p5
س:
رفتیم خونه و من با بدو رفتم اتاقماونم با تعجب نگام کرد
کیفمرو انداختم زمین و خودمرو انداختم رو تخت اونقدر زار زدمکه خوابمبرد وقتی چشام رو باز کردم عصر بود چون فردا امتحانی درسی چیزی نداشتیم راحت بودمولی استرس کل بدنم رو گرفته بود
شوگا هم پیشممیس خوا میدونه فهمیده
رفتم پایین دیدم شوگا سرش رو با دستاش گرفته و پاهاش رو داره به زمین میکوبه
فشارم اوفتاد یعنی خدایی به خودم ر.ی.د.م 🙂
ش:سیاسا...بشین
س:
بددن هیچ حرفی نشستم
که برگشت یمتم چشاش قرمزه قرمز بود یه لحظه ترسیدم
س: ح حالت...
ش:این چهنمره ایه
س:....
ش:با توامممممم
رفتیم خونه و من با بدو رفتم اتاقماونم با تعجب نگام کرد
کیفمرو انداختم زمین و خودمرو انداختم رو تخت اونقدر زار زدمکه خوابمبرد وقتی چشام رو باز کردم عصر بود چون فردا امتحانی درسی چیزی نداشتیم راحت بودمولی استرس کل بدنم رو گرفته بود
شوگا هم پیشممیس خوا میدونه فهمیده
رفتم پایین دیدم شوگا سرش رو با دستاش گرفته و پاهاش رو داره به زمین میکوبه
فشارم اوفتاد یعنی خدایی به خودم ر.ی.د.م 🙂
ش:سیاسا...بشین
س:
بددن هیچ حرفی نشستم
که برگشت یمتم چشاش قرمزه قرمز بود یه لحظه ترسیدم
س: ح حالت...
ش:این چهنمره ایه
س:....
ش:با توامممممم
۲۴.۷k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.