و باز در پایان حرفهایم ... تنهایی آنقدرها هم که این آدمها
و باز در پایان حرفهایم ... تنهایی آنقدرها هم که این آدمها می گویند سخت نیست من و خودم از این تنهایی ها لذت می بریم .با هم به پارک می رویم ..., با هم موزیک گوش میدهیم ...., با هم گریه میکنیم ... با هم شعر می خوانیم و شعر می نویسیم .... حرفهایم کلمه میشوند و بعد جمله .. اما کسی هست که بخواند و درک کند ؟ کسی هست که بفهمد؟ نه نیست .. و من درک میکنم که آن تنها منم , و باز هم هی می نویسمو می نویسمو می نویسم .... تا یک روز که دیگر این کلمات محو میشوند ... فقط آن روز که من نیستم . یعنی میشود کسی با گریه بیاید و بگوید دیگر نیست ...از دستش دادم !!!!!!.......
۳۸۰
۰۱ دی ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.