فصل دوم : فیک `فقط من ، فقط تو
فصل دوم: فیک` فقط من، فقط تو
پارت 3
لیا : ای وای ببخشید بد موقع انگار مزاحم شدم خواستم بگم ته ته میشه....
ات : آقای کیم کیم تهیونگ بگو دهنت عاااااادت کنه خانم لیا و فک کنم اصلا ادب و نزاکت حالیت نیست ک سرتو مثل یابو....
تهیونگ : کارتون بگو و زود تشریف ببر
لیا : خ خب عصر وقت دکتر دارم گفتم باهام بیای صدای قلب بچه رو
تهیونگ : چی فک کردی هانننن؟؟؟؟؟
اشکال ندارع بگو بالای بچه بیاد ببرت من ب کسی نمیگم
لیا الکی بغض کرد و: و ولی پدر بچه توعی تهیونگ چطور دلت میاد ...
ات ( هه شتر بیند در خواب. زرشک د خانم وایسا منم دارم برات ) : عاییییییی دلم اخخخخخخخ ته ات رو دید و حول شد و عصبی بود ک یهو
تهیونگ : گمشو بیرون ببینممممممم و از کنارش ی چیز برداشت ک پرت کنه لیا زود خارج شد
ات : ت ته یونگ داری چیکار چی کار
تهیونگ : هی هی نترس خب؟ فقط ی دقیقه تعادلم بهم ریخت باشه نترس خب؟
و خلاصه دکتر اومد و ات بخاطر دارو ها خواب بود و تقریبا پاشد ک دید هوا تاریکه و تهیونگ کنارش نیست و پوکر نشست سر جایش و پاشد ب طرف سرویس بهداشتی رفت و بعد از کارای لازم برگشت ی لباس مناسب با صندل پوشید و پایین رفت ک داشت از طبقه دوم رد میشد ک یهو لیا جلوش ظاهر شد
ات : ببینم تو کار زندگی نداری همش اینور اونور پلاسی؟
لیا : هووووو حدت رو بدون خانم کوچولو بلاخره من ازت بزرگترم و تو « همراه ی پوزخند » فقط هفده سالته
ات : دفعه آخرت باشه اینطور با من صحبت میکنیم فهمیدی ؟ نوه کیم باشم اونوقت توعه بیقواره ب من بگه تو هه
لیا : اینارو بی خی میخوای بهت ثابت کنم ک تهیونگ منو میخواد یا تو رو ؟
ات : برای من ثابت شدی اون تویی ک خودت رو زدی ب نفهمی
لیا : تند نرو بلاخره اگه دوست داری بدونی میتونی ساعتدو چهل دقیقه نصف شب بیای اتاقم تا بهت نشون بدم چطوره ؟
ات : من ب تهیونگ اعتماد دارم و تو نمیتونی مانع بشی بکش کنار کار دارم
لیا : بخاطر همین میگم بیاو با چشمای خودت ببین !
ات بی توجه. ب لیا ب راهش ادامه داد و ذهنش بدجوری مشغول بود و تو باغ قدم میزد اونم تو تاریکی شب بود موقع شام
ات سر میز نشسته بود ک
ات : تهیونگ کجاس؟
ارباب: کار داشت دیر وقت میاد تو غذاتو بخور
ات اشتهاش رو از دست داده بود و فقط با غذا ور میرفت چند دقیقه بعد پاشد و دوباره ب طرف اتاق حرکت کرد
رو تخت نشسته بود و تند پاشو تکون میداد چند بار ب تهیونگ زنگ زد ولی جواب نمیداد ساعت ها همینطوری می گذشت و ساعت دو بود و همینطور میگذشت ک ات هم مظطرب بود ک ته کجاست هم نمیدونست بره یا ن
و تصمیم گرفت ک بره ببینه چخبرع چون داشت دیونه میشد
و آروم پاورچین پاورچین ب طرف اتاق اون نکبت قدم برمیداشت و لای در باز بود و کمی رو پنجه پاهاش بلند شد و
با صحنه ای که دید .........
