{در روز ازدواج جدید}
{در روز ازدواج جدید}
پارت ۳۵
ات : نه
یونگی : هر تصمیمی بگیری من پوشتتم
ات با صدیاه گریون گفت
ات : برو بیرون
یونگی : باشه دخترم هر چی تو بگی بگو با کسی ازدواج نکن نمیکنم بگی هیچ وقت ازدواج نکن نمیکنم اما هایپن رو اخرج نمیکنم اون به ایم کار نیاز داره دخترم
ات ملافه رو از رویه خود اش انداخت و رویه تخت نسشت اخم وبغض گرفته بود
ات : واقعا باهاش ازدواج نمیکنی
یونگی : نه اگه تو نمیخواهی پس ازدواج نمیکنم
ات با این حرف یونگی ذوق کرد و سمت پدرش رفت و سفت ب*غلش کرد
یونگی خم اون رو ب*غل کرد
ات یلی خوشهال شده بود
یونگی بلند شد
یونگی: دیگه بخواب باشه
ات رویه تخت دراز کشید یونگی رو اش پتو کشید و از اوتاق خارج شد
رفت و به هوسوک سر زد هوسوک غمزده رویه تخت آهنگ گوش میداد یونگی یکمی با هوسوک خم حرف زن وباهاش دردو دل میکرد و بعدش از اوتاق خارج شد
》》》》》》》》》》》》》
جیمین و خانواده اش شام رو خوردن و همه نسشته بودن ایزول تو اغوشه برادش نشسته بود
نامجون : دخترم ایزول امشب چرا نمی خوابه
ایزول : نه
جیمین دوباره یاد ات اوفتاد و با خودش گفت
//یعنی هالش خوبه یا نه \\
گوشی اش رو برداشت و ایزول رو رویه مبل نشون و سمت اوتاق خودش رفت و بعدش شماره ات رو گرفت آنا جواب نمیدادی گوشی اش خاموش بود جیمین نگران رویه تخت نسشت
》》》》》》》》》》》۵ ماه بعد
میشه گفت تا آخر سال ات و جیمین بیشتر صمیمی شدن و خانواده ها هم مشکلی نداشتن همه خوشهال یود زندگی براش خیلی خوب بود ات خیلی خوشهال بود از یه ترف هم ناراحت بود چون هوسوک نه با کسی حرف میزد نه با کسی بیرون میرفت فقد مشغول تمرینات اش بود تهیونگ هم همان جوری مشغول تمرینات اش بود و میون اش با نی سان خیلی خوب شده بود و
و با هم قرار میزاشتن درسته که هوسوک اینو نمیدونست چون شاید جنگ بر پا میشد
جونکوک هم براتون معلومه که کجاست تو آمریکا درس میخونه و تحصیلات خود اش رو اونجا ادامه میده
یونجون هم به تمرینات خود اش رو میکنه
یوجون دست از سر ات برنداشته بود و این باعث دعوا جیمین ویونجون میشد
یوجون و پدرش سخت تلاش میکنن تا باند خودشون رو بزرگ کنن
(میرسیم به پسر دلستان ما )
جیمین !
خیلی خوشهال بود از اینکه با ات دوست شده زندگی اش تمام بفس هایش به اون دختر تعلیق داشت اگه یه روز نبین اش صبح روزه بعدش وقتی اون رو ببینه لب*هایش رو از لب*هایه اون جدا نمیکرد
پارت ۳۵
ات : نه
یونگی : هر تصمیمی بگیری من پوشتتم
ات با صدیاه گریون گفت
ات : برو بیرون
یونگی : باشه دخترم هر چی تو بگی بگو با کسی ازدواج نکن نمیکنم بگی هیچ وقت ازدواج نکن نمیکنم اما هایپن رو اخرج نمیکنم اون به ایم کار نیاز داره دخترم
ات ملافه رو از رویه خود اش انداخت و رویه تخت نسشت اخم وبغض گرفته بود
ات : واقعا باهاش ازدواج نمیکنی
یونگی : نه اگه تو نمیخواهی پس ازدواج نمیکنم
ات با این حرف یونگی ذوق کرد و سمت پدرش رفت و سفت ب*غلش کرد
یونگی خم اون رو ب*غل کرد
ات یلی خوشهال شده بود
یونگی بلند شد
یونگی: دیگه بخواب باشه
ات رویه تخت دراز کشید یونگی رو اش پتو کشید و از اوتاق خارج شد
رفت و به هوسوک سر زد هوسوک غمزده رویه تخت آهنگ گوش میداد یونگی یکمی با هوسوک خم حرف زن وباهاش دردو دل میکرد و بعدش از اوتاق خارج شد
》》》》》》》》》》》》》
جیمین و خانواده اش شام رو خوردن و همه نسشته بودن ایزول تو اغوشه برادش نشسته بود
نامجون : دخترم ایزول امشب چرا نمی خوابه
ایزول : نه
جیمین دوباره یاد ات اوفتاد و با خودش گفت
//یعنی هالش خوبه یا نه \\
گوشی اش رو برداشت و ایزول رو رویه مبل نشون و سمت اوتاق خودش رفت و بعدش شماره ات رو گرفت آنا جواب نمیدادی گوشی اش خاموش بود جیمین نگران رویه تخت نسشت
》》》》》》》》》》》۵ ماه بعد
میشه گفت تا آخر سال ات و جیمین بیشتر صمیمی شدن و خانواده ها هم مشکلی نداشتن همه خوشهال یود زندگی براش خیلی خوب بود ات خیلی خوشهال بود از یه ترف هم ناراحت بود چون هوسوک نه با کسی حرف میزد نه با کسی بیرون میرفت فقد مشغول تمرینات اش بود تهیونگ هم همان جوری مشغول تمرینات اش بود و میون اش با نی سان خیلی خوب شده بود و
و با هم قرار میزاشتن درسته که هوسوک اینو نمیدونست چون شاید جنگ بر پا میشد
جونکوک هم براتون معلومه که کجاست تو آمریکا درس میخونه و تحصیلات خود اش رو اونجا ادامه میده
یونجون هم به تمرینات خود اش رو میکنه
یوجون دست از سر ات برنداشته بود و این باعث دعوا جیمین ویونجون میشد
یوجون و پدرش سخت تلاش میکنن تا باند خودشون رو بزرگ کنن
(میرسیم به پسر دلستان ما )
جیمین !
خیلی خوشهال بود از اینکه با ات دوست شده زندگی اش تمام بفس هایش به اون دختر تعلیق داشت اگه یه روز نبین اش صبح روزه بعدش وقتی اون رو ببینه لب*هایش رو از لب*هایه اون جدا نمیکرد
۵.۹k
۰۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.