part: ¹⁸
جیمین: بورام؟ داری گریه میکنی؟
بورام: مامانم پیام داده*گریه*
جیمین: چی گفته؟
بورام: بیا بخونش
در پیام-
دختره ای هرزه فک کردی من خبر ندارم رفتی خونه پسر؟ همون جا بمون پاتو خونه نمیزاری
پایان-
راوی: جیمین که داشت از خوشحالی بال در میاورد چون از این به بعد معشوقه اش پیشه خودشه و از اون طرف بورام اشک میریخت
بورام: جیمین مامانم بهم گفت هرزه*گریه*
جیمین: دیگه مامان صداش نکن.. بعدم دیگه اینو تکرار نکنیا کی گفته تو هرزه ای؟
رفتم جلو و اشکاشو پاک کردم
جیمین: تا هر وقت خواستی پیش خودم میمونی
بورام: ولی خب..
جیمین: بورام بهونه نیار
بورام: مامان و بابات چی؟
جیمین: فردا میریم عمارت خودم
بورام:مرسی جیمین
جیمین:*لبخند *
تق تق
جیمین: بیا تو
ندیمه: بفرمایید ارباب
غذا هارو گرفتم و گذاشتم رو تخت
جیمین: به چی زل زدی؟
ندیمه: منو ببخشید*تعظیم*
رفت بیرون-
*خب دیگه غذاشونو تموم کردن *
جیمین: درد نداری؟
بورام: نه
جیمین: خوبه
ظرف های غذا رو برداشتم و بردم پایین.. خواستم برگردم پیش بورام که صدایی از پشت سر شنیدم
اجوما: جیمین این دختره کیه برداشتی اوردی؟
جیمین: *تعجب *
جیمین:این دختر معشوقه ی منه فهمیدی؟
اجوما: اما پدر و مادرتون..
جیمین: بفهمن هم برام مهم نیست.. من چند بار به شما گفتم منو ارباب صدا بزنید؟
اجوما: بله ارباب
جیمین: هوفف
رفتم بالا و درو باز کردم
جیمین: امشب پیش من میخوابی
بورام: من که اتاق دارم
جیمین:میخوام پیش خودم بخوابی
بورام: ولی..
پریدم تو حرفش
جیمین: بورام بهونه نیار دیگه
بورام: باشه
بورام ویو-
رفتم تو اتاقم و پد عوض کردم و لباس خواب مشکلیمو پوشیدم و رفتم تو اتاق جیمین
جیمین: عااا*دهنش وا مونده*
بورام: به چی نگاه میکنی؟
جیمین: امم به بدن دوس دخترم
بورام:*خنده *
جیمین: بیا رو تخت
رفتم رو تخت خوابیدم که دستایی دورم حلقه شد
بورام: ج جیمین
جیمین: هیششش
جیمین ویو-
سرمو بردم تو گردنش و مک میزدم و اونم ناله میکرد بعد از چن مین از گردنش دل کندم و رفتم سراغ لباش و مک میزدم.. فهمیدم نفس کم اورده که ولش کردم(فعلا اسماتش نمیکنم😉)
بورام خودشو انداخت تو بغلم(مثه اینکه خوشش اومده.. 😂)
سفت گرفتمشو خوابیدیم
فردا صب-
بورام ویو-
با حس نوازش موهام از خواب بیدار شدم دیدم جیمینه(میخواستی کی باشه؟)
جیمین: صب بخیر پرنسس خوابالو
بورام: صب بخیر*خوابالود*
جیمین: اماده شو میریم عمارته خودم
بورام:اممم باشه
(حوصله ندارم بگم رفت کاراشو انجام داد و صبحونه کوفت کرد چون ادمین گشاده😊😂)
جیمین: بریم؟
بورام: اره
جیمین:از وسایلت چیزی جا نموند ؟
بورام: نه
جیمین: خب سوار شو بریم
سوار ماشین شدم و راه افتادیم
عمارتش خیلی دور بود..
(پرش زمان وقتی رسیدن)
بورام: خیلی بزرگه
جیمین: چی بزرگه؟ 😈
بورام: یااا جیمین خیلی منحرفی*خنده*
جیمین:*خنده *
ندیمه ها جلو در وایساده بودن و یکی یکی خوش امد میگفتن..
