{عشق کیوت}💙
{عشق کیوت}💙
₽2
از زبان ا.ت
بدو بدو رفتم پایین درو ک باز کردم سه تا دختر داف دیدم
آ.ت: اوفففففف ندزدنتون
جاندی: بیا بریم بچه بلبل زبونی نکن
آ.ت: فقط دخترا با ماشین ما میریم
دخترا: اوکی
سوار شدیم و به سمت مرکز خرید حرکت کردیم ک منو دخترا هر روز توش ولگردی میکردیم و عین چی لباس میخریدیم داشتیم همینجوری دور میزدیم لباس انتخاب میکردیم ک گوشیم زنگ خورد ناشناس بود جواب دادم
آ.ت: الو
ناشناس: الو ببخشید خانم کیم آ.ت
آ.ت: بله خودم هستم بفرمایید
ناشناس: از بیمارستان مزاحمتون میشم ببخشید پدرتون تصادف کرده و الان توی کما هستن میخواستم بهتون اطلاع بدم
تا اینو گفت رفتم تو شک و قطره های اشک همینجوری از چشمام میریخت
جاندی: آ.ت آ.ت چیشده منو نگا کن
از زبان جاندی
گوشیو از دستش گرفتم هنوز تماس وصل بود
جاندی: الو .... الو
ناشناس: الو ببخشید فکر کنم خانومی ک پشت خط بود حالشون بد شده مثل اینکه پدرشون تصادف کرده و الان تو کما هست لطفن خودتونو برسونین
جاندی: ب...با....باشه
از زبان آ.ت
بلند شدم خودمو جمو جور کردم و حرکت کردیم به سمت بیمارستانی ک اون خانم گفته بود وقتی رسیدیم بدو بدو رفتم سمت پذیرش و از ی پرستار پرسیدم کیم جانگ سو رو کجا بردن وقتی آدرسو بهم داد بدو بدو رفتم تو یه راه رو بود ی زره ک نزدیک ک رفتم ی پسر دیدم ک دست به سینه وایساده ولی الان وقت این حرفا نبود رفتم پشت شیشه ک دیدم بابای نازنینم تنها آدم توی زندگیم بی جون افتاده روی تخت بیمارستان صورتش زخمی بود ی عالمه دستگاه بهش وصل بود اشکام شدت گرفت و همونجا نشستم زمین و زار زار گریه میکردم و دخترا هم دل داریم میدادن
پرش زمانی پنج ساعت بعد
یزره حالم بهتر شده بود دخترا رفته بودن و الان فقط من بودم و اون پسره وایساده بودم پشت شیشه و به بابام نگاه میکردم و خاطرات بچگیمو مرور میکردم و خود به خود خنده اومد رو لبام ..............
اینم از پارت دوم فیک جذابمون اومید وارم خوشتون بیاد شرط پارت بعد ۲۸۰ تاییمون کنید 💙
₽2
از زبان ا.ت
بدو بدو رفتم پایین درو ک باز کردم سه تا دختر داف دیدم
آ.ت: اوفففففف ندزدنتون
جاندی: بیا بریم بچه بلبل زبونی نکن
آ.ت: فقط دخترا با ماشین ما میریم
دخترا: اوکی
سوار شدیم و به سمت مرکز خرید حرکت کردیم ک منو دخترا هر روز توش ولگردی میکردیم و عین چی لباس میخریدیم داشتیم همینجوری دور میزدیم لباس انتخاب میکردیم ک گوشیم زنگ خورد ناشناس بود جواب دادم
آ.ت: الو
ناشناس: الو ببخشید خانم کیم آ.ت
آ.ت: بله خودم هستم بفرمایید
ناشناس: از بیمارستان مزاحمتون میشم ببخشید پدرتون تصادف کرده و الان توی کما هستن میخواستم بهتون اطلاع بدم
تا اینو گفت رفتم تو شک و قطره های اشک همینجوری از چشمام میریخت
جاندی: آ.ت آ.ت چیشده منو نگا کن
از زبان جاندی
گوشیو از دستش گرفتم هنوز تماس وصل بود
جاندی: الو .... الو
ناشناس: الو ببخشید فکر کنم خانومی ک پشت خط بود حالشون بد شده مثل اینکه پدرشون تصادف کرده و الان تو کما هست لطفن خودتونو برسونین
جاندی: ب...با....باشه
از زبان آ.ت
بلند شدم خودمو جمو جور کردم و حرکت کردیم به سمت بیمارستانی ک اون خانم گفته بود وقتی رسیدیم بدو بدو رفتم سمت پذیرش و از ی پرستار پرسیدم کیم جانگ سو رو کجا بردن وقتی آدرسو بهم داد بدو بدو رفتم تو یه راه رو بود ی زره ک نزدیک ک رفتم ی پسر دیدم ک دست به سینه وایساده ولی الان وقت این حرفا نبود رفتم پشت شیشه ک دیدم بابای نازنینم تنها آدم توی زندگیم بی جون افتاده روی تخت بیمارستان صورتش زخمی بود ی عالمه دستگاه بهش وصل بود اشکام شدت گرفت و همونجا نشستم زمین و زار زار گریه میکردم و دخترا هم دل داریم میدادن
پرش زمانی پنج ساعت بعد
یزره حالم بهتر شده بود دخترا رفته بودن و الان فقط من بودم و اون پسره وایساده بودم پشت شیشه و به بابام نگاه میکردم و خاطرات بچگیمو مرور میکردم و خود به خود خنده اومد رو لبام ..............
اینم از پارت دوم فیک جذابمون اومید وارم خوشتون بیاد شرط پارت بعد ۲۸۰ تاییمون کنید 💙
۶.۰k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.