𝑪𝒊𝒈𝒂𝒓𝒆𝒕𝒕𝒆 𝒐𝒇 𝒍𝒐𝒗𝒆
𝑪𝒊𝒈𝒂𝒓𝒆𝒕𝒕𝒆 𝒐𝒇 𝒍𝒐𝒗𝒆
𝕻𝖆𝖗𝖙_۵
ا/ت: مرسی که نجاتم دادی حالا برو.
جنگکوک: اما...
ا/ت: جنگکوک، نمیتونم دوباره بهت اعتماد کنم.
جنگکوک: منظورت چیه؟
ا/ت: جنگکوک، نمیتونم دوباره بهت اعتماد کنم، خودتم دلیلش رو خوب میدونی.
جنگکوک: ببین، میدونم، چون اون موقع ولت کردم، اما تقصیر من نبود.
ا/ت: پس تقصیر کی بود من ها؟
حداقل ی نامه ای ی چیزی، بدون خبر، بدون خداحافظی رفتی؟ انقدر برات بی ارزش بودم؟ ی دوست پیدا کرده بودم که اونم ولم کرد، زندگی، از همون اول زندگی شانس نداشتم. از وقتی تو باهام اون کارو کردی، نتونستم به هیشکی اعتماد کنم. از اون موقع تا الان تنها، تنها شدم. واقعا الان انتظار داری ببخشمت؟(بقضی داد)
(یهو ا/ت دستش رو گذاشت رو قلبش)
جنگکوک: ا/ت حالت خوبه؟
ا/ت: م.... من.. ه.. خوبم.. برو... بیرو..ن(درد)
جنگکوک:لطفا بزار برات توضیح بدم (داد)
(ا/ت یهو از دادش ترسید و گذاشت حرفش رو بزنه)
ا/ت:........
جنگکوک:.....(تمام جریان رو براش تعریف کرد)
جنگکوک: ا/ت، من انقدر بی معرفت نیستم که بهترین دوستم رو بزارم برم.
پس لطفا ازت خواهش میکنم، منو ببخش.
ویو ا/ت
تمام جریان رو برام تعریف کرد.بهش حق دادم، پس، تصمیم گرفتم ببخشمش.
پس.....
ا/ت: باشه.
کوک: ها؟
ا/ت: بخشیدمت.
کوک:(ذوق سگی)
ا/ت: انقدر ذوق نکن.(لبخند)
(دکتر یهو امد)
دکتر: خانم ا/ت شما مرخصید.(رفت)
ا/ت: خوب پاشو بریم بیرون.
کوک: گشنته؟
ا/ت: بینهایت.
کوک: بریم غذا بخوریم؟
ا/ت: بلهههه.
کوک: خوب پاشو بریم.
ویو کوک
ا/ت رو سوار ماشین خودم کردم رفتیم سمت یکی از بهترین پیتزا فروشی های
کره. رسیدیم.
کوک: پیدا شو.
ا/ت: عا، کوک.
کوک: هوم؟
ا/ت: اینجا؟
کوک: اره.
ا/ت: گفته باشم من مهمونت نمی کنم.
کوک:(خنده) باشه بابا، بیا داخل.
ویو ا/ت
با کوک رفتیم داخل غذا رو خوردیم، امدیم بیرون که ی بستنی فروشی دیدم.
ا/ت: هعی، هعی، کوک. وایسا.
کوک: چی شده؟
ا/ت: بستنی. لطفا؟(کیوت)
کوک: خیلی خوب باشه.
(کوک رفت برای ا/ت بستنیش رو خرید رفتن داخل ماشین)
کوک: اخه کی داخل این سرما بستنی میخوره.
ا/ت: خوب معلومه، من. چون من خاصم.
کوک: باشه، بابا نکشیمون.
ا/ت: بریم شهر بازی؟(کیوت)
کوک: یاااا.
ا/ت: تو لو خداا.
کوک: تو تا امروز همه پولای منو خرج نکنی ول کن نیستی نه؟
ا/ت: دقیقا.
کوک: خیلی خوب باشه.
(ویو داخل شهر بازی)
(ا/ت کوک داشتن با هم راه میرفت که کوک یهو به دشمن همیشگیشون خورد، که با ی چاقو داره به سمت ا/ت میاد..
