❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part75
نامجون با اخم مِرا رو برانداز کرد: دنبالم بیا.
همراه مرا دنبال نامجون رفتیم به سلولی که سیترا توش بود.
سیترا به محض دیدن من و مرا از جاش بلند شد: قبر میکردی یکم دیر تر می اومدی!
مرا لبخند زد: بداخلاقی نکن مادام، اینجام کخ خلاصت کنم!
سیترا با طعنه رو به نامجون گفت: تنهامون میزاری یا نه؟
نامجون اخم کرد و از سالن رفت بیرون.
مرا رو به سیترا گفت: اینجا حتما دوربین داره.
سیترا سرش رو تکون داد و به فرانسوی چیزی گفت!
تعجب کردم! فرانسوی بلد بود؟!
مرا و سیترا حدودا 1ساعت بحث کردن و من بدون اینکه چیزی بفهمم مثل گیجا نگاهشون میکردم!
لهجه فرانسوی قشنگ بود!
با صدای پای چند تا پلیس که یونیفرم پلیس آمریکا تنشون بود از جا پریدم!
پلیس سرکچل و اخمو با صدای بلند گفت: خانم سینگستر وقت بازجوییه!
استرس به جونم افتاد و دستم رو مشت کردم!
سیترا بدون ترس گفت: من آماده ام.
سروکله نامجون پیدا شد و سربازی که همراهش بود در سلول رو برای سیترا باز کرد.
خواست بهش دستبند بزنه که نامجون با تحکم گفت: لازم نیست!
خودش سمت سیترا رفت و به کره ای گفت: اگه حس کردی دارن اذیتت میکنن بگو.
خدای من! نامجون نگران سیترا بود؟!
سیترا اما بی انعطاف گفت: من از پس خودم برمیام کیم!
نامجون اخم کرد و دیگه چیزی نگفت!
سیترا دنبال پلیس های آمریکایی راه افتاد و من و نامجون و مرا هم دنبالشون رفتیم.
درست زمانی که میخاستن سیترا رو وارد اتاق بازجویی کنن، یکی از سرباز ها خودش رو به نامجون رسوند: قربان، جئون جونگکوک اینجا هستن!
چشمای من و سیترا گرد شد و نامجون با عجله گفت: بیارش اینجا!
خدای من یعنی کوک تونسته بود رو پای خودش وایسه؟ بعد از سقوط از 5 متر ارتفاع؟ اون سوپرمنی چیزی بود؟ هرچند... با اون همه عضله انتظار کمتری نمیرفت!
وقتی جونگکوک رو نشسته رو ویلچر دیدم درحالی که یونگی ویلچر رو هل میداد قلبم منجمد شد!
کوک فلج شده بود؟!
سرش باندپیچی و رنگش کمی پریده بود.
رو ساعد هاش کوفتگی و کبودی دیده میشد.
نامجون به سمتشون رفت: آقای جئون؟
یونگی که چشماش شبیه دوتا سیاهچال بی نور و تاریک بودن، با صدای خش دارش گفت: برادرم اومده رضایت بده!
این جمله انقدر عجیب بود که حتی سیترا هم تعجب کرد!
نامجون با حیرت گفت: یعنی شما هیچ شکایتی ندارین؟
یونگی دستی تو موهای سفیدش کشید: برادرم
.... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part75
نامجون با اخم مِرا رو برانداز کرد: دنبالم بیا.
همراه مرا دنبال نامجون رفتیم به سلولی که سیترا توش بود.
سیترا به محض دیدن من و مرا از جاش بلند شد: قبر میکردی یکم دیر تر می اومدی!
مرا لبخند زد: بداخلاقی نکن مادام، اینجام کخ خلاصت کنم!
سیترا با طعنه رو به نامجون گفت: تنهامون میزاری یا نه؟
نامجون اخم کرد و از سالن رفت بیرون.
مرا رو به سیترا گفت: اینجا حتما دوربین داره.
سیترا سرش رو تکون داد و به فرانسوی چیزی گفت!
تعجب کردم! فرانسوی بلد بود؟!
مرا و سیترا حدودا 1ساعت بحث کردن و من بدون اینکه چیزی بفهمم مثل گیجا نگاهشون میکردم!
لهجه فرانسوی قشنگ بود!
با صدای پای چند تا پلیس که یونیفرم پلیس آمریکا تنشون بود از جا پریدم!
پلیس سرکچل و اخمو با صدای بلند گفت: خانم سینگستر وقت بازجوییه!
استرس به جونم افتاد و دستم رو مشت کردم!
سیترا بدون ترس گفت: من آماده ام.
سروکله نامجون پیدا شد و سربازی که همراهش بود در سلول رو برای سیترا باز کرد.
خواست بهش دستبند بزنه که نامجون با تحکم گفت: لازم نیست!
خودش سمت سیترا رفت و به کره ای گفت: اگه حس کردی دارن اذیتت میکنن بگو.
خدای من! نامجون نگران سیترا بود؟!
سیترا اما بی انعطاف گفت: من از پس خودم برمیام کیم!
نامجون اخم کرد و دیگه چیزی نگفت!
سیترا دنبال پلیس های آمریکایی راه افتاد و من و نامجون و مرا هم دنبالشون رفتیم.
درست زمانی که میخاستن سیترا رو وارد اتاق بازجویی کنن، یکی از سرباز ها خودش رو به نامجون رسوند: قربان، جئون جونگکوک اینجا هستن!
چشمای من و سیترا گرد شد و نامجون با عجله گفت: بیارش اینجا!
خدای من یعنی کوک تونسته بود رو پای خودش وایسه؟ بعد از سقوط از 5 متر ارتفاع؟ اون سوپرمنی چیزی بود؟ هرچند... با اون همه عضله انتظار کمتری نمیرفت!
وقتی جونگکوک رو نشسته رو ویلچر دیدم درحالی که یونگی ویلچر رو هل میداد قلبم منجمد شد!
کوک فلج شده بود؟!
سرش باندپیچی و رنگش کمی پریده بود.
رو ساعد هاش کوفتگی و کبودی دیده میشد.
نامجون به سمتشون رفت: آقای جئون؟
یونگی که چشماش شبیه دوتا سیاهچال بی نور و تاریک بودن، با صدای خش دارش گفت: برادرم اومده رضایت بده!
این جمله انقدر عجیب بود که حتی سیترا هم تعجب کرد!
نامجون با حیرت گفت: یعنی شما هیچ شکایتی ندارین؟
یونگی دستی تو موهای سفیدش کشید: برادرم
.... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۲.۵k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.