زندگی مخفی پارت ۱۰۱
#زندگی_مخفی
پارت ۱۰۱
(پارت آخر)
جونگکوک:خب من برای اون قسمت مجبور بودم فلش افتر بزنم چون نمیتونستم تمام سختیامون رو نشون بدم
یونجون:حالا چطوری تونستید حافظه لیسا رو برگردونید
تهیونگ:خب جنی و لیسا از حدودا ۱۶ سالگی شون دوست بودن و تنها کسی که لیسا یادش میومد جنی بود
جنی هم یکم با لیسا سرد رفتار میکرد
ولی جونگکوک تمام مدت پیشش بود و تمام خاطرات رو چه بد و چه خوب تعریف میکرد
وقتی لیسا کم کم یادش اومد
تا یه هفته خودشو توی اتاق زندانی کرد
جونگکوک:هر چقدر که بهش گفتیم بیرون نیومد
تهش من رفتم و باهاش حرف زدم
تهیونگ:من قشنگ دیالوگ هاشو حفظ کردم
یونجون:خواهشاً بگو که فضولیم گل کرده(یونجون شده پرنیان دو😂)
تهیونگ:
جونگکوک میگفت «لیسا میدونی شاید خیلی کارا کرده باشی
و اذیت شده باشم
ولی الان خوبم
و کسی که وقتی تصادف کردی
کسی که بیشتر همه نگرانت بود من بودم
آخه لعنتی من تورو به عنوان خواهر دوست دارم
ما میتونیم از اول شروع کنیم
میتونیم دوباره خاطره بسازیم»
و لیسا اینطوری بود که«اخه همه از من متنفرن»
جونگکوک در جوابش گفت«نه من قول میدم هیچکس متنفر نیست
مگر اینکه تهیونگ بخواد جرت بده »
یونجون:اوخی
ولی تهیونگ شیی خود جونگکوک هم ازت میترسه
جونگکوک:نه بابا کی گفته من ازش میترسم
همه زدن زیر خنده
یونجون:خب توی اون تایم نامجون چیکار میکرد
جونگکوک:لیسا و نامجون قرار شد با ما بیان خونه
خب منو تهیونگ یه کتاب خونه متوسط توی اتاقمون داشتیم
که پر از کتابایی با ژانر جنایی و رمانتیک بود
من کلا جنایی میخوندم
تهیونگ:و منم رمانتیک میخوندم
................
پارت ۱۰۱
(پارت آخر)
جونگکوک:خب من برای اون قسمت مجبور بودم فلش افتر بزنم چون نمیتونستم تمام سختیامون رو نشون بدم
یونجون:حالا چطوری تونستید حافظه لیسا رو برگردونید
تهیونگ:خب جنی و لیسا از حدودا ۱۶ سالگی شون دوست بودن و تنها کسی که لیسا یادش میومد جنی بود
جنی هم یکم با لیسا سرد رفتار میکرد
ولی جونگکوک تمام مدت پیشش بود و تمام خاطرات رو چه بد و چه خوب تعریف میکرد
وقتی لیسا کم کم یادش اومد
تا یه هفته خودشو توی اتاق زندانی کرد
جونگکوک:هر چقدر که بهش گفتیم بیرون نیومد
تهش من رفتم و باهاش حرف زدم
تهیونگ:من قشنگ دیالوگ هاشو حفظ کردم
یونجون:خواهشاً بگو که فضولیم گل کرده(یونجون شده پرنیان دو😂)
تهیونگ:
جونگکوک میگفت «لیسا میدونی شاید خیلی کارا کرده باشی
و اذیت شده باشم
ولی الان خوبم
و کسی که وقتی تصادف کردی
کسی که بیشتر همه نگرانت بود من بودم
آخه لعنتی من تورو به عنوان خواهر دوست دارم
ما میتونیم از اول شروع کنیم
میتونیم دوباره خاطره بسازیم»
و لیسا اینطوری بود که«اخه همه از من متنفرن»
جونگکوک در جوابش گفت«نه من قول میدم هیچکس متنفر نیست
مگر اینکه تهیونگ بخواد جرت بده »
یونجون:اوخی
ولی تهیونگ شیی خود جونگکوک هم ازت میترسه
جونگکوک:نه بابا کی گفته من ازش میترسم
همه زدن زیر خنده
یونجون:خب توی اون تایم نامجون چیکار میکرد
جونگکوک:لیسا و نامجون قرار شد با ما بیان خونه
خب منو تهیونگ یه کتاب خونه متوسط توی اتاقمون داشتیم
که پر از کتابایی با ژانر جنایی و رمانتیک بود
من کلا جنایی میخوندم
تهیونگ:و منم رمانتیک میخوندم
................
۲.۲k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.