پارت ۳۷
پارت ۳۷
- ما قراره بریم به یه مهمونی
با گفتن حرفش ، ماکیاتو پرید توی گلوت
+ چ...چی؟
- درواقع یه مراسم عروسیه . یکی از هم دانشگاهی هام دعوتم کرده . خیلی صمیمی نیستیم ولی خب من برای نامزدیم دعوتش کردم پس اونم برای عروسیش دعوتم کرده
+ خب اوکی فقط چرا گفتی ما قراره بریم ؟
- چون که ... اممممم همه باید با یک همراه برن . منم که کس دیگه ای رو نمی شناسم پس ...
+ یعنی افراد اونجا به من و ارتباطم با تو گیر نمیدن؟
- نه اصلا! چون با هیچ کدومشون صمیمیتی ندارم و درواقع بیشتر افراد اونجا رو نمی شناسم . هیچ کدوم از همکارام هم نمیان پس در این مورد مشکلی نیست
+ من واقعا از مهمونی و عروسی و اینا خوشم نمیاد
النا با چشم هایی که مظلومیت و خواهش توی اونها موج میزد ، به چشم های آرکا خیره شد
- لطفاااا آرکا ! من واقعا نمیخوام تنها برم ! حوصله پیدا کردن یکی و دردسر های بعدش رو ندارم
فکر کردن به اینکه النا با یه پسر غریبه بره باعث شد اخمات توی هم بره
+ با این چشمایی که تو داری ، آدم نمیتونه مخالفت کنه . قبوله منم باهات میام
- هورااااا ! راستی عروسی پس فرداست و یعنی ما باید فردا بریم برای خرید لباس
یاد چندباری که برای لباس خریدن با النا رفتی و گیر دادنای النا به لباس ها افتادی . قطعا این دفعه سختگیر تر هم هستش
+ فکر کنم این مرحله از عروسی هم سخت تر باشه...
(فردا ساعت ۴ عصر)
بعد از کلی گشتن و وسواس های النا برای خریدن لباس ها ، بالاخره ۲ تا لباس مجلسی ، ۲ جفت کفش مجلسی و یه کیف برای خودش رو پیدا کرد و تو تونستی در طی این ۳ ساعت ، برای اولین بار بشینی
+ باورم نمیشه که ... دیگه تموم شد
النا پشت چشمی نازک کرد
- انقدرم سخت نبود ! و اینکه بیشترین کار با من بود
+ باور کن که دنبالت اومدن سخت تره
(فردا شب ساعت ۹)
داشتی از دوربین گوشیت آخرین بررسی ظاهرت رو انجام می دادی . به پیشنهاد النا لنز چشم عسلی و رنگ موی قهوه ای تیره با رگه هایی از قهوه ای روشن رو علاوه بر تغییرات حالت صورتت داشتی . به نظر خودتم خوب شده بود
چند دقیقه بعد رسیدین و بعد از پارک کردن ماشین ، از بین درخت های باغ اونجا رد شدین و به در ورودی سالن عروسی رسیدین
بازوت رو سمت النا بردی و اون هم بعد از گرفتنش ، در رو باز کرد و وارد شدین
دیگه نمیشد الان از این طولانی تر بنویسم . و اینکه توی پارت بعدی خبری از بوسه نیست ولی این اتفاق یه مدت دیگه میوفته😅
عکس پارت هم لباس آرکا و النا هستش (دو ساعت درحال انتخاب کردن لباس بودم)
- ما قراره بریم به یه مهمونی
با گفتن حرفش ، ماکیاتو پرید توی گلوت
+ چ...چی؟
- درواقع یه مراسم عروسیه . یکی از هم دانشگاهی هام دعوتم کرده . خیلی صمیمی نیستیم ولی خب من برای نامزدیم دعوتش کردم پس اونم برای عروسیش دعوتم کرده
+ خب اوکی فقط چرا گفتی ما قراره بریم ؟
- چون که ... اممممم همه باید با یک همراه برن . منم که کس دیگه ای رو نمی شناسم پس ...
+ یعنی افراد اونجا به من و ارتباطم با تو گیر نمیدن؟
- نه اصلا! چون با هیچ کدومشون صمیمیتی ندارم و درواقع بیشتر افراد اونجا رو نمی شناسم . هیچ کدوم از همکارام هم نمیان پس در این مورد مشکلی نیست
+ من واقعا از مهمونی و عروسی و اینا خوشم نمیاد
النا با چشم هایی که مظلومیت و خواهش توی اونها موج میزد ، به چشم های آرکا خیره شد
- لطفاااا آرکا ! من واقعا نمیخوام تنها برم ! حوصله پیدا کردن یکی و دردسر های بعدش رو ندارم
فکر کردن به اینکه النا با یه پسر غریبه بره باعث شد اخمات توی هم بره
+ با این چشمایی که تو داری ، آدم نمیتونه مخالفت کنه . قبوله منم باهات میام
- هورااااا ! راستی عروسی پس فرداست و یعنی ما باید فردا بریم برای خرید لباس
یاد چندباری که برای لباس خریدن با النا رفتی و گیر دادنای النا به لباس ها افتادی . قطعا این دفعه سختگیر تر هم هستش
+ فکر کنم این مرحله از عروسی هم سخت تر باشه...
(فردا ساعت ۴ عصر)
بعد از کلی گشتن و وسواس های النا برای خریدن لباس ها ، بالاخره ۲ تا لباس مجلسی ، ۲ جفت کفش مجلسی و یه کیف برای خودش رو پیدا کرد و تو تونستی در طی این ۳ ساعت ، برای اولین بار بشینی
+ باورم نمیشه که ... دیگه تموم شد
النا پشت چشمی نازک کرد
- انقدرم سخت نبود ! و اینکه بیشترین کار با من بود
+ باور کن که دنبالت اومدن سخت تره
(فردا شب ساعت ۹)
داشتی از دوربین گوشیت آخرین بررسی ظاهرت رو انجام می دادی . به پیشنهاد النا لنز چشم عسلی و رنگ موی قهوه ای تیره با رگه هایی از قهوه ای روشن رو علاوه بر تغییرات حالت صورتت داشتی . به نظر خودتم خوب شده بود
چند دقیقه بعد رسیدین و بعد از پارک کردن ماشین ، از بین درخت های باغ اونجا رد شدین و به در ورودی سالن عروسی رسیدین
بازوت رو سمت النا بردی و اون هم بعد از گرفتنش ، در رو باز کرد و وارد شدین
دیگه نمیشد الان از این طولانی تر بنویسم . و اینکه توی پارت بعدی خبری از بوسه نیست ولی این اتفاق یه مدت دیگه میوفته😅
عکس پارت هم لباس آرکا و النا هستش (دو ساعت درحال انتخاب کردن لباس بودم)
۴.۲k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.