یین و یانگ (پارت ۶۵)
فوری گوشی رو برداشتم و خاموشش کردم و گذاشتمش کنار . دستمو گذاشتم روی شونه ی جونگکوک . علامت ا/ت + علامت جونگکوک _
+کوک ، خوبی؟ همچنان توی شوک بود که با صدای من واکنش نشون داد .
_ها...چی؟
+پرسیدم حالت خوبه؟
_چ...چیزی نیست .
+نگران نباش اون هیچ کاری نمیتونه بکنه ، من پیشتم .
ولی من هنوز ضعیف و سست بودم ، هیچ کاری از دستم برنمیومد . لعنت به من که بحثشو پیش کشیدم...
ولی شاید...این شکلی بهتره تا حواس جمع باشیم . کوک توی فکر بود و مشخص بود که فکرش مشغوله . چیکار باید بکنم؟ دستم رو از روی شونش برداشتم ،
گفتم : بیخیال ، اون یه دختر تنها و ضعیفه ولی یه نگاه به هیکل خودت بنداز . درضمن تو منو داری ، جرعت داره نزدیک دوست من بشه .
"ویو جونگکوک"
مثلا می خواست ادای ورزشکارا رو دربیاره و فیگور می گرفت . ناخودآگاه لبخند زدم ، کیوت تر از اونی بود که بتونم جلوی خندم رو بگیرم . البته در قدرت اون هیچ شکی نیست ، به قوی ترین دختر کیپاپ معروفه...
اونم لبخند زدم و دست از کاراش برداشت .
+اصلا میدونی چیه؟ می خوام برای صبحونه فردا، برات یه غذای ایرانی درست کنم .
_جدی ؟ خیلی دوست دارم امتحان کنم .
+آره ولی خب نه از اون باکلاساش، در حد یه صبحونه ی سبک .
_نظرت چیه الان فیلم ببینیم؟
می خواستم خودمو بیخیال نشون بدم ، نمی خواستم اون هم رو نگران کنم .
+خوبه .
_من برم خوراکی بیارم .
بلند شدم و رفتم توی آشپزخونه . یه کاسه برای پفیلا درآوردم . داشتم پفیلا ها رو توی کاسه می ریختم که یهو از پشت سرم صدای پا شنیدم...
#فیک_بی_تی_اس #فیک
+کوک ، خوبی؟ همچنان توی شوک بود که با صدای من واکنش نشون داد .
_ها...چی؟
+پرسیدم حالت خوبه؟
_چ...چیزی نیست .
+نگران نباش اون هیچ کاری نمیتونه بکنه ، من پیشتم .
ولی من هنوز ضعیف و سست بودم ، هیچ کاری از دستم برنمیومد . لعنت به من که بحثشو پیش کشیدم...
ولی شاید...این شکلی بهتره تا حواس جمع باشیم . کوک توی فکر بود و مشخص بود که فکرش مشغوله . چیکار باید بکنم؟ دستم رو از روی شونش برداشتم ،
گفتم : بیخیال ، اون یه دختر تنها و ضعیفه ولی یه نگاه به هیکل خودت بنداز . درضمن تو منو داری ، جرعت داره نزدیک دوست من بشه .
"ویو جونگکوک"
مثلا می خواست ادای ورزشکارا رو دربیاره و فیگور می گرفت . ناخودآگاه لبخند زدم ، کیوت تر از اونی بود که بتونم جلوی خندم رو بگیرم . البته در قدرت اون هیچ شکی نیست ، به قوی ترین دختر کیپاپ معروفه...
اونم لبخند زدم و دست از کاراش برداشت .
+اصلا میدونی چیه؟ می خوام برای صبحونه فردا، برات یه غذای ایرانی درست کنم .
_جدی ؟ خیلی دوست دارم امتحان کنم .
+آره ولی خب نه از اون باکلاساش، در حد یه صبحونه ی سبک .
_نظرت چیه الان فیلم ببینیم؟
می خواستم خودمو بیخیال نشون بدم ، نمی خواستم اون هم رو نگران کنم .
+خوبه .
_من برم خوراکی بیارم .
بلند شدم و رفتم توی آشپزخونه . یه کاسه برای پفیلا درآوردم . داشتم پفیلا ها رو توی کاسه می ریختم که یهو از پشت سرم صدای پا شنیدم...
#فیک_بی_تی_اس #فیک
۱۹.۲k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.