کیمیاگر p7
کیمیاگر p7
وقتی چشاش و باز کرد روی تخت بیمارستان بود.سرش گیج میرفت و دست و پاهاش و به زور میتونست تکون بده.
اگر صدای فضای بیمارستان میذاشت میتونست کاملا مکالمه یه مردی رو با تهیونگ بشنوه.
ب.ج: جیمین؟ حالت خوبه؟ من و ببخش که اذیتت کردم. من واقعا واقعا عصبانی بود. حرفام دست خودم نبود. یه چیزی گفتم من و ببخش.
تهیونگ: آقای پارک لطفا بیرون باشید میخوام با جیمین حرف بزنم.
ب.ج: خیلی خوب باشه.
تهیونگ: بهتری! دکتر گفت که نباید استرس بگیری و فشار عصبی بهت وارد شده. خوشبختانه این فشار به بچه ها وارد نشده و...
جیمین: تهیونگ؟
تهیونگ: جانم!
جیمین: تو من و به خاطر بچه ها دوست داری؟
تهیونگ: چی میگی جیمین! من عاشق توام
جیمین: پس چرا گفتی که فشار به بچه ها وارد نشده؟ یعنی چند ماه پیش دروغ گفتی که عاشقتم؟
تهیونگ: جیمین این چه حرفیه آخه...من واقعا دوست دارم! چرا همچین فکری کردی؟رمن چه طوری بهت سابت کنم؟
جیمین: بهم قول بده که سر قول وایسی. یادته بهم قول دادی که هواسم به تو و بچمون هست؟ یادته که گفتی تو امگای منی و خیلی خوشبختم که با من آشنا شدی؟
تهیونگ: جیمین آخه چی باعث شد که اینجوری فکر کنی! من سر قولم هستم.
جیمین: بابام کجاس؟
تهیونگ: جیمین ببین من نمیخوام بین تو و پدرت دوری بندازم ولی اگر من جای تو بودم...
جیمین: تهیونگ بابام کجاس!
تهیونگ: رفتش...بهم گفت که میره بندر.
کوک: تهیووووونگ....تهیوووووونگ (داد)
تهیونگ: چیه؟ چته؟
کوک: چونهی...چونهی.
تهیونگ: چو.چونهی؟ بر خر مگس معرکه لعنت.
جیمین: چی شده؟
تهیونگ: هواست به جیمین باشه الان بر میگردم!
کوک: مراقب باش مصلحه!
تهیونگ: خوب منم هستم!
جیمین: اون کی بود؟ چونهی کیه؟
کوک: چونهی دشمن خیلی وقته تهیونگ. هی باهم قم*ار میکنن آخرشم تهیونگ با کلی کلک و دوز میبره!
جیمین: اینجا چیکار میکنه!
کوک: فهمیده که جفت پیدا کرده و اینم تویی اومده تا عصابش و خورد کنه!
جیمین: بابام میشناستش؟
کوک: اوهوم.
جیمین: اتفاقی براشون نیوفته؟
کوک: نه بابا تهیونگ تو چطوری تصور کردی؟
جیمین: هووووووم.
کوک: تو واقعا تهیونگ و دوست داری؟
جیمین: چرا این سوال و میپرسی؟
کوک: خواستم بدونم!
جیمین: من حالم زیاد خوب نیست میشه اون پنجره رو باز کنی!
کوک: میتونی یکم تحمل کنی؟ الان میریم عمارت.
جیمین: حالا تا بریم عمارت.
تهیونگ: کوک جیمین و بدار و برو.
کوک: چی شده؟
تهیونگ: فقط برو!
کوک: خ.خیلی خوب باشه.
تهیونگ: جیمین، من و نگاه کن! کوک هر حرفی که زد به حرفش گوش کن!
جیمین: تهیونگ اینجا چخبره؟ این کارا واسه ی چیه؟ پس تو چی؟
تهیونگ: جیمین به داداشم اعتماد کن! جای بدی نمیبرتت. منم زود میام پیشت. کوک جیمین و ببر اون کلبه توی جنگل.
کوک: اونجا سردش نشه!
تهیونگ: امکانات هست فقط زود برو...در ضمن از در پشتی برو.. اینجا فعلا شلوغه.
کوک آروم آروم جیمین و برداشت و رفت وقتی که سوار ماشین شدن و یکمی حرکت کردن یهو صدای شلیک رگباری تفنگ اومد.
