part 163
#part_163
#فرار
خاک توسرم کنن مگه قناده تصوراتمم عین خودمن صدای در حموم اومد و ارسلان با یه حوله ی کوچیک دور کمرش اومد بیرون پشتش به من بود برگشت و بدون توجه به دهن باز و چشای ورقلمبیده ی من خیلی شیک و خون سرد رفت سمت ک شوش که کنار تخت بود و بازش کرد تا لباس دربیاره حالا منو میگی کم مونده بود غش کنم دراز به دراز بیفتم رو تخت ای جونم بابا خوش هیکل بابا شیش تیکه بابا لواشک باقلوا زیر پاتو نیگا قلب مارو میبینی چشم هیزمو از هیکل جیگرش گرفتم و خودمو گرفتم که نترکم از خنده یعنی دخترم اینقدر هییییز چشاتو درویش کن نیکا یه وقت میری کار دستش میدیاااااا یهو دیدی ارسلان باشکم بالا اومده رفت پایین
یهو خودم از این فکرم ترکیدم از خنده واااای اررسلاانن
سرمو انداخته بودم پایین و غش غش میخندیدم چشم ننم روشن چه فکرایی میکنم یکی بیاد جمعم کنه سرمو اوردم بالا و با دیدن قیافه ی ارسلان بازم از خنده منفجر شدم بیچاره با بهت و تعحب نگام میکرد منم از خنده رو تخت بال بال میزدم پسره بدبخت از همه جا بیخبر ارسلان صاف ایستاد و اخم کرد
- واسه خودت جوک تعریف میکنی !؟
اینقدر با حرص و بامزه این جملشو گفت که خندم شدید تر شد الان با خودش میگه فشار زندگی این دخترو روانی کرد گذاشت راستم میگه والا همین چند دقیقه پیش داشتم زار میزدم وای خدا نمیتونم جلو خندمو بگیرم خودت کمکم کن دیگه از خنده رو به موت بودم ارسلانم سرشو به نشونه ی تاسف تکون داد بدبخت ازم قطع امید کرد ارسلان واسه پوشیدن لباساش رفت تو حموم منم کم کم خندم تموم شد و بی حال افتادم رو تخت وای خدا شکرت این شادیا رو ازما نگیر ارسلان از حموم اومد بیرون و با شک نگام کرد
- تموم شد !؟
با شیطنت سرمو به معنی اره تکون دادم که خندش گرفت وفهمید کلا کم نمیارم دیگه چیزی نگفت اهااا راستی تیپشو ندیدم عین اسکن شروع کردم به برسی
#فرار
خاک توسرم کنن مگه قناده تصوراتمم عین خودمن صدای در حموم اومد و ارسلان با یه حوله ی کوچیک دور کمرش اومد بیرون پشتش به من بود برگشت و بدون توجه به دهن باز و چشای ورقلمبیده ی من خیلی شیک و خون سرد رفت سمت ک شوش که کنار تخت بود و بازش کرد تا لباس دربیاره حالا منو میگی کم مونده بود غش کنم دراز به دراز بیفتم رو تخت ای جونم بابا خوش هیکل بابا شیش تیکه بابا لواشک باقلوا زیر پاتو نیگا قلب مارو میبینی چشم هیزمو از هیکل جیگرش گرفتم و خودمو گرفتم که نترکم از خنده یعنی دخترم اینقدر هییییز چشاتو درویش کن نیکا یه وقت میری کار دستش میدیاااااا یهو دیدی ارسلان باشکم بالا اومده رفت پایین
یهو خودم از این فکرم ترکیدم از خنده واااای اررسلاانن
سرمو انداخته بودم پایین و غش غش میخندیدم چشم ننم روشن چه فکرایی میکنم یکی بیاد جمعم کنه سرمو اوردم بالا و با دیدن قیافه ی ارسلان بازم از خنده منفجر شدم بیچاره با بهت و تعحب نگام میکرد منم از خنده رو تخت بال بال میزدم پسره بدبخت از همه جا بیخبر ارسلان صاف ایستاد و اخم کرد
- واسه خودت جوک تعریف میکنی !؟
اینقدر با حرص و بامزه این جملشو گفت که خندم شدید تر شد الان با خودش میگه فشار زندگی این دخترو روانی کرد گذاشت راستم میگه والا همین چند دقیقه پیش داشتم زار میزدم وای خدا نمیتونم جلو خندمو بگیرم خودت کمکم کن دیگه از خنده رو به موت بودم ارسلانم سرشو به نشونه ی تاسف تکون داد بدبخت ازم قطع امید کرد ارسلان واسه پوشیدن لباساش رفت تو حموم منم کم کم خندم تموم شد و بی حال افتادم رو تخت وای خدا شکرت این شادیا رو ازما نگیر ارسلان از حموم اومد بیرون و با شک نگام کرد
- تموم شد !؟
با شیطنت سرمو به معنی اره تکون دادم که خندش گرفت وفهمید کلا کم نمیارم دیگه چیزی نگفت اهااا راستی تیپشو ندیدم عین اسکن شروع کردم به برسی
۱.۹k
۰۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.