فیک قاتل من
پارت 79
#قاتل_من
تهیونگ بدون هیچ اعتنایی به حرف ا/ت سمت
کمربند شلوارش رفت و شروع به باز کردنش کرد ک یکباره با جیغ ا/ت متوقف شد و از باز کردنش
دست برداشت خیره به ا/ت نگاه میکرد
که ا/ت به حرف دراومد و گفت
_توروخدا_نکن_صب کن_ میخوام برم
تهیونگ دستاشو آزاد کرد و با حالت پوکر لب زد:
_برو_ من که از اولش گفتم اگ خوشت نمیاد میتونی بری ظاهرا خوشت اومده ک هنوز اینجایی!
+چیییی؟!
ا/ت انگشت اشاره شو سمت تهیونگ نشونه گرفت و با حرص گفت!
ببین تاموقعی که از این اتاق خارج نشدم حق نداری دستاتو تکون بدی
_باشههه_ و به سمت در اشاره کرد _برووو!
+گفتم تکون نخور
_حله!
ا/ت چشماشو محکم بست وطوری ک سعی میکرد خونسردیشو حفظ کنه از اتاق به سمت آشپزخونه رفت!
_اون یارو دیونه اس؟ اصلا شکی توش نيست
واقعا ک!
باورم نمیشه الان میخواست جلوم عوض کنه؟! ایش اصلا، بیخیالش
_ولی عجب بدن سکسی داره لامصب!
با اون موهای خیس عرقش هم زیادی جذاب شده!!
+شنیدمت
_چیییی؟ کی!
ت_تو_مگ تو اتاق لباس عوض نمیکردی؟ کی اومدی اینجا؟
تهیونگ به لباساش اشاره کرد و نیشخندی زد وگفت!
_عوض کردم!
+دارم می بینم کور نیستم!
بعدشم هرچی شنیدی رو فراموش کن باشه؟
تو اینقدرم سکسی یا جذاب نیستی منظورم یکی دیگه بود!
_باشه وانمود میکنم چیزی نشنيدم.!
ا/ت از آشپزخونه خارج شد و به سمت یخچال رفت چند باری سرشو محکم به در یخچال کوبید و پیش خودش زمزمه کرد
_چقد تو مزخرفی دختر!
در یخچال باز کرد و آب معدنی برداشت همینی ک میخواست در بطری رو باز کنه بطری توسط شخصی کشیده شد ا/ت سریع سرشو بالا گرفت که متوجه شد کسی جز تهیونگ نبوده با دستای بزرگ و برجسته اش در بطری باز کرد و سمت ا/ت گرفت
_بیا بخور!
ا/ت ک از رفتارای تهیونگ متعجب شده بود بطری از دستش گرفت و سرکشید بعد از رفع تشنگی به سمت تهیونگ برگشت و با کنجکاوی لب زد:
_تو امروز چته؟! میخوای سر به سرم بزاری یا واقعا امروز زیادی مهربون شدی؟!
+نمیدونم؟ تو چی فک میکنی
_منم چیزی نمیدونم ولی معلوم میشه
+باشه
درست بعد از تموم شدن حرفش صدای میا بلند شد
_ غذا آماده اس!
به سمت میز غذای که چند ساعت پیش ترتیبشو داده بودیم رفتم که کوک و هینا جلوتر روی میز نشسته بودن و منتظر اومدن ما بودن،
روی یکی از صندلیا ک به تهیونگ نزدیک بود نشستم ک همه غذاشونو کشیدن و شروع به خوردن کردن تهیونگ هر از گاهی تیکه های گوشت بشقابش و برمیداشت و توی ظرف غذای ک جلوم بود میزاشت منم بی میل نبودم هرچی جلوم میذاشت مثل چی می خوردم و سر میکشیدم
اصلا به من چه تا بار بعدی یاد بگیره با غذاش فدا کاری نکنه
بعد از خوردن یه عالمه گوشت و سوپ حسابی سیر شده بودم
به پشت صندلی تیکه دادم که نگاه سنگین تهیونگ و یکباره رو خودم حس کردم سریع به طرفش برگشتم و نگاه مختصری بهش کردم که خنده ای تقدیم کرد و با انگشت شستش آروم کنار لبمو که احتمال میدم حین غذا خوردن کثیف شده بود رو پاک کرد
باور نمیشه با اینکه حالم بهتر شده بود ولی تهیونگ هنوز عین بچه ازم مراقب میکرد!
تمام حرکاتش و رفتاراش به شدت کشنده بود و منو از خود بیخود میکرد هیچوقت نتونستم ازش ناراحت یا منزجر بشم با اینکه اوایل وقتی باهاش آشنا شدم با وجود خشن بودنش هم دلم براش ضعف میرفت...
_چقد عاشق این مرد شده بودم.!
_چقد بهش وابسته شده بودم.!
بعد از جم کردن میز و مرتب کردن سالن
هرکسی به سمت اتاقش برای خواب راهی شد.
