DOCTORS OF GONGILL🥼part 60
یونگی یکی دیگر هم برای خودش برداشت و در حالی که پوستش را میکند گفت: کی دوست
نداره؟ هم تو جیب جا میشه. هم خوشمزه ست و مهم تر از همه راحت پوستش کنده میشه.
جی هیون پوست نارنگی اش را داخل سطل انداخت و گفت: چقدر تنبل.
یونگی تکه ای نارنگی در دهانش گذاشت و دوباره کتابش را برداشت.
+ بسه دیگه کارتو بکن.
_ چرا به جای این که کتاب بخونی نمیای به من کمک کنی؟ انقد از کتاب خوشت میا؟!
یونگی کتابش را روی میز پرت کرد و گفت: اتفاقا ازش متنفرم.
_ پس چرا همش در حال خوندنی؟
یونگی به جلد کتابش نگاه کرد و گفت: چون دوست ندارم موقع جراحی شاهرگ یکی رو به
جای یه رگ فرعی ببرم.
_ کار عاقالنه ایه. پس بیا به من کمک کن.
یونگی سریع کتابش را برداشت و گفت: اینو ترجیح میدم.
جی هیون چشم غره ای به یونگی رفت و به چهره اش که درحال ورق زدن کتاب بود و
همزمان نارنگی میخورد، نگاه کرد.
_ چرا دکتر شدی؟
+ به تو ربطی نداره.
_ اوه درسته به من ربطی نداره اما من میدونم دکتر مین بزرگ، هر شب کابوس میبینه و یه
زنو موقع خواب بغل میکنه. نارنگی دوست داره و از کتاب خوندن متنفره. پس فکر میکنم این
که دلیل دکتر شدنتو بدونم هیچ تغییری تو پرونده ای که پیش من داری نمیکنه.
یونگی نگاه زیر چشمی به جی هیون انداخت و گفت: وقتی سیزده سالم بود از خونه فرار کردم.....
نداره؟ هم تو جیب جا میشه. هم خوشمزه ست و مهم تر از همه راحت پوستش کنده میشه.
جی هیون پوست نارنگی اش را داخل سطل انداخت و گفت: چقدر تنبل.
یونگی تکه ای نارنگی در دهانش گذاشت و دوباره کتابش را برداشت.
+ بسه دیگه کارتو بکن.
_ چرا به جای این که کتاب بخونی نمیای به من کمک کنی؟ انقد از کتاب خوشت میا؟!
یونگی کتابش را روی میز پرت کرد و گفت: اتفاقا ازش متنفرم.
_ پس چرا همش در حال خوندنی؟
یونگی به جلد کتابش نگاه کرد و گفت: چون دوست ندارم موقع جراحی شاهرگ یکی رو به
جای یه رگ فرعی ببرم.
_ کار عاقالنه ایه. پس بیا به من کمک کن.
یونگی سریع کتابش را برداشت و گفت: اینو ترجیح میدم.
جی هیون چشم غره ای به یونگی رفت و به چهره اش که درحال ورق زدن کتاب بود و
همزمان نارنگی میخورد، نگاه کرد.
_ چرا دکتر شدی؟
+ به تو ربطی نداره.
_ اوه درسته به من ربطی نداره اما من میدونم دکتر مین بزرگ، هر شب کابوس میبینه و یه
زنو موقع خواب بغل میکنه. نارنگی دوست داره و از کتاب خوندن متنفره. پس فکر میکنم این
که دلیل دکتر شدنتو بدونم هیچ تغییری تو پرونده ای که پیش من داری نمیکنه.
یونگی نگاه زیر چشمی به جی هیون انداخت و گفت: وقتی سیزده سالم بود از خونه فرار کردم.....
۱۳.۰k
۲۹ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.