتم برو کنار درس دارم کوک:نه اول بیا بازی کنیم بعد
میون :نه میگم نمیشه درس دارن اگه بری آمریکا پیش پدرت چقدر راحت میشدم
کوک:بهت گفتم که نمیرم من اینجا تو کره میمونم
میون :نخیر صبح از مادرت شنیدم پدرت بهتون پیام داده که قراره برید اونجا
کوک عصبانی شود و تفنگشو طرفم گرفت و شلیک کرد و من فقط جیغ خودمو شنیدم دستامو نگا کردم دیدم خون شده و....
از زبان نویسنده بدبخت خوب امید وارم خوشتون بیاد لایک و کامنت یادتون نره باییییی
۱۹.۱k
۲۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.