سریع ا/ت رو حولش داد اینور که چاقو زد به بازوش ا/ت هم افتاد زمین. اونم فرار کرد. همه مردم دورمون جمع شده بودن. ا/تم افتاده بود روی من منم غرق تو اون چشماش شده بودم. که یهو......
𝕻𝖆𝖗𝖙_۵
ا/ت: مرسی که نجاتم دادی حالا برو.
جنگکوک: اما...
ا/ت: جنگکوک، نمیتونم دوباره بهت اعتماد کنم.
جنگکوک: منظورت چیه؟
ا/ت: جنگکوک، نمیتونم دوباره بهت اعتماد کنم، خودتم دلیلش رو خوب میدونی.
جنگکوک: ببین، میدونم، چون اون موقع ولت کردم، اما تقصیر من نبود.
ا/ت: پس تقصیر کی بود من ها؟
حداقل ی نامه ای ی چیزی، بدون خبر، بدون خداحافظی رفتی؟ انقدر برات بی ارزش بودم؟ ی دوست پیدا کرده بودم که اونم ولم کرد، زندگی، از همون اول زندگی شانس نداشتم. از وقتی تو باهام اون کارو کردی، نتونستم به هیشکی اعتماد کنم. از اون موقع تا الان تنها، تنها شدم. واقعا الان انتظار داری ببخشمت؟(بقضی داد)
(یهو ا/ت دستش رو گذاشت رو قلبش)
جنگکوک: ا/ت حالت خوبه؟
ا/ت: م.... من.. ه.. خوبم.. برو... بیرو..ن(درد)
جنگکوک:لطفا بزار برات توضیح بدم (داد)
(ا/ت یهو از دادش ترسید و گذاشت حرفش رو بزنه)
ا/ت:........
جنگکوک:.....(تمام جریان رو براش تعریف کرد)
جنگکوک: ا/ت، من انقدر بی معرفت نیستم که بهترین دوستم رو بزارم برم.
پس لطفا ازت خواهش میکنم، منو ببخش.
ویو ا/ت
تمام جریان رو برام تعریف کرد.بهش حق دادم، پس، تصمیم گرفتم ببخشمش.
پس.....
ا/ت: باشه.
کوک: ها؟
ا/ت: بخشیدمت.
کوک:(ذوق سگی)
ا/ت: انقدر ذوق نکن.(لبخند)
(دکتر یهو امد)
دکتر: خانم ا/ت شما مرخصید.(رفت)
ا/ت: خوب پاشو بریم بیرون.
کوک: گشنته؟
ا/ت: بینهایت.
کوک: بریم غذا بخوریم؟
ا/ت: بلهههه.
کوک: خوب پاشو بریم.
ویو کوک
ا/ت رو سوار ماشین خودم کردم رفتیم سمت یکی از بهترین پیتزا فروشی های
کره. رسیدیم.
کوک: پیدا شو.
ا/ت: عا، کوک.
کوک: هوم؟
ا/ت: اینجا؟
کوک: اره.
ا/ت: گفته باشم من مهمونت نمی کنم.
کوک:(خنده) باشه بابا، بیا داخل.
ویو ا/ت
با کوک رفتیم داخل غذا رو خوردیم، امدیم بیرون که ی بستنی فروشی دیدم.
ا/ت: هعی، هعی، کوک. وایسا.
کوک: چی شده؟
ا/ت: بستنی. لطفا؟(کیوت)
کوک: خیلی خوب باشه.
(کوک رفت برای ا/ت بستنیش رو خرید رفتن داخل ماشین)
کوک: اخه کی داخل این سرما بستنی میخوره.
ا/ت: خوب معلومه، من. چون من خاصم.
کوک: باشه، بابا نکشیمون.
ا/ت: بریم شهر بازی؟(کیوت)
کوک: یاااا.
ا/ت: تو لو خداا.
کوک: تو تا امروز همه پولای منو خرج نکنی ول کن نیستی نه؟
ا/ت: دقیقا.
کوک: خیلی خوب باشه.
(ویو داخل شهر بازی)
(ا/ت کوک داشتن با هم راه میرفت که کوک یهو به دشمن همیشگیشون خورد، که با ی چاقو داره به سمت ا/ت میاد..
سریع ا/ت رو حولش داد اینور که چاقو زد به بازوش ا/ت هم افتاد زمین. اونم فرار کرد. همه مردم دورمون جمع شده بودن. ا/تم افتاده بود روی من منم غرق تو اون چشماش شده بودم. که یهو......
۵.۰k
۰۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.