وانشات تهیونگ ( از من خجالت نکش❗) پارت ۱
خب بریم سراغ پارت اول😉
کیم تهیونگ : ۲۴ ساله ، متاهل و خودتون میشناسینش دیگه
لیا : ۲۱ سالشه زن کیم تهیونگ هسته خجالتی هسته( از شوهرش خجالت میکشه ) و کیوت و کمی لجباز و خوشگل
از زبان میا : امروز توی خونه بودم و داشتم به کارای تهیونگ فکر میکردم من هنوز بهش عادت نکردم و خجالت میکشم نزدیک یک سالی میشه که ازدواج کردیم ولی من هنوز خجالت میکشم و اصلا باهاش رابطه نداشتم و دقیقا تهیونگ همینو میخواد و این اواخر خیلی گیر داده حتی وقتی توی خواب بغلم میکنه قلبم میریزه ووییی از فکرام بیرون اومدم و رفتم توی اشپزخونه و غذا درست کردم الانه هاست که تهیونگ بیاد میز رو چیدم که در خونه باز شد و وی اومد تو . سلام😊 اومدی تهیونگ : سلام عشقم خوبی🥰 اومد پیشونیم رو بوس کردم به بوس هاش کمی عادت کردم . تا تو بری به خودت برسی من میرم غذا رو میچینم و اماده میکنم تهیونگ : باشه عشقم😊 رفت بالا و غذا رو کشیدم و منتظر بودم دیدم که نیومد . پس چرا نمیاد رفتم طبقه بالا و در اتاق رو باز کردم دیدم کهه😳😳😳 تهیونگ لباس تنش نیست و حوله ای دور کمرشه . اههههه چرا لباس تنت نیست رو مو کردم اون ور و سرخ شده بودم تهیونگ : لیا😳 زیر چشمی نگاش کردم و دوباره چشمام رو بستم اومد طرفم که من عقب و میخواستم برم از اتاق بیرون که زود بهم رسید و درو بست و با دستاش دور بدنم اورد و محاصرم کرد . تهیو..نگ 😳❤ ضربان قلبم رفت بالا نگاهم به بدنش افتاد که بیشتر سرخ شدم مخصوصن سیک پک هاش وووییی 😖❤ تهیونگ : دیگه بسه جنی ازم خجالت نکش دیگه نمیتونم خسته شدم😕 وقتشه که دیگه رسما مال خودم بشی😈🔞
کیم تهیونگ : ۲۴ ساله ، متاهل و خودتون میشناسینش دیگه
لیا : ۲۱ سالشه زن کیم تهیونگ هسته خجالتی هسته( از شوهرش خجالت میکشه ) و کیوت و کمی لجباز و خوشگل
از زبان میا : امروز توی خونه بودم و داشتم به کارای تهیونگ فکر میکردم من هنوز بهش عادت نکردم و خجالت میکشم نزدیک یک سالی میشه که ازدواج کردیم ولی من هنوز خجالت میکشم و اصلا باهاش رابطه نداشتم و دقیقا تهیونگ همینو میخواد و این اواخر خیلی گیر داده حتی وقتی توی خواب بغلم میکنه قلبم میریزه ووییی از فکرام بیرون اومدم و رفتم توی اشپزخونه و غذا درست کردم الانه هاست که تهیونگ بیاد میز رو چیدم که در خونه باز شد و وی اومد تو . سلام😊 اومدی تهیونگ : سلام عشقم خوبی🥰 اومد پیشونیم رو بوس کردم به بوس هاش کمی عادت کردم . تا تو بری به خودت برسی من میرم غذا رو میچینم و اماده میکنم تهیونگ : باشه عشقم😊 رفت بالا و غذا رو کشیدم و منتظر بودم دیدم که نیومد . پس چرا نمیاد رفتم طبقه بالا و در اتاق رو باز کردم دیدم کهه😳😳😳 تهیونگ لباس تنش نیست و حوله ای دور کمرشه . اههههه چرا لباس تنت نیست رو مو کردم اون ور و سرخ شده بودم تهیونگ : لیا😳 زیر چشمی نگاش کردم و دوباره چشمام رو بستم اومد طرفم که من عقب و میخواستم برم از اتاق بیرون که زود بهم رسید و درو بست و با دستاش دور بدنم اورد و محاصرم کرد . تهیو..نگ 😳❤ ضربان قلبم رفت بالا نگاهم به بدنش افتاد که بیشتر سرخ شدم مخصوصن سیک پک هاش وووییی 😖❤ تهیونگ : دیگه بسه جنی ازم خجالت نکش دیگه نمیتونم خسته شدم😕 وقتشه که دیگه رسما مال خودم بشی😈🔞
۲۳۴.۹k
۲۱ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.