part 5
part 5
ویو لونا واقعا دیگه نمیتونستم گریمو نگه دارم دویدم توی راهرو و یه گوشه نشستم و گریه کردم که یهو دست یکی رو
رو شونم حس کردم سرمو و بلند کردم و دیدم
جیمینه
گفت:ببخشید واقعا متاسفم منم مادرمو از دست دادم خیلی درد بزرگیه
پدرم هم خیلی کم میبینم .تو حالا هر دوتاشون و از دست دادی واقعا ببخشید.
اشکام و پاک کردم و بلند شدم و
گفتم:اشکال نداره من واقعا نتونستم گریم و کنترل کنم.
جیمین:منم بعضی وقتا گریه میکنم ولی از این کار پشیمون میشم.
گفتم:وا چرا؟
جیمین:آخه تا یه ماه کوک و ته مسخرم میکنن.
خندم گرفته بود یکم خندیدم و یکم جیمینم خندید و
گفتم:ببخشید ...ولی نمیتونم خندمو و... کنترل کنم(نقطه ها خندن😔)
جیمین:نه بابا منم خیلی به این موضوع میخندم.
گفتم:راستی قصد فوضولی ندارم ولی کوک کیه؟
جیمین:منو تهیونگ و کوک باهم برادریم.
گفتم:آها
داشتیم حرف میزدیم که یه خانوم اومد و
گفت:وقت شام سرورم.
جیمین:باشه الان میام،لونا بودی دیگه؟
گفتم:آره
جیمین:اسم قشنگی داری بیا بریم شام بخوریم.
گفتم:مرسی، باشه.
رفتیم پایین نشستیم سرمیز سفره پر غذاهایی بود که تا به حال ندیده بودم
غذام و خوردم خواستم بلند
ویو لونا واقعا دیگه نمیتونستم گریمو نگه دارم دویدم توی راهرو و یه گوشه نشستم و گریه کردم که یهو دست یکی رو
رو شونم حس کردم سرمو و بلند کردم و دیدم
جیمینه
گفت:ببخشید واقعا متاسفم منم مادرمو از دست دادم خیلی درد بزرگیه
پدرم هم خیلی کم میبینم .تو حالا هر دوتاشون و از دست دادی واقعا ببخشید.
اشکام و پاک کردم و بلند شدم و
گفتم:اشکال نداره من واقعا نتونستم گریم و کنترل کنم.
جیمین:منم بعضی وقتا گریه میکنم ولی از این کار پشیمون میشم.
گفتم:وا چرا؟
جیمین:آخه تا یه ماه کوک و ته مسخرم میکنن.
خندم گرفته بود یکم خندیدم و یکم جیمینم خندید و
گفتم:ببخشید ...ولی نمیتونم خندمو و... کنترل کنم(نقطه ها خندن😔)
جیمین:نه بابا منم خیلی به این موضوع میخندم.
گفتم:راستی قصد فوضولی ندارم ولی کوک کیه؟
جیمین:منو تهیونگ و کوک باهم برادریم.
گفتم:آها
داشتیم حرف میزدیم که یه خانوم اومد و
گفت:وقت شام سرورم.
جیمین:باشه الان میام،لونا بودی دیگه؟
گفتم:آره
جیمین:اسم قشنگی داری بیا بریم شام بخوریم.
گفتم:مرسی، باشه.
رفتیم پایین نشستیم سرمیز سفره پر غذاهایی بود که تا به حال ندیده بودم
غذام و خوردم خواستم بلند
۸۴۱
۲۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.