روزگار روانی
پارت ۲۱
هوففففف حالا چیکار کنم برم بهش بگم ؟نه ات احمق نباش
خوب پس چیکار کنم؟رفتم بازار کلی خرید کردم و رفتم خونه ساعت از 12شب هم گذشته بود وقتی رفتم دیدم تهیونگ جلو در
تهیونگ:کجا بودی(داد)
ات:اوممم بازار بودم
تهیونگ :کی تا 12شب بازاره (یکم داد)
ات:من (یکم داد)
تهیونگ:چی
ات:اوممم چیزه برگشت پیاده اومدم
تهیونگ:دیگه این کار نمیکنی
ات:باشه (ناراحت )
تهیونگ :حالا هم ناراحت نباش دیگه عزیزم
ات:ناراحتم میکنه بعد میگه ناراحت نباش(آروم و میره)
تهیونگ:شنیدم
ات:(برمیگرده😁😁)
رفتم تو اتاق و لباسام عوض کردم و بعد یه دوش یک ساعته
اومدم خوابیدم تهیونگ خواب بود که یهو
تهیونگ:ببخشید سرت داد زدم (بغلش میکنه)
ات :اشکال نداره
و بلههه خوابیدیممم
فلش فروارد یک ماه
ویو ات
امروز آخرین خاطره یادم اومد هه کیم تهیونگ کارت تمومه من احمق که فکر میکردم این چه مرد خوبیه هرچند تو این زمانا خشمم نسبت بهش کمتر شده چون اون زمان همه چیز انداختم گردن تهیونگ حتی اینکه بابام منو اسباب بازی میدونسته هم انداختم گردن تهیونگ ولی این چیزی عوض نمیکنه احساس میکنم خیلی دیونه شدم(خنده وحشتناک )ولی اشکال نداره
امروز روز انتقام به هرحال از هرچی بتونم بگذرم از قاتل خودم نمیگذرم از عشق گذشتن خیلی آسونتر از چیزیه که فکر میکنی امروز تولد تهیونگ تولدت مبارک کیم تهیونگ(پوزخند)
همه کارا درست بود فقط نقش اصلی کن بود
ویو تهیونگ
این چند روز ات خیلی عجیب شده فکر میکنه نمیدونم یادش اومده یعنی میخواد چیکار کنه هوفف خسته از شرکت