داستان زندگی اکازا پارت 2
هاکوجی در محلهای فقیر به دنیا آمد و بزرگ شد، و پدری مریض داشت که عمیقا او را دوست داشت. هاکوجی برای خرید دارو از مردم شهر جیببری میکرد و سه بار برای این کار گرفتار شد. دادرس برای این کار او را مورد ضرب و شتم قرار داد و بدن او را با تتوهایی نشانهگذاری کرد، و همچنین هاکوجی را تهدید کرد که دفعهی بعد دست او را خواهد برید و او را «بچهی شیطان» خطاب کرد. وقتی هاکوجی بعد از سه بار کتک خوردن به خانه بازگشت، یک روستایی به او گفت که پدرش از دستگیر شدن او مطلع شده و خودش را دار زده است. در نامهای که از پدرش به جا مانده بود، او میخواست که هاکوجی یک زندگی کامل داشته باشد و نمیخواست از راههای نادرست دارو به دست آورد.
هاکوجی که با وجود تتوهای مجرمانهاش جایی برای ماندن نداشت از شهر خارج شد. او با اندوه از دست دادن پدرش و خشم از جامعهای که نمیشد در آن داروهای پدرش را به دست آورد، شروع به درگیر شدن با مردم و کتک زدن آنها کرد. یک روز که او هفت مرد بالغ را در روستایی تا حد مرگ زده بود، فردی به نام کیزو که مالک یک دوجو در آن روستا بود به او نزدیک شد. هاکوجی که از رفتار این مرد بشاش اذیت میشد با او به مبارزه پرداخت اما به راحتی شکست خورد.
کیزو او را به خانهاش برد و هاکوجی برای مدتی در آنجا مشغول نگهداری از دختر مریض کیزو شد. سه سال بعد سلامتی این دختر بهبود پیدا کرد و او قادر شد کارهای عادی خود را انجام دهد. هاکوجی به عنوان شاگرد کیزو سبک سوریو را یاد گرفت. روزی کیزو به او پیشنهاد در اختیار گرفتن دوجو و همچنین عروسی با کیوکی را داد که این موضوع باعث تعجب و خجالت هاکوجی شد. او این پیشنهاد را پذیرفت و به خودش قول داد که حتی به بهای جانش هم شده از آنها محافظت کند.
اما به طور غمانگیزی این وعدهی هاکوجی زیاد طول نکشید. او طی سفری به بازدید قبر پدرش رفت تا کمی در مورد شرایط زندگیاش با او درد و دل کند اما در مسیر بازگشت متوجه خبر بدی شد. یکی از شاگردان دوجو به او خبر داد که دوجوی رقیب آنها اقدام به مسموم کردن کیوکی و کیزو کرده است و آنها جان خود را از دست دادهاند.
هاکوجی در خشم این اتفاق با دست خالی اقدام به کشتن تمام شصت و هفت نفر از اعضای دوجوی رقیب کرد. این اتفاق توجه موزان کیبوتسوجی را به خود جلب کرد و این شیطان پیشگام تصمیم گرفت تا هاکوجی را به یکی از دوازده کیزوکی اختصاص دهد. هاکوجی که دیگر چیزی برای از دست دادن نداشت و ارادهاش برای زندگی کردن را از دست داده بود، قبول کرد تا تبدیل به آکازای شیطان شود.
هاکوجی که با وجود تتوهای مجرمانهاش جایی برای ماندن نداشت از شهر خارج شد. او با اندوه از دست دادن پدرش و خشم از جامعهای که نمیشد در آن داروهای پدرش را به دست آورد، شروع به درگیر شدن با مردم و کتک زدن آنها کرد. یک روز که او هفت مرد بالغ را در روستایی تا حد مرگ زده بود، فردی به نام کیزو که مالک یک دوجو در آن روستا بود به او نزدیک شد. هاکوجی که از رفتار این مرد بشاش اذیت میشد با او به مبارزه پرداخت اما به راحتی شکست خورد.
کیزو او را به خانهاش برد و هاکوجی برای مدتی در آنجا مشغول نگهداری از دختر مریض کیزو شد. سه سال بعد سلامتی این دختر بهبود پیدا کرد و او قادر شد کارهای عادی خود را انجام دهد. هاکوجی به عنوان شاگرد کیزو سبک سوریو را یاد گرفت. روزی کیزو به او پیشنهاد در اختیار گرفتن دوجو و همچنین عروسی با کیوکی را داد که این موضوع باعث تعجب و خجالت هاکوجی شد. او این پیشنهاد را پذیرفت و به خودش قول داد که حتی به بهای جانش هم شده از آنها محافظت کند.
اما به طور غمانگیزی این وعدهی هاکوجی زیاد طول نکشید. او طی سفری به بازدید قبر پدرش رفت تا کمی در مورد شرایط زندگیاش با او درد و دل کند اما در مسیر بازگشت متوجه خبر بدی شد. یکی از شاگردان دوجو به او خبر داد که دوجوی رقیب آنها اقدام به مسموم کردن کیوکی و کیزو کرده است و آنها جان خود را از دست دادهاند.
هاکوجی در خشم این اتفاق با دست خالی اقدام به کشتن تمام شصت و هفت نفر از اعضای دوجوی رقیب کرد. این اتفاق توجه موزان کیبوتسوجی را به خود جلب کرد و این شیطان پیشگام تصمیم گرفت تا هاکوجی را به یکی از دوازده کیزوکی اختصاص دهد. هاکوجی که دیگر چیزی برای از دست دادن نداشت و ارادهاش برای زندگی کردن را از دست داده بود، قبول کرد تا تبدیل به آکازای شیطان شود.
۱.۰k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.