عشقی که بهم دادی
"part 126"
*از زبان نویسنده
این چند روز مثل برق و باد میگذشت
هیچکدوم نمیخواستن بی رحمی سرنوشتو باور کنن
سرنوشت خیلی بهشون بد کرده بود
ولی قصد سرنوشت آزارشون نبود!
عاشق تر کردنشون بود!!!
بیشتر از قبل
تمام روز هاشون با عشق گذشت
از روی عشق و نه لذت!
*از زبان ا.ت
دوباره از بغلش جدا شدم
اشکام نمیذاشت صورتشو واضح ببینم
_عسلم...اگه تو اینجوری گریه کنی من دیگه نمیتونم همه اینا رو بخاطرت تحمل کنم
+من نمیتونم دوریتو تحمل کنم...توروخدا بذار منم بیام
*از زبان تهیونگ
خم شدم تا به صورتش برسم
_عشقم...من خوب میشم خب؟!
با انگشت شستم اشکاشو پاک کردم
گونه هاش برق میزدن و مژه هاش خیس شده بودن
_اگه تو اینجوری موقع رفتن من گریه کنی من با چه حالی میتونم برم؟...ها؟!...من طاقت ندارم بیینم اون الماس های درخشان از چشمای تیله ایت بریزه...گریه هات منو ناراحت میکنم بیبی❤️
با گفتن این جمله یه بوسه کوچیک به لب هاش زدم
نمیخواستم پلک بزنم
کاش زمان همینجا می ایستاد
ولی این فقط یه خیال باطل بود که زمان وایسته
هیچوقت این اتفاق نمیوفته
بغلش کردم و وادارش کردم بخنده
+تهیونگ...عاشقتم...خیلی زیاد
_همیشه یکی عاشق تره که اون منم...نمیتونی انکارش کنی
لبخندی روی لباش مهمون کردم
اینا قلبمو به درد میوردن
باید بخاطر ا.ت هم که شده خوب بمونم...من باید زنده بمونم
طوری نگاهش میکردم که انگار بار آخره
(اوف بابا بیخیال دلمون ریش شد🥺💔)
*از زبان نویسنده
این چند روز مثل برق و باد میگذشت
هیچکدوم نمیخواستن بی رحمی سرنوشتو باور کنن
سرنوشت خیلی بهشون بد کرده بود
ولی قصد سرنوشت آزارشون نبود!
عاشق تر کردنشون بود!!!
بیشتر از قبل
تمام روز هاشون با عشق گذشت
از روی عشق و نه لذت!
*از زبان ا.ت
دوباره از بغلش جدا شدم
اشکام نمیذاشت صورتشو واضح ببینم
_عسلم...اگه تو اینجوری گریه کنی من دیگه نمیتونم همه اینا رو بخاطرت تحمل کنم
+من نمیتونم دوریتو تحمل کنم...توروخدا بذار منم بیام
*از زبان تهیونگ
خم شدم تا به صورتش برسم
_عشقم...من خوب میشم خب؟!
با انگشت شستم اشکاشو پاک کردم
گونه هاش برق میزدن و مژه هاش خیس شده بودن
_اگه تو اینجوری موقع رفتن من گریه کنی من با چه حالی میتونم برم؟...ها؟!...من طاقت ندارم بیینم اون الماس های درخشان از چشمای تیله ایت بریزه...گریه هات منو ناراحت میکنم بیبی❤️
با گفتن این جمله یه بوسه کوچیک به لب هاش زدم
نمیخواستم پلک بزنم
کاش زمان همینجا می ایستاد
ولی این فقط یه خیال باطل بود که زمان وایسته
هیچوقت این اتفاق نمیوفته
بغلش کردم و وادارش کردم بخنده
+تهیونگ...عاشقتم...خیلی زیاد
_همیشه یکی عاشق تره که اون منم...نمیتونی انکارش کنی
لبخندی روی لباش مهمون کردم
اینا قلبمو به درد میوردن
باید بخاطر ا.ت هم که شده خوب بمونم...من باید زنده بمونم
طوری نگاهش میکردم که انگار بار آخره
(اوف بابا بیخیال دلمون ریش شد🥺💔)
۳.۹k
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.