دیگه جای حساس کات نکردم😉
خماری خماری💃🏻💃🏻
شرایط: ۱۲ لایک
ببینید چقدر زیاد نوشتم.. اره خلاصه برید حال کنید😂
اگه خوشتون اومده ممنون میشم لایک کنین و نظرتونو برام بنویسید
بورام: مامانم پیام داده*گریه*
جیمین: چی گفته؟
بورام: بیا بخونش
در پیام-
دختره ای هرزه فک کردی من خبر ندارم رفتی خونه پسر؟ همون جا بمون پاتو خونه نمیزاری
پایان-
راوی: جیمین که داشت از خوشحالی بال در میاورد چون از این به بعد معشوقه اش پیشه خودشه و از اون طرف بورام اشک میریخت
بورام: جیمین مامانم بهم گفت هرزه*گریه*
جیمین: دیگه مامان صداش نکن.. بعدم دیگه اینو تکرار نکنیا کی گفته تو هرزه ای؟
رفتم جلو و اشکاشو پاک کردم
جیمین: تا هر وقت خواستی پیش خودم میمونی
بورام: ولی خب..
جیمین: بورام بهونه نیار
بورام: مامان و بابات چی؟
جیمین: فردا میریم عمارت خودم
بورام:مرسی جیمین
جیمین:*لبخند *
تق تق
جیمین: بیا تو
ندیمه: بفرمایید ارباب
غذا هارو گرفتم و گذاشتم رو تخت
جیمین: به چی زل زدی؟
ندیمه: منو ببخشید*تعظیم*
رفت بیرون-
*خب دیگه غذاشونو تموم کردن *
جیمین: درد نداری؟
بورام: نه
جیمین: خوبه
ظرف های غذا رو برداشتم و بردم پایین.. خواستم برگردم پیش بورام که صدایی از پشت سر شنیدم
اجوما: جیمین این دختره کیه برداشتی اوردی؟
جیمین: *تعجب *
جیمین:این دختر معشوقه ی منه فهمیدی؟
اجوما: اما پدر و مادرتون..
جیمین: بفهمن هم برام مهم نیست.. من چند بار به شما گفتم منو ارباب صدا بزنید؟
اجوما: بله ارباب
جیمین: هوفف
رفتم بالا و درو باز کردم
جیمین: امشب پیش من میخوابی
بورام: من که اتاق دارم
جیمین:میخوام پیش خودم بخوابی
بورام: ولی..
پریدم تو حرفش
جیمین: بورام بهونه نیار دیگه
بورام: باشه
بورام ویو-
رفتم تو اتاقم و پد عوض کردم و لباس خواب مشکلیمو پوشیدم و رفتم تو اتاق جیمین
جیمین: عااا*دهنش وا مونده*
بورام: به چی نگاه میکنی؟
جیمین: امم به بدن دوس دخترم
بورام:*خنده *
جیمین: بیا رو تخت
رفتم رو تخت خوابیدم که دستایی دورم حلقه شد
بورام: ج جیمین
جیمین: هیششش
جیمین ویو-
سرمو بردم تو گردنش و مک میزدم و اونم ناله میکرد بعد از چن مین از گردنش دل کندم و رفتم سراغ لباش و مک میزدم.. فهمیدم نفس کم اورده که ولش کردم(فعلا اسماتش نمیکنم😉)
بورام خودشو انداخت تو بغلم(مثه اینکه خوشش اومده.. 😂)
سفت گرفتمشو خوابیدیم
فردا صب-
بورام ویو-
با حس نوازش موهام از خواب بیدار شدم دیدم جیمینه(میخواستی کی باشه؟)
جیمین: صب بخیر پرنسس خوابالو
بورام: صب بخیر*خوابالود*
جیمین: اماده شو میریم عمارته خودم
بورام:اممم باشه
(حوصله ندارم بگم رفت کاراشو انجام داد و صبحونه کوفت کرد چون ادمین گشاده😊😂)
جیمین: بریم؟
بورام: اره
جیمین:از وسایلت چیزی جا نموند ؟
بورام: نه
جیمین: خب سوار شو بریم
سوار ماشین شدم و راه افتادیم
عمارتش خیلی دور بود..
(پرش زمان وقتی رسیدن)
بورام: خیلی بزرگه
جیمین: چی بزرگه؟ 😈
بورام: یااا جیمین خیلی منحرفی*خنده*
جیمین:*خنده *
ندیمه ها جلو در وایساده بودن و یکی یکی خوش امد میگفتن..
دیگه جای حساس کات نکردم😉
خماری خماری💃🏻💃🏻
شرایط: ۱۲ لایک
ببینید چقدر زیاد نوشتم.. اره خلاصه برید حال کنید😂
اگه خوشتون اومده ممنون میشم لایک کنین و نظرتونو برام بنویسید
۱۸.۲k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.