وقتی خیانت کرده...
وقتی خیانت کرده...
#فلیکس #جیسونگ #هیونجین #لینو #سونگمین #چان #جونگین #چانگبین
تابا ذوق اینکه به شوهرت بگی حامله ای اومدی خونه ولی با دیدن پیامی که براش اومده گوشی رو برداشتی با خوندن اون پیام ماتت برد باورت نمیشد
مردی که با تمام احساساتت دوستش داشتی بهت داشت خیانت میکرد
گوشی که دستت بود افتاد
با این صدا شوهرت به طرفت اومد
نتونستی جلوی اشکت رو بگیری..
چطوری اینکارو باهام کردی چطوری دلت اومد احساساتم برات مهم نبود اون دیر اومدنا
پس اون بهونه ها الکی بود نه فقط میخواستی اون هرزه رو ببینی
من حتی یه ذره هم ارزش نداشتم واست
با این حرف هایی که زدی دیگه حرفی باقی نموند و بهونه ای هم براش نموند بود
وارد اتاق مشترک تون شد
و چمدونش رو جمع کرد
و بدون هیچ حرفی گذاشت رفت
دیگه نتونستی این اوضاع رو تحمل کنی
تو با یه بچه توی شکمت تنها و تنها بودی همدردی نداشتی چند روزی گذشت و تو تنها با افکارت و یدون بچه تو شکمت بودی تو هروز افسرده تر می شدی دیگه تصمیم تو گرفتی تو تنهایی نمیتونستی یه بچه رو بدون پدر.. بزرگ.. کنی نمیخواستی مثل خودت سختی بکشه انتخاب سختی بود ولی دیگه انجامش دادی و بچه تو سقط کردی و بعد از اون سقط وحشتناک شده بودی افسرده شده بودی و بدتر میشد تا اینکه دوسال از اون قضیه گذشت
و تو هنوزم همون افسرده بدبخت بودی
از تو خونه بیرون نمیومدی حرف نمیزدی خودتو حبس کرده بودی
خیلی وقت بود رنگ اسمون هم ندیده بودی ولی صدای در اومد تعجب کردی که کیه
ولی بیخیال شدی ولی همینجوری درو میزد دیگه عصبانی شدی
و رفتی درو باز کردی میخواستی سر طرف مقابلت داد بزنی
ولی با دیدن طرف مقابلت خشکت زد
باورت نمیشد مردی که دوسال پیش ولت کرده بود الان جلوت وایساده ناخوداگاه اشکات سرازیر شد
اشکات از ته قلبت بود
دستاتو زدی به سینه های تخت مرد مقابلت و داد میزدی از احساسات از ته قلبت بود تا اینکه مرد تو رو تو بغلش فرو کرد و فشارت داد و با کلماتی دردناک حرفاشو زد ازت معذرت خواهی کرد از تن صدای مرد پیدا بود که بغض کرده و بیان کرد که از اینکه کاری که باهات کرده پشیمونه ولی خاطرات اینقدر زود فراموش نمیشه ولی مرد اینقدری زیبا بود که دستت رو به صورت مردت زدی و اشکی که از چشمای زیبای مردت سرازیر میشد رو پاک کردی و خودتو بیشتر تو بغلش فرو کردی...
#فلیکس #جیسونگ #هیونجین #لینو #سونگمین #چان #جونگین #چانگبین
تابا ذوق اینکه به شوهرت بگی حامله ای اومدی خونه ولی با دیدن پیامی که براش اومده گوشی رو برداشتی با خوندن اون پیام ماتت برد باورت نمیشد
مردی که با تمام احساساتت دوستش داشتی بهت داشت خیانت میکرد
گوشی که دستت بود افتاد
با این صدا شوهرت به طرفت اومد
نتونستی جلوی اشکت رو بگیری..
چطوری اینکارو باهام کردی چطوری دلت اومد احساساتم برات مهم نبود اون دیر اومدنا
پس اون بهونه ها الکی بود نه فقط میخواستی اون هرزه رو ببینی
من حتی یه ذره هم ارزش نداشتم واست
با این حرف هایی که زدی دیگه حرفی باقی نموند و بهونه ای هم براش نموند بود
وارد اتاق مشترک تون شد
و چمدونش رو جمع کرد
و بدون هیچ حرفی گذاشت رفت
دیگه نتونستی این اوضاع رو تحمل کنی
تو با یه بچه توی شکمت تنها و تنها بودی همدردی نداشتی چند روزی گذشت و تو تنها با افکارت و یدون بچه تو شکمت بودی تو هروز افسرده تر می شدی دیگه تصمیم تو گرفتی تو تنهایی نمیتونستی یه بچه رو بدون پدر.. بزرگ.. کنی نمیخواستی مثل خودت سختی بکشه انتخاب سختی بود ولی دیگه انجامش دادی و بچه تو سقط کردی و بعد از اون سقط وحشتناک شده بودی افسرده شده بودی و بدتر میشد تا اینکه دوسال از اون قضیه گذشت
و تو هنوزم همون افسرده بدبخت بودی
از تو خونه بیرون نمیومدی حرف نمیزدی خودتو حبس کرده بودی
خیلی وقت بود رنگ اسمون هم ندیده بودی ولی صدای در اومد تعجب کردی که کیه
ولی بیخیال شدی ولی همینجوری درو میزد دیگه عصبانی شدی
و رفتی درو باز کردی میخواستی سر طرف مقابلت داد بزنی
ولی با دیدن طرف مقابلت خشکت زد
باورت نمیشد مردی که دوسال پیش ولت کرده بود الان جلوت وایساده ناخوداگاه اشکات سرازیر شد
اشکات از ته قلبت بود
دستاتو زدی به سینه های تخت مرد مقابلت و داد میزدی از احساسات از ته قلبت بود تا اینکه مرد تو رو تو بغلش فرو کرد و فشارت داد و با کلماتی دردناک حرفاشو زد ازت معذرت خواهی کرد از تن صدای مرد پیدا بود که بغض کرده و بیان کرد که از اینکه کاری که باهات کرده پشیمونه ولی خاطرات اینقدر زود فراموش نمیشه ولی مرد اینقدری زیبا بود که دستت رو به صورت مردت زدی و اشکی که از چشمای زیبای مردت سرازیر میشد رو پاک کردی و خودتو بیشتر تو بغلش فرو کردی...
۲۰.۷k
۰۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.