داسـᩚ݂ـ݂݃تانهـ عشقـ݂ ݃ عجیـᩚ݂ـ݂݃بـ غیـ݂︩︪݃ ر ممـᩚ݂ـ݂݃کنـ݂
داسـᩚ݂ـ݂݃تانهـ عشقـ݂݃ عجیـᩚ݂ـ݂݃بـ غیـ݂︩︪݃ر ممـᩚ݂ـ݂݃کنـ݂݃🍥💎𓍢 ִ ໋
پارت³ فصل ²🤍🐰
꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦
چند سال بعد کیتی با اسپا دوست بود اسپا ب کیتی علاقه داشت ولی نمیدونست چطوری علاقشو بهش بگه برای همین بهش زنگ زد
اسپا:سلام کیتی خوبی میای باهم بریم کافه
کیتی با هیجان گفت :البته ک میشه ساعت چند
اسپا :ساعت ۵ خوبه ؟!
کیتی :آره خوبه خیلی عالیه
راس ساعت ۵ شد و کیتی با لباسهای گل منگلی خوشگل اومد نشست اسپا ک هیجان زده شده بود بدون اینکه سلام کنه گفت کیتی میرم سر اصل مطلب من یک چند ماهی میشه بهت علاقه دارم
کیتی یهو بهش شک وارد شد و گفت :علاقه ؟! یعنی تو به من علاقه داری
کیتی ک باورش نمیشد گفت :یک بار دیگه میگی ؟!
اسپا :من بهت علاقه دارم میشه باهم زندگی کنیم
کیتی :عععععععمم نینیومژتیپسایذیپهیذیپیتسدسپسکط من یک لحظه برم دست ب آب 👍🏻
کیتی رفت و سریع ب مامانش زنگ زد و گفت :مامان مامان ماااااااانن
چنگ:چی شده دخترم !
کیتی:اسپا بهم گفته بهت علاقه دارم چی کار کنم الان
چنگ :امم من نمیدونم دخترم بهش بگو ممنونم
کیتی :باشه خودم یک جوری ترتیبش میدم
کیتی با خونسردی و آرامش رفت و نشست و ب اسپا گفت :ببیند آقای اسپا منم ب شما علاقه دارم اما انیکه باهم زندگی کنیم نمیدونم فعلا تصمیمی نگرفتم
بقیش برای فرداا🌷💕
پارت³ فصل ²🤍🐰
꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦꒷꒦
چند سال بعد کیتی با اسپا دوست بود اسپا ب کیتی علاقه داشت ولی نمیدونست چطوری علاقشو بهش بگه برای همین بهش زنگ زد
اسپا:سلام کیتی خوبی میای باهم بریم کافه
کیتی با هیجان گفت :البته ک میشه ساعت چند
اسپا :ساعت ۵ خوبه ؟!
کیتی :آره خوبه خیلی عالیه
راس ساعت ۵ شد و کیتی با لباسهای گل منگلی خوشگل اومد نشست اسپا ک هیجان زده شده بود بدون اینکه سلام کنه گفت کیتی میرم سر اصل مطلب من یک چند ماهی میشه بهت علاقه دارم
کیتی یهو بهش شک وارد شد و گفت :علاقه ؟! یعنی تو به من علاقه داری
کیتی ک باورش نمیشد گفت :یک بار دیگه میگی ؟!
اسپا :من بهت علاقه دارم میشه باهم زندگی کنیم
کیتی :عععععععمم نینیومژتیپسایذیپهیذیپیتسدسپسکط من یک لحظه برم دست ب آب 👍🏻
کیتی رفت و سریع ب مامانش زنگ زد و گفت :مامان مامان ماااااااانن
چنگ:چی شده دخترم !
کیتی:اسپا بهم گفته بهت علاقه دارم چی کار کنم الان
چنگ :امم من نمیدونم دخترم بهش بگو ممنونم
کیتی :باشه خودم یک جوری ترتیبش میدم
کیتی با خونسردی و آرامش رفت و نشست و ب اسپا گفت :ببیند آقای اسپا منم ب شما علاقه دارم اما انیکه باهم زندگی کنیم نمیدونم فعلا تصمیمی نگرفتم
بقیش برای فرداا🌷💕
۱.۶k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.