مافیای عاشق p1
ویو هایون
صبح با نور خورشید که به صورتم می خورد بیدار شدم ساعت ۷ صبح بود معمولا آفتاب این موقع صبح اینقدر داغ و روشن نبود ویندوزم بالا نیامده بود که فهمیدم اینجا تختمه تو اتاقم الا زیر پتو ام کل پسرا دم در عین بادیگاردا منتظر بیدار شدن منن پس پا شدم دست و صورتمو شستم( اتاق مستره) بعد لباسامو عوض کردم یه بلوز آستین بلند حریر سفید با کت و شلوار مشکی کفشامم پوشیدم و در رو باز کرد همه به نشونه ی ادای احترام خم شدن و گفتن صبح بخیر که منم در جوابشون گفتم صبح به خیر رفتیم طبقه پایین نشستیم دور میز صبحانه خوردیم همین طور که در حال خوردن بودیم هیونجین با صدای گوشیش نگاهی به پرونده های جدید کرد و منتظر ری اکشن من شد
-چیزی شده؟
.نه رییس فقط پیداش کردیم
-کیو ؟
.قاتل خانم هه این
با این حرفش خیلی خوشحال شدم چون میتونستم انتقال بگیرم
-کیه؟
.سئو یوری
-شوخی میکنی؟اون عوضی مثلا یه مدت همکارم بود
«نگران نباشید خانم
» انتقام میگیرین
-حتما باشه پس راه میفتیم
به سمت لوکیشن حرکت کردیم رسیدیم اونجا یوری و گرفتیم و تفنگمو در آوردم
-چطور تونستی حروم زاده؟
یوری: کار من نبود
- زر نزن(داد) تو کشتیش خواهر منو تو کشتی
یوری : ولی من ( قطع شدن حرف)
گلوله رو شلیک کردم و درست خورد وسط قلبش
+رییس خوبین؟
-اره
*اگه راست گفته باشه و کار اون نبوده باشه چی؟
-دیگه زنده نیست پس مهم نیست راه میفتیم تا پلیسا نیومدن
^بله خانم
و تو راه عمارت بودیم که
=خانم یه مشکلی داریم
-چیه؟
=یوری دوست دختر جه هیون بوده
-و؟
=الان داره آماده میشه انتقام بگیره
-شب میریزیم تو بارش
•امر،امر شماست
اون لعنتی اکسمه که با قاتل خواهرم بود پس بهونه خوبی واسه مرگه
برگشتیم عمارت استراح کردیم و شب ساعت ۹ رفتیم بار جه هیون در و شکوندیم باورن نمیشد داشت با یه دختر لاس میزد حتی صبر نکرده بود یک روز از مرگ دوست دخترش بگذره
جه هیون: اوه دختر خشن خودم
-خفه شو لاشی(با داد)
جه هیون : تند نرو بیب
-گفتم خفه شو مگه نشنیدی یابو
-پسرا کد ۷۶۳
و بعله با این حرف من منو تحت نظر داشتن و تمام بادیگاردای جه مینو کشتن
جه مین: هنوز عوض نشدی
-تو میمری به زودی
صدای آزیر پلیس به گوشمون خورد
-خودتو گیری
-شما برین من باید کار اینو یا امشب یا به زودی تموم کنم
پسرا:ولی رییس
-همین که گفتم
همه پسرا به جز فلیکس رفتن جه مین رفت پشت میز بار که با نزدیک شدن صدای پای پلیسا فلیکس منو کشوند تو یکی از اتاقای بار اتاق مخفی تنگی بود ولی حداقل کسی دیدامون نمیکرد یه پنجره هم به سمت بیرون داشت بین فلیکس و دیوار حبس شده بودم خواستم بیام جلو که دیدم تو یه میلیمتری فلیکسم اتاق تقریبا تاریک و سیاه بود که فلیکس چیز نگفت برگشتم سر جای اولم
+رییس شما عاشق کسی هستین؟
-مگه مهمه؟
+بله
-نه نیستم
+ پس …( و لباشو روی لبام گذاشت)
تنها راهی بود که باعث میشد خفه شیم و پیدامون نکن پس تقریبا همراهیش کردم که از جدا شد
-چرا؟چرا اینکارو کردی؟
+چون عاشقتم
-چی؟
درسته با توجه به کارای چندسال اخیر فلیکس کاملا معلوم بود
-رییس من …(قطع شدن حرف)
که پنجره شکست و هیونجین پشت پنجره دیده می شد
. بریم رییس الان میرسن
+خانما مقدمن
و از پنجره فرار کردیم و رفتیم به سمت عمارت
دیگه کرم از منه مثل همیشه که پارت بعد و منتظر باشین
