بانگو اسکول فصل دو پارت ۱۲(پایان این فصل)
امی:پام...پام خیلی درد میکنه
چویا:فکر کنم بد افتاده...بزار ببینم...آره بد افتاده ولی مشکلی نیست...من بلندت میکنم و تا خوابگاه کولت میکنم
امی:چی...مطمعنی اذیت نمیشی؟
چویا میخنده و دستشو میزاره پشت گردنش و میگه:خب!از اونجایی ک خیلی سبکی فکر نکنم مشکلی پیش بیاد
امی باز اخم میکنه و با آرنج میکوبه به چویا
چویا:آخخخ...چته؟!
امی روشو میکنه اونور و هیچی نمیگه
چویا خم میشه و میگه:خیله خب...دیگه سوار شو تا زودتر بریم خوابگاه!
امی میترسه چویا اذیت بشه برای همین سعی میکنه خودش بلند شه ولی میوفته زمین:ایییییییی پاممممم
چویا:چیکار میکنی؟من که گفتم کولت میکنم!
بعد میره و یهویی بلندش میکنه امی هم شوکه میشه و یهو تعادلش از دست میده و کم مونده بیوفته ولی چویا محکم نگهش میداره:اینجوری ممکنه بیشتر آسیب ببینی!
امی یهو از کوره در میره و داد میزنه:خفه شو!هیچ فکر کردی اگه یکی مارو باهم ببینه چه فکری میکنه؟زود باش منو بزار زمین!
چویا دهن امی رو میگیره و میگه:بعضی وقتا مثل بچهها رفتار میکنی!
بعد یجور مهربونی لبخند میزنه و ادامه میده:اگه عزاب وجدان داری باید این حسو تموم کنی ولی اگه نمیتونی اینکارو بکنی چطوره با دوچرخه بریم؟
امی:چی؟مگه...دوچرخه داری؟
چویا:نه ولی میتونم کرایه کنم
امی:من پولشو میدم!
بعد با حالت جدی به چویا نگاه میکنه
چویا هم خندهش میگیره و میگه:تو خیلی مهربونی ولی لازم نیست که اینکارو بکنی...
بعد امی رو میشنوه رو ی نیمکت و میره تا دوچرخه اجاره کنه.
_________________
وقتی ک چویا برگشت میبینه که امی ی چوب بلند دستشه و داره سعی میکنه با اون راه بره
چویا هم میخنده و میگه:تلاشت قابل تحسینه...
بعد دست کوچیکشو میگیره و باز میکنه و ی آبنبات لیمویی میزاره وسطش...
___________
فصل دوم تموم شد
چویا:فکر کنم بد افتاده...بزار ببینم...آره بد افتاده ولی مشکلی نیست...من بلندت میکنم و تا خوابگاه کولت میکنم
امی:چی...مطمعنی اذیت نمیشی؟
چویا میخنده و دستشو میزاره پشت گردنش و میگه:خب!از اونجایی ک خیلی سبکی فکر نکنم مشکلی پیش بیاد
امی باز اخم میکنه و با آرنج میکوبه به چویا
چویا:آخخخ...چته؟!
امی روشو میکنه اونور و هیچی نمیگه
چویا خم میشه و میگه:خیله خب...دیگه سوار شو تا زودتر بریم خوابگاه!
امی میترسه چویا اذیت بشه برای همین سعی میکنه خودش بلند شه ولی میوفته زمین:ایییییییی پاممممم
چویا:چیکار میکنی؟من که گفتم کولت میکنم!
بعد میره و یهویی بلندش میکنه امی هم شوکه میشه و یهو تعادلش از دست میده و کم مونده بیوفته ولی چویا محکم نگهش میداره:اینجوری ممکنه بیشتر آسیب ببینی!
امی یهو از کوره در میره و داد میزنه:خفه شو!هیچ فکر کردی اگه یکی مارو باهم ببینه چه فکری میکنه؟زود باش منو بزار زمین!
چویا دهن امی رو میگیره و میگه:بعضی وقتا مثل بچهها رفتار میکنی!
بعد یجور مهربونی لبخند میزنه و ادامه میده:اگه عزاب وجدان داری باید این حسو تموم کنی ولی اگه نمیتونی اینکارو بکنی چطوره با دوچرخه بریم؟
امی:چی؟مگه...دوچرخه داری؟
چویا:نه ولی میتونم کرایه کنم
امی:من پولشو میدم!
بعد با حالت جدی به چویا نگاه میکنه
چویا هم خندهش میگیره و میگه:تو خیلی مهربونی ولی لازم نیست که اینکارو بکنی...
بعد امی رو میشنوه رو ی نیمکت و میره تا دوچرخه اجاره کنه.
_________________
وقتی ک چویا برگشت میبینه که امی ی چوب بلند دستشه و داره سعی میکنه با اون راه بره
چویا هم میخنده و میگه:تلاشت قابل تحسینه...
بعد دست کوچیکشو میگیره و باز میکنه و ی آبنبات لیمویی میزاره وسطش...
___________
فصل دوم تموم شد
۱.۳k
۱۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.