ماه یخی پارت ۳۶
ماه یخی پارت ۳۶
دازای وارد اتاق شد
از دید راوی
یوسانو : دازای تو از کجا میدونستی میکو اینطوریه یا جریان اون زخم دوم روی شمش یا اون زخمای شلاق مانند
دازای : برای زخم دوم روی شکمش میدونم یادته من و چویا داشتیم صلح نامه رو میشکستیم و اینکه چرا شکسته نشد
یوسانو : چرا
دازای : میکو قبل از اینکه من و چویا دعوا کنیم رسید چویا می خواست با چاقو بهم حمله کنه که میکو اومد جلوش خواستم چویا رو بزنم که میکو اومد جلوش و یکی از دنده هاش شکست
یوسانو خیلی تعجب کرده بود
یوسانو : خ...خوب جریان زخمای شلاق مانند چیه
دازای : فکنم یه شایعه شنیدم که یکی از مدیران اجرایی مافیای بندر ۲ یا ۳ روز دزدیده شده بود فکنم میکو بوده
یوسانو : اهان جریان زخمای قبلش رو نمیدونی
دازای : نه
یوسانو : ممنون دازای میتونی بری
دازای : ممنون
از دید دازای
از اتاق اومدم بیرون دیدم اکو داره میکو و اذیت میکنه و بقیه هم کاری به کارشون ندارن
رفتم سمت اکو و دستش رو کشیدم یه جایی که کسی نباشه
دازای : دیگه نبینم میکو رو اذیت کنی میدونم که روز اول که دیدیش باهاش چیکار کردی
اکو : ااا....چشم دازای سان
از دید میکو
اون دوتا برگشتن پیش اتسوشی نشسته بودم اکوتاگاوا داشت میومد سمت اتسوشی چون کنارش بودم ترسیدم و سریع رفتم سمت دستشویی پاهام میلرزید نفس عمیقی کشیدم و دوباره خندیدم که دازایو دیدم داشتیم حرف مزدیم که از همه خداحافظی کردم و رفتم تقریبا بعد از ظهر بود
یه نفس راحتی کشیدم و رفتم خونه پیش چویا حس میکردم یه چیزی داره توی بدنم تغییر میکنه ولی نمی دونم چی حس کردم یه کم دندونم بلند شده که یکی منو از پشت بی هوشم کرد وقتی بیدار شدم روی یه صندلی که به یه دستگاه وصل بود بسته شده بودم
و فئودورو دیدم که که داشت با تلفن حرف میزد نمیدونم چرا ولی صداشو نمیشنیدم
از دید راوی
فئو : اگه دوست داره عشقتو یه باره دیگه ببینی بیا به ادرسی که واست فرستادم
فلش بک شب
از دید چویا
میکو هنوز نیومده نمیدونم کجاس گوشیش خاموشه یهو گوشیم زنگ خورد ناشناس بود جواب دادم
چویا : الو
فئو : اگه دوس داره عشقتو دوباره ببینی بیا به این ادرسه که میفرستم ( با خنده ) هر چقد زمان بیشتره بگذره اون بیشتر درد میکشه
تلفن رو قطع کرد
وای نه میکو نه نه نه نه نه تنها برم نه
زنگ زدم به دازای براش همه ماجرا تو تعریف کردم
من و دازای رفتیم وقتی رسیدیم یه صدای جیغ میشنیدیم
چویا : م....میکو دازای تو کنار در بمون گه که ۳ دقیقه شد و نیومدم بیا داخل
دازای: باشه
چویا رفت و میکو رو دید که داره جیغ میزنه
فئو : اههه بالاخره اومدی
از دید راوی
فئودور میزان سرعت و درد رو ۰ کرد
فئو : نگرانی چه حسی داره
چویا : ب...بزار ...بره
دازای وارد اتاق شد
از دید راوی
یوسانو : دازای تو از کجا میدونستی میکو اینطوریه یا جریان اون زخم دوم روی شمش یا اون زخمای شلاق مانند
دازای : برای زخم دوم روی شکمش میدونم یادته من و چویا داشتیم صلح نامه رو میشکستیم و اینکه چرا شکسته نشد
یوسانو : چرا
دازای : میکو قبل از اینکه من و چویا دعوا کنیم رسید چویا می خواست با چاقو بهم حمله کنه که میکو اومد جلوش خواستم چویا رو بزنم که میکو اومد جلوش و یکی از دنده هاش شکست
یوسانو خیلی تعجب کرده بود
یوسانو : خ...خوب جریان زخمای شلاق مانند چیه
دازای : فکنم یه شایعه شنیدم که یکی از مدیران اجرایی مافیای بندر ۲ یا ۳ روز دزدیده شده بود فکنم میکو بوده
یوسانو : اهان جریان زخمای قبلش رو نمیدونی
دازای : نه
یوسانو : ممنون دازای میتونی بری
دازای : ممنون
از دید دازای
از اتاق اومدم بیرون دیدم اکو داره میکو و اذیت میکنه و بقیه هم کاری به کارشون ندارن
رفتم سمت اکو و دستش رو کشیدم یه جایی که کسی نباشه
دازای : دیگه نبینم میکو رو اذیت کنی میدونم که روز اول که دیدیش باهاش چیکار کردی
اکو : ااا....چشم دازای سان
از دید میکو
اون دوتا برگشتن پیش اتسوشی نشسته بودم اکوتاگاوا داشت میومد سمت اتسوشی چون کنارش بودم ترسیدم و سریع رفتم سمت دستشویی پاهام میلرزید نفس عمیقی کشیدم و دوباره خندیدم که دازایو دیدم داشتیم حرف مزدیم که از همه خداحافظی کردم و رفتم تقریبا بعد از ظهر بود
یه نفس راحتی کشیدم و رفتم خونه پیش چویا حس میکردم یه چیزی داره توی بدنم تغییر میکنه ولی نمی دونم چی حس کردم یه کم دندونم بلند شده که یکی منو از پشت بی هوشم کرد وقتی بیدار شدم روی یه صندلی که به یه دستگاه وصل بود بسته شده بودم
و فئودورو دیدم که که داشت با تلفن حرف میزد نمیدونم چرا ولی صداشو نمیشنیدم
از دید راوی
فئو : اگه دوست داره عشقتو یه باره دیگه ببینی بیا به ادرسی که واست فرستادم
فلش بک شب
از دید چویا
میکو هنوز نیومده نمیدونم کجاس گوشیش خاموشه یهو گوشیم زنگ خورد ناشناس بود جواب دادم
چویا : الو
فئو : اگه دوس داره عشقتو دوباره ببینی بیا به این ادرسه که میفرستم ( با خنده ) هر چقد زمان بیشتره بگذره اون بیشتر درد میکشه
تلفن رو قطع کرد
وای نه میکو نه نه نه نه نه تنها برم نه
زنگ زدم به دازای براش همه ماجرا تو تعریف کردم
من و دازای رفتیم وقتی رسیدیم یه صدای جیغ میشنیدیم
چویا : م....میکو دازای تو کنار در بمون گه که ۳ دقیقه شد و نیومدم بیا داخل
دازای: باشه
چویا رفت و میکو رو دید که داره جیغ میزنه
فئو : اههه بالاخره اومدی
از دید راوی
فئودور میزان سرعت و درد رو ۰ کرد
فئو : نگرانی چه حسی داره
چویا : ب...بزار ...بره
۵.۹k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.