صبح با نور خورشید که به صورتم می خورد بیدار شدم ساعت ۷ صبح بود معمولا آفتاب این موقع صبح اینقدر داغ و روشن نبود ویندوزم بالا نیامده بود که فهمیدم اینجا تختمه تو اتاقم الا زیر پتو ام کل پسرا دم در عین بادیگاردا منتظر بیدار شدن منن پس پا شدم دست و صورتمو شستم( اتاق مستره) بعد لباسامو عوض کردم یه بلوز آستین بلند حریر سفید با کت و شلوار مشکی کفشامم پوشیدم و در رو باز کرد همه به نشونه ی ادای احترام خم شدن و گفتن صبح بخیر که منم در جوابشون گفتم صبح به خیر رفتیم طبقه پایین نشستیم دور میز صبحانه خوردیم همین طور که در حال خوردن بودیم هیونجین با صدای گوشیش نگاهی به پرونده های جدید کرد و منتظر ری اکشن من شد
-چیزی شده؟
.نه رییس فقط پیداش کردیم
-کیو ؟
.قاتل خانم هه این
با این حرفش خیلی خوشحال شدم چون میتونستم انتقال بگیرم
-کیه؟
.سئو یوری
-شوخی میکنی؟اون عوضی مثلا یه مدت همکارم بود
«نگران نباشید خانم
» انتقام میگیرین
-حتما باشه پس راه میفتیم
به سمت لوکیشن حرکت کردیم رسیدیم اونجا یوری و گرفتیم و تفنگمو در آوردم
-چطور تونستی حروم زاده؟
یوری: کار من نبود
- زر نزن(داد) تو کشتیش خواهر منو تو کشتی
یوری : ولی من ( قطع شدن حرف)
گلوله رو شلیک کردم و درست خورد وسط قلبش
+رییس خوبین؟
-اره
*اگه راست گفته باشه و کار اون نبوده باشه چی؟
-دیگه زنده نیست پس مهم نیست راه میفتیم تا پلیسا نیومدن
^بله خانم
و تو راه عمارت بودیم که
=خانم یه مشکلی داریم
-چیه؟
=یوری دوست دختر جه هیون بوده
-و؟
=الان داره آماده میشه انتقام بگیره
-شب میریزیم تو بارش
•امر،امر شماست
اون لعنتی اکسمه که با قاتل خواهرم بود پس بهونه خوبی واسه مرگه
برگشتیم عمارت استراح کردیم و شب ساعت ۹ رفتیم بار جه هیون در و شکوندیم باورن نمیشد داشت با یه دختر لاس میزد حتی صبر نکرده بود یک روز از مرگ دوست دخترش بگذره
جه هیون: اوه دختر خشن خودم
-خفه شو لاشی(با داد)
جه هیون : تند نرو بیب
-گفتم خفه شو مگه نشنیدی یابو
-پسرا کد ۷۶۳
و بعله با این حرف من منو تحت نظر داشتن و تمام بادیگاردای جه مینو کشتن
جه مین: هنوز عوض نشدی
-تو میمری به زودی
صدای آزیر پلیس به گوشمون خورد
-خودتو گیری
-شما برین من باید کار اینو یا امشب یا به زودی تموم کنم
پسرا:ولی رییس
-همین که گفتم
همه پسرا به جز فلیکس رفتن جه مین رفت پشت میز بار که با نزدیک شدن صدای پای پلیسا فلیکس منو کشوند تو یکی از اتاقای بار اتاق مخفی تنگی بود ولی حداقل کسی دیدامون نمیکرد یه پنجره هم به سمت بیرون داشت بین فلیکس و دیوار حبس شده بودم خواستم بیام جلو که دیدم تو یه میلیمتری فلیکسم اتاق تقریبا تاریک و سیاه بود که فلیکس چیز نگفت برگشتم سر جای اولم
+رییس شما عاشق کسی هستین؟
-مگه مهمه؟
+بله
-نه نیستم
+ پس …( و لباشو روی لبام گذاشت)
تنها راهی بود که باعث میشد خفه شیم و پیدامون نکن پس تقریبا همراهیش کردم که از جدا شد
-چرا؟چرا اینکارو کردی؟
+چون عاشقتم
-چی؟
درسته با توجه به کارای چندسال اخیر فلیکس کاملا معلوم بود
-رییس من …(قطع شدن حرف)
که پنجره شکست و هیونجین پشت پنجره دیده می شد
. بریم رییس الان میرسن
+خانما مقدمن
و از پنجره فرار کردیم و رفتیم به سمت عمارت
دیگه کرم از منه مثل همیشه که پارت بعد و منتظر باشین
۳.۳k
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.