part²⁴🏹💕
هه ری « چی گفت؟... یعنی باید بگم تصمیمت چیه؟
_نامجون به چشمای ملتمس دخترکش زل زد و دستای کوچیکش رو توی دستش گرفت... چطور میتونست از کسی بگذره که تمام فکر و ذکرش پیش اون بود!
نامجون « موقعی که رفتی فکر کردم میتونم فراموشت کنم اما نشد! چند سال گذشت و این دفعه به خودم قول داده بودم که دیگه فراموشت کنم و از نظر خودم تقریبا موفق شده بودم اما... اما همون روز اول! اولین جلسه ای که دیدمت فهمیدم نمیشه! وقتی جیمین رو کنارت میدیدم ناخواسته عصبی میشدم!
جیمین « لازم به ذکره بعد از دانشگاه رفته سراغ اونایی که تو رو زدن
_ با شنیدن صدای جیمین هه ری ترسیده هینی کشید و دستش رو روی قلبش گذاشت
نامجون « *پوکر... اینجا چیکار میکنی؟
جیمین « دیدم زیاد طولش دادی اومدم صدات کنم که.... دیدم گرم صحبت با یاری
هه ری « *خنده
نامجون « این چند روزه خیلی خوشمزه شدی پارک جیمین! حواست هست؟
جیمین « اوه هیونگ از همون اول خوشمزه بودم
نامجون « میزاری زر بزنم؟
جیمین « عه هیونگ عفت کلامت کجا رفته؟
هه ری « واقعا... واقعا رفتی سراغشون ؟
نامجون « اره! شاید دیگه مال من نبودی اما من هنوز حس مالیک خاصی نسبت به تو داشتم! کسی حق نداشت دست روت بلند کنه و سیاه و کبودت کنه و اما *نگاه برزخی به جیمین... حتی زمانی که این بچه خوشمزه داشت باهات لاس میزد ...حواسم بهت بود و اگه فامیل نبودیم یقینا تا الان ور دست مسیح بود!
جیمین « خیلی ممنونم که اینقدر به بنده لطف دارین استاد
نامجون « جیمین پسرم دو دقیقه ببندش دارم حرف میزنم
جیمین « *کشیدن زیپ دهن
نامجون « خب و حالا همه اینا رو گفتم که بگم دیگه نمیخوام با غفلت دوباره ام تو رو از دست بدم! کنارت میمونم و ازت محافظت میکنم
هه ری « *با گریه... نامجون
*صدای کوبیدن در
رز « هه رییییییییی حیوان چهار پاااااااااا
جیمین « جر خوردن
نامجون « همیشه همینه؟ یعنی منظورم اینه تو رو با حیوانات....
هه ری « یه لحظه برم ببینم چی میخواد ... دمپایی های رو فرشیم رو پوشیدم و رفتم سمت در! اما همین که در رو باز کرد اول یه مشت پلاستیک بعد رز اومدن داخل ... یا خدا میخواهی بری بیمارستان عیادت بیمار؟؟؟؟ این همه کمپوت برای چیه؟؟؟
رز « عه؟ زنده ای؟ معلومه برای تو! هی دختر نبودی ببینی چی شد! بچه ها براتون آگهی ترحیم هم درست کردن.. ببینم شکنجه اتون کرد؟ جیمین مُرد؟
هه ری « مگه جوکره؟؟؟
رز « جوکر؟ این مادر فولاد زره از جوکر هم بدتره! ببین چی کار کرده که استاتید هم عین سگ....
_با نمایان شدن قامت نامجون بین چهار چوب در رز فقط عین ماهی دهنش رو باز و بسته میکرد
نامجون « خب... داشتید میگفتید...
رز « ا.. استاد... شما... شما اینجایید؟
نامجون « بله! خب البته لطف کردی داشت یادم میرفت قرار بود اینا رو تنبیه کنم...
_نامجون به چشمای ملتمس دخترکش زل زد و دستای کوچیکش رو توی دستش گرفت... چطور میتونست از کسی بگذره که تمام فکر و ذکرش پیش اون بود!
نامجون « موقعی که رفتی فکر کردم میتونم فراموشت کنم اما نشد! چند سال گذشت و این دفعه به خودم قول داده بودم که دیگه فراموشت کنم و از نظر خودم تقریبا موفق شده بودم اما... اما همون روز اول! اولین جلسه ای که دیدمت فهمیدم نمیشه! وقتی جیمین رو کنارت میدیدم ناخواسته عصبی میشدم!
جیمین « لازم به ذکره بعد از دانشگاه رفته سراغ اونایی که تو رو زدن
_ با شنیدن صدای جیمین هه ری ترسیده هینی کشید و دستش رو روی قلبش گذاشت
نامجون « *پوکر... اینجا چیکار میکنی؟
جیمین « دیدم زیاد طولش دادی اومدم صدات کنم که.... دیدم گرم صحبت با یاری
هه ری « *خنده
نامجون « این چند روزه خیلی خوشمزه شدی پارک جیمین! حواست هست؟
جیمین « اوه هیونگ از همون اول خوشمزه بودم
نامجون « میزاری زر بزنم؟
جیمین « عه هیونگ عفت کلامت کجا رفته؟
هه ری « واقعا... واقعا رفتی سراغشون ؟
نامجون « اره! شاید دیگه مال من نبودی اما من هنوز حس مالیک خاصی نسبت به تو داشتم! کسی حق نداشت دست روت بلند کنه و سیاه و کبودت کنه و اما *نگاه برزخی به جیمین... حتی زمانی که این بچه خوشمزه داشت باهات لاس میزد ...حواسم بهت بود و اگه فامیل نبودیم یقینا تا الان ور دست مسیح بود!
جیمین « خیلی ممنونم که اینقدر به بنده لطف دارین استاد
نامجون « جیمین پسرم دو دقیقه ببندش دارم حرف میزنم
جیمین « *کشیدن زیپ دهن
نامجون « خب و حالا همه اینا رو گفتم که بگم دیگه نمیخوام با غفلت دوباره ام تو رو از دست بدم! کنارت میمونم و ازت محافظت میکنم
هه ری « *با گریه... نامجون
*صدای کوبیدن در
رز « هه رییییییییی حیوان چهار پاااااااااا
جیمین « جر خوردن
نامجون « همیشه همینه؟ یعنی منظورم اینه تو رو با حیوانات....
هه ری « یه لحظه برم ببینم چی میخواد ... دمپایی های رو فرشیم رو پوشیدم و رفتم سمت در! اما همین که در رو باز کرد اول یه مشت پلاستیک بعد رز اومدن داخل ... یا خدا میخواهی بری بیمارستان عیادت بیمار؟؟؟؟ این همه کمپوت برای چیه؟؟؟
رز « عه؟ زنده ای؟ معلومه برای تو! هی دختر نبودی ببینی چی شد! بچه ها براتون آگهی ترحیم هم درست کردن.. ببینم شکنجه اتون کرد؟ جیمین مُرد؟
هه ری « مگه جوکره؟؟؟
رز « جوکر؟ این مادر فولاد زره از جوکر هم بدتره! ببین چی کار کرده که استاتید هم عین سگ....
_با نمایان شدن قامت نامجون بین چهار چوب در رز فقط عین ماهی دهنش رو باز و بسته میکرد
نامجون « خب... داشتید میگفتید...
رز « ا.. استاد... شما... شما اینجایید؟
نامجون « بله! خب البته لطف کردی داشت یادم میرفت قرار بود اینا رو تنبیه کنم...
۹۹.۰k
۱۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.