#kim
🚫اصکی ممنوع 🚫
#قاتل_من
تهیونگ بدون هیچ اعتنایی به حرف ا/ت سمت
کمربند شلوارش رفت و شروع به باز کردنش کرد ک یکباره با جیغ ا/ت متوقف شد و از باز کردنش
دست برداشت خیره به ا/ت نگاه میکرد
که ا/ت به حرف دراومد و گفت
_توروخدا_نکن_صب کن_ میخوام برم
تهیونگ دستاشو آزاد کرد و با حالت پوکر لب زد:
_برو_ من که از اولش گفتم اگ خوشت نمیاد میتونی بری ظاهرا خوشت اومده ک هنوز اینجایی!
+چیییی؟!
ا/ت انگشت اشاره شو سمت تهیونگ نشونه گرفت و با حرص گفت!
ببین تاموقعی که از این اتاق خارج نشدم حق نداری دستاتو تکون بدی
_باشههه_ و به سمت در اشاره کرد _برووو!
+گفتم تکون نخور
_حله!
ا/ت چشماشو محکم بست وطوری ک سعی میکرد خونسردیشو حفظ کنه از اتاق به سمت آشپزخونه رفت!
_اون یارو دیونه اس؟ اصلا شکی توش نيست
واقعا ک!
باورم نمیشه الان میخواست جلوم عوض کنه؟! ایش اصلا، بیخیالش
_ولی عجب بدن سکسی داره لامصب!
با اون موهای خیس عرقش هم زیادی جذاب شده!!
+شنیدمت
_چیییی؟ کی!
ت_تو_مگ تو اتاق لباس عوض نمیکردی؟ کی اومدی اینجا؟
تهیونگ به لباساش اشاره کرد و نیشخندی زد وگفت!
_عوض کردم!
+دارم می بینم کور نیستم!
بعدشم هرچی شنیدی رو فراموش کن باشه؟
تو اینقدرم سکسی یا جذاب نیستی منظورم یکی دیگه بود!
_باشه وانمود میکنم چیزی نشنيدم.!
ا/ت از آشپزخونه خارج شد و به سمت یخچال رفت چند باری سرشو محکم به در یخچال کوبید و پیش خودش زمزمه کرد
_چقد تو مزخرفی دختر!
در یخچال باز کرد و آب معدنی برداشت همینی ک میخواست در بطری رو باز کنه بطری توسط شخصی کشیده شد ا/ت سریع سرشو بالا گرفت که متوجه شد کسی جز تهیونگ نبوده با دستای بزرگ و برجسته اش در بطری باز کرد و سمت ا/ت گرفت
_بیا بخور!
ا/ت ک از رفتارای تهیونگ متعجب شده بود بطری از دستش گرفت و سرکشید بعد از رفع تشنگی به سمت تهیونگ برگشت و با کنجکاوی لب زد:
_تو امروز چته؟! میخوای سر به سرم بزاری یا واقعا امروز زیادی مهربون شدی؟!
+نمیدونم؟ تو چی فک میکنی
_منم چیزی نمیدونم ولی معلوم میشه
+باشه
درست بعد از تموم شدن حرفش صدای میا بلند شد
_ غذا آماده اس!
به سمت میز غذای که چند ساعت پیش ترتیبشو داده بودیم رفتم که کوک و هینا جلوتر روی میز نشسته بودن و منتظر اومدن ما بودن،
روی یکی از صندلیا ک به تهیونگ نزدیک بود نشستم ک همه غذاشونو کشیدن و شروع به خوردن کردن تهیونگ هر از گاهی تیکه های گوشت بشقابش و برمیداشت و توی ظرف غذای ک جلوم بود میزاشت منم بی میل نبودم هرچی جلوم میذاشت مثل چی می خوردم و سر میکشیدم
اصلا به من چه تا بار بعدی یاد بگیره با غذاش فدا کاری نکنه
بعد از خوردن یه عالمه گوشت و سوپ حسابی سیر شده بودم
به پشت صندلی تیکه دادم که نگاه سنگین تهیونگ و یکباره رو خودم حس کردم سریع به طرفش برگشتم و نگاه مختصری بهش کردم که خنده ای تقدیم کرد و با انگشت شستش آروم کنار لبمو که احتمال میدم حین غذا خوردن کثیف شده بود رو پاک کرد
باور نمیشه با اینکه حالم بهتر شده بود ولی تهیونگ هنوز عین بچه ازم مراقب میکرد!
تمام حرکاتش و رفتاراش به شدت کشنده بود و منو از خود بیخود میکرد هیچوقت نتونستم ازش ناراحت یا منزجر بشم با اینکه اوایل وقتی باهاش آشنا شدم با وجود خشن بودنش هم دلم براش ضعف میرفت...
_چقد عاشق این مرد شده بودم.!
_چقد بهش وابسته شده بودم.!
بعد از جم کردن میز و مرتب کردن سالن
هرکسی به سمت اتاقش برای خواب راهی شد.
#kim
🚫اصکی ممنوع 🚫
۱۳.۰k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.