حسودی🔷️ ◇Part 8◇
جین در رو سریع باز کرد و رفت داخل دید هیچکس داخل اتاق نیست با نگرانی همه جارو گشت ولی نبود یکدفعه متوجه پنجره باز اتاق شد و فهمید آچا رفته کلافه دستی توی موهاش کشید ، بورام هم پشت سر جین وارد اتاق شد و دید روی میز یه نامه است سریع رفت برداشت خوندش
{برای اینکه از دستم خلاص بشید برای همیشه از این خونه کوفتی میرم شماهم برید از زندگی با پسر جونتون لذت ببرید سعیم نکنید دنبالم بیاین چون پیدام نمیکنین خداحافظ برای همیشه}
بورام با خوندن اون نامه حالش بد شد و افتاد زمین ، جین سریع رفت سمتش
جین: چیشدی تو؟
بورام: جین من بچمو میخوام توروخدا پیداش کن من بدون اون میمیرم اون زندگیه منه توروخدا من دخترمو میخوام
جین: هیشش آروم باش اون برمیگرده
بورام: بر نمیگرده این نامرو بخون
جین نامرو گرفت و شروع به خوندن کرد و بعد از خوندن آخرین جمله بغض گلوش رو گرفت اون نمیخواست دخترش خونرو ترک کنه یعنی اون الان کجاست
بورام از شدت گریه و ناراحتی از حال رفت و جین سریع اون رو برد بیمارستان
(جین)
بورام رو بردم بیمارستان و بعدش زنگ زدم به نامجون و جریان رو براش تعریف کردم اون بهترین دوست من بود و میتونست کمکم کنه
نامجون: من میرم اداره پلیس تو هم برو به کمپانیت بگو
جین: باشه فعلا
نامجون: فعلا
وقتی گوشیرو قطع کردم دکتر هم اومد بیرون از اتاق معاینه
جین: چیشد دکتر؟
دکتر: حالش خوبه نگران نباش فقط باید مواظب باشی فشار عصبی دیگه ای بهش وارد نشه
جین: چشم
دکتر: میتونی ببریش
جین: ممنون
دکتر رفت و من رفتم پیش بورام و بهش کمک کردم تا بلند بشه و بعدش راه افتادیم سمت خونه و بعد از یک ربع رسیدیم خونه ، بورام رو بردم توی اتاق و بخاطر اثر آرامبخش ها سریع خوابش برد منم رفتم بیرون تا دنبال آچا بگردم ، چند ساعتی بود که توی خیابونا میچرخیدم ولی اثری از آچا نبود حالا من چه خاکی تو سرم بریزم اگر بلایی سرش بیاد تا آخر عمرم خودمو نمیبخشم اون فقط یه دختر بچه ۱۶ سالست چطوری میتونه تنها توی این شهر بزرگ زندگی بکنه آخه همش تقصیر منه نباید باهاش اونطوری رفتار میکردم
کپی ممنوع ❌
{برای اینکه از دستم خلاص بشید برای همیشه از این خونه کوفتی میرم شماهم برید از زندگی با پسر جونتون لذت ببرید سعیم نکنید دنبالم بیاین چون پیدام نمیکنین خداحافظ برای همیشه}
بورام با خوندن اون نامه حالش بد شد و افتاد زمین ، جین سریع رفت سمتش
جین: چیشدی تو؟
بورام: جین من بچمو میخوام توروخدا پیداش کن من بدون اون میمیرم اون زندگیه منه توروخدا من دخترمو میخوام
جین: هیشش آروم باش اون برمیگرده
بورام: بر نمیگرده این نامرو بخون
جین نامرو گرفت و شروع به خوندن کرد و بعد از خوندن آخرین جمله بغض گلوش رو گرفت اون نمیخواست دخترش خونرو ترک کنه یعنی اون الان کجاست
بورام از شدت گریه و ناراحتی از حال رفت و جین سریع اون رو برد بیمارستان
(جین)
بورام رو بردم بیمارستان و بعدش زنگ زدم به نامجون و جریان رو براش تعریف کردم اون بهترین دوست من بود و میتونست کمکم کنه
نامجون: من میرم اداره پلیس تو هم برو به کمپانیت بگو
جین: باشه فعلا
نامجون: فعلا
وقتی گوشیرو قطع کردم دکتر هم اومد بیرون از اتاق معاینه
جین: چیشد دکتر؟
دکتر: حالش خوبه نگران نباش فقط باید مواظب باشی فشار عصبی دیگه ای بهش وارد نشه
جین: چشم
دکتر: میتونی ببریش
جین: ممنون
دکتر رفت و من رفتم پیش بورام و بهش کمک کردم تا بلند بشه و بعدش راه افتادیم سمت خونه و بعد از یک ربع رسیدیم خونه ، بورام رو بردم توی اتاق و بخاطر اثر آرامبخش ها سریع خوابش برد منم رفتم بیرون تا دنبال آچا بگردم ، چند ساعتی بود که توی خیابونا میچرخیدم ولی اثری از آچا نبود حالا من چه خاکی تو سرم بریزم اگر بلایی سرش بیاد تا آخر عمرم خودمو نمیبخشم اون فقط یه دختر بچه ۱۶ سالست چطوری میتونه تنها توی این شهر بزرگ زندگی بکنه آخه همش تقصیر منه نباید باهاش اونطوری رفتار میکردم
کپی ممنوع ❌
۸۳.۳k
۱۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.