عمارت کیم
ᴋɪᴍ'ꜱ ᴍᴀɴꜱɪᴏɴ
ᴘᴀʀᴛ 8
برداشتم و دیدم چریونگ هم آماده شده رفتم پایین دیدم یه کالسکه دم دره قصر وایساده و یه پسری هم کنارش وایساده بود پسرک کیوت بود و موهاش بور بود بیبی فیس هم بود رفتیم طرف کالسکه که پسره گفت
(علامت جیمین٪)
٪خوشبختم بانوی جوان من جیمین هستم پسر وزیر و دوست صمیمی ولیعهد
_خوشبختم
٪بفرمایید سوار کالسکه بشین
_میشه پیاده بریم!؟ دوست ندارم کالسکه
¥اما بانو...
٪چریونگ بزار خودشون انتخاب کنن تا به فضای قصر عادت کنن طول میکشه
¥اوفففف خیله خب
_وای چریونگ جه عجب تو رسمی حرف نزدی(تعجب)
¥آخه منو جیمین از بچگی باهم دوستیم(لبخند)
_خب پس با منم رسمی حرف نزنین صدام کنین ات دارم از قصر بیرون میبریم پس لازم نیست رسمی حرف بزنین
¥٪اوکی
بعد از قصر رفتیم بیرون شروع کردیم به پیاده روی بعد نیم ساعت یا یک ساعت رسیدیم بازار وارد که شدیم اول رفتم چند پارچه خریدم و بعد خوراکی های اونجا توجه ام جلب کرد یکم خوراکی برا ۳ تامون خریدم و چند تا کفش بت چند رنگ ربان مختلف در نهایت هم یکم چیز میز برای پوستم گرفتم تو راه برگشت چند تا گل رز قرمز هم چیندم و رفتیم قصر با جیمین خدافظی کردیم رفتیم داخل پسر خوبی بود ولی حس میکردم یه حس های ریزی نسبت به چریونگ داره که باعث شد خندم بگیره رفتیم داخل لباس صبحم پوشیدم موهام باز کردم پاپیون زدم بعد توی یکی از گلدون های خالی اتاقم برداشتم توش آب ریختم رز هایی چینده بودم گذاشتم توش گذاشتم جلوی میز آینه ام بعد یکی از خدمه ها اومد و گفت وقته شامه(ساعت نزدیک ۸ شبه تو فیک) با چریونگ رفتیم پایین که دیدم کل خوانواده کیم دارن میشینن سر میز پادشاه و ملکه خواهر هاش و شوهر هاشون همینطور برادر هاش همسر هاشون یعنی ولیعهد بین این همه بزرگ ترین بود!؟ یا شاید قبلش یکی دیگه بوده چون اصلا باورم نمیشه اون بزرگتر باشه پادشاه و ملکه سر و ته میز نشسته بودن ولیعهد سمت راست میز کنار پادشاه و روبه روش یکی از برادر هاش و پیش ملکه هم دختر هاش نشسته بودن خدمتکاره اشاره کرد پیش ولیعهد بشینم منم نشستم تمام تلاشمو کردم که با وقار خانمه آنه غذا بخورم و آداب و رعایت کنم کمی گذشت که پادشاه گفت ......
حمایت کنیدددددد گیلیگیلی🤎🍪
ᴘᴀʀᴛ 8
برداشتم و دیدم چریونگ هم آماده شده رفتم پایین دیدم یه کالسکه دم دره قصر وایساده و یه پسری هم کنارش وایساده بود پسرک کیوت بود و موهاش بور بود بیبی فیس هم بود رفتیم طرف کالسکه که پسره گفت
(علامت جیمین٪)
٪خوشبختم بانوی جوان من جیمین هستم پسر وزیر و دوست صمیمی ولیعهد
_خوشبختم
٪بفرمایید سوار کالسکه بشین
_میشه پیاده بریم!؟ دوست ندارم کالسکه
¥اما بانو...
٪چریونگ بزار خودشون انتخاب کنن تا به فضای قصر عادت کنن طول میکشه
¥اوفففف خیله خب
_وای چریونگ جه عجب تو رسمی حرف نزدی(تعجب)
¥آخه منو جیمین از بچگی باهم دوستیم(لبخند)
_خب پس با منم رسمی حرف نزنین صدام کنین ات دارم از قصر بیرون میبریم پس لازم نیست رسمی حرف بزنین
¥٪اوکی
بعد از قصر رفتیم بیرون شروع کردیم به پیاده روی بعد نیم ساعت یا یک ساعت رسیدیم بازار وارد که شدیم اول رفتم چند پارچه خریدم و بعد خوراکی های اونجا توجه ام جلب کرد یکم خوراکی برا ۳ تامون خریدم و چند تا کفش بت چند رنگ ربان مختلف در نهایت هم یکم چیز میز برای پوستم گرفتم تو راه برگشت چند تا گل رز قرمز هم چیندم و رفتیم قصر با جیمین خدافظی کردیم رفتیم داخل پسر خوبی بود ولی حس میکردم یه حس های ریزی نسبت به چریونگ داره که باعث شد خندم بگیره رفتیم داخل لباس صبحم پوشیدم موهام باز کردم پاپیون زدم بعد توی یکی از گلدون های خالی اتاقم برداشتم توش آب ریختم رز هایی چینده بودم گذاشتم توش گذاشتم جلوی میز آینه ام بعد یکی از خدمه ها اومد و گفت وقته شامه(ساعت نزدیک ۸ شبه تو فیک) با چریونگ رفتیم پایین که دیدم کل خوانواده کیم دارن میشینن سر میز پادشاه و ملکه خواهر هاش و شوهر هاشون همینطور برادر هاش همسر هاشون یعنی ولیعهد بین این همه بزرگ ترین بود!؟ یا شاید قبلش یکی دیگه بوده چون اصلا باورم نمیشه اون بزرگتر باشه پادشاه و ملکه سر و ته میز نشسته بودن ولیعهد سمت راست میز کنار پادشاه و روبه روش یکی از برادر هاش و پیش ملکه هم دختر هاش نشسته بودن خدمتکاره اشاره کرد پیش ولیعهد بشینم منم نشستم تمام تلاشمو کردم که با وقار خانمه آنه غذا بخورم و آداب و رعایت کنم کمی گذشت که پادشاه گفت ......
حمایت کنیدددددد گیلیگیلی🤎🍪
۶.۷k
۲۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.