شرط پارت بعد: ۱۰۰تا لایک و کامنت بدون تکرار
پارت 3
لیا : ای وای ببخشید بد موقع انگار مزاحم شدم خواستم بگم ته ته میشه....
ات : آقای کیم کیم تهیونگ بگو دهنت عاااااادت کنه خانم لیا و فک کنم اصلا ادب و نزاکت حالیت نیست ک سرتو مثل یابو....
تهیونگ : کارتون بگو و زود تشریف ببر
لیا : خ خب عصر وقت دکتر دارم گفتم باهام بیای صدای قلب بچه رو
تهیونگ : چی فک کردی هانننن؟؟؟؟؟
اشکال ندارع بگو بالای بچه بیاد ببرت من ب کسی نمیگم
لیا الکی بغض کرد و: و ولی پدر بچه توعی تهیونگ چطور دلت میاد ...
ات ( هه شتر بیند در خواب. زرشک د خانم وایسا منم دارم برات ) : عاییییییی دلم اخخخخخخخ ته ات رو دید و حول شد و عصبی بود ک یهو
تهیونگ : گمشو بیرون ببینممممممم و از کنارش ی چیز برداشت ک پرت کنه لیا زود خارج شد
ات : ت ته یونگ داری چیکار چی کار
تهیونگ : هی هی نترس خب؟ فقط ی دقیقه تعادلم بهم ریخت باشه نترس خب؟
و خلاصه دکتر اومد و ات بخاطر دارو ها خواب بود و تقریبا پاشد ک دید هوا تاریکه و تهیونگ کنارش نیست و پوکر نشست سر جایش و پاشد ب طرف سرویس بهداشتی رفت و بعد از کارای لازم برگشت ی لباس مناسب با صندل پوشید و پایین رفت ک داشت از طبقه دوم رد میشد ک یهو لیا جلوش ظاهر شد
ات : ببینم تو کار زندگی نداری همش اینور اونور پلاسی؟
لیا : هووووو حدت رو بدون خانم کوچولو بلاخره من ازت بزرگترم و تو « همراه ی پوزخند » فقط هفده سالته
ات : دفعه آخرت باشه اینطور با من صحبت میکنیم فهمیدی ؟ نوه کیم باشم اونوقت توعه بیقواره ب من بگه تو هه
لیا : اینارو بی خی میخوای بهت ثابت کنم ک تهیونگ منو میخواد یا تو رو ؟
ات : برای من ثابت شدی اون تویی ک خودت رو زدی ب نفهمی
لیا : تند نرو بلاخره اگه دوست داری بدونی میتونی ساعتدو چهل دقیقه نصف شب بیای اتاقم تا بهت نشون بدم چطوره ؟
ات : من ب تهیونگ اعتماد دارم و تو نمیتونی مانع بشی بکش کنار کار دارم
لیا : بخاطر همین میگم بیاو با چشمای خودت ببین !
ات بی توجه. ب لیا ب راهش ادامه داد و ذهنش بدجوری مشغول بود و تو باغ قدم میزد اونم تو تاریکی شب بود موقع شام
ات سر میز نشسته بود ک
ات : تهیونگ کجاس؟
ارباب: کار داشت دیر وقت میاد تو غذاتو بخور
ات اشتهاش رو از دست داده بود و فقط با غذا ور میرفت چند دقیقه بعد پاشد و دوباره ب طرف اتاق حرکت کرد
رو تخت نشسته بود و تند پاشو تکون میداد چند بار ب تهیونگ زنگ زد ولی جواب نمیداد ساعت ها همینطوری می گذشت و ساعت دو بود و همینطور میگذشت ک ات هم مظطرب بود ک ته کجاست هم نمیدونست بره یا ن
و تصمیم گرفت ک بره ببینه چخبرع چون داشت دیونه میشد
و آروم پاورچین پاورچین ب طرف اتاق اون نکبت قدم برمیداشت و لای در باز بود و کمی رو پنجه پاهاش بلند شد و
با صحنه ای که دید .........
شرط پارت بعد: ۱۰۰تا لایک و کامنت بدون تکرار
۷۸.۴k
۳۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.