.....
وقتی چشاش و باز کرد روی تخت بیمارستان بود.سرش گیج میرفت و دست و پاهاش و به زور میتونست تکون بده.
اگر صدای فضای بیمارستان میذاشت میتونست کاملا مکالمه یه مردی رو با تهیونگ بشنوه.
ب.ج: جیمین؟ حالت خوبه؟ من و ببخش که اذیتت کردم. من واقعا واقعا عصبانی بود. حرفام دست خودم نبود. یه چیزی گفتم من و ببخش.
تهیونگ: آقای پارک لطفا بیرون باشید میخوام با جیمین حرف بزنم.
ب.ج: خیلی خوب باشه.
تهیونگ: بهتری! دکتر گفت که نباید استرس بگیری و فشار عصبی بهت وارد شده. خوشبختانه این فشار به بچه ها وارد نشده و...
جیمین: تهیونگ؟
تهیونگ: جانم!
جیمین: تو من و به خاطر بچه ها دوست داری؟
تهیونگ: چی میگی جیمین! من عاشق توام
جیمین: پس چرا گفتی که فشار به بچه ها وارد نشده؟ یعنی چند ماه پیش دروغ گفتی که عاشقتم؟
تهیونگ: جیمین این چه حرفیه آخه...من واقعا دوست دارم! چرا همچین فکری کردی؟رمن چه طوری بهت سابت کنم؟
جیمین: بهم قول بده که سر قول وایسی. یادته بهم قول دادی که هواسم به تو و بچمون هست؟ یادته که گفتی تو امگای منی و خیلی خوشبختم که با من آشنا شدی؟
تهیونگ: جیمین آخه چی باعث شد که اینجوری فکر کنی! من سر قولم هستم.
جیمین: بابام کجاس؟
تهیونگ: جیمین ببین من نمیخوام بین تو و پدرت دوری بندازم ولی اگر من جای تو بودم...
جیمین: تهیونگ بابام کجاس!
تهیونگ: رفتش...بهم گفت که میره بندر.
کوک: تهیووووونگ....تهیوووووونگ (داد)
تهیونگ: چیه؟ چته؟
کوک: چونهی...چونهی.
تهیونگ: چو.چونهی؟ بر خر مگس معرکه لعنت.
جیمین: چی شده؟
تهیونگ: هواست به جیمین باشه الان بر میگردم!
کوک: مراقب باش مصلحه!
تهیونگ: خوب منم هستم!
جیمین: اون کی بود؟ چونهی کیه؟
کوک: چونهی دشمن خیلی وقته تهیونگ. هی باهم قم*ار میکنن آخرشم تهیونگ با کلی کلک و دوز میبره!
جیمین: اینجا چیکار میکنه!
کوک: فهمیده که جفت پیدا کرده و اینم تویی اومده تا عصابش و خورد کنه!
جیمین: بابام میشناستش؟
کوک: اوهوم.
جیمین: اتفاقی براشون نیوفته؟
کوک: نه بابا تهیونگ تو چطوری تصور کردی؟
جیمین: هووووووم.
کوک: تو واقعا تهیونگ و دوست داری؟
جیمین: چرا این سوال و میپرسی؟
کوک: خواستم بدونم!
جیمین: من حالم زیاد خوب نیست میشه اون پنجره رو باز کنی!
کوک: میتونی یکم تحمل کنی؟ الان میریم عمارت.
جیمین: حالا تا بریم عمارت.
تهیونگ: کوک جیمین و بدار و برو.
کوک: چی شده؟
تهیونگ: فقط برو!
کوک: خ.خیلی خوب باشه.
تهیونگ: جیمین، من و نگاه کن! کوک هر حرفی که زد به حرفش گوش کن!
جیمین: تهیونگ اینجا چخبره؟ این کارا واسه ی چیه؟ پس تو چی؟
تهیونگ: جیمین به داداشم اعتماد کن! جای بدی نمیبرتت. منم زود میام پیشت. کوک جیمین و ببر اون کلبه توی جنگل.
کوک: اونجا سردش نشه!
تهیونگ: امکانات هست فقط زود برو...در ضمن از در پشتی برو.. اینجا فعلا شلوغه.
کوک آروم آروم جیمین و برداشت و رفت وقتی که سوار ماشین شدن و یکمی حرکت کردن یهو صدای شلیک رگباری تفنگ اومد.
.....
۵.۶k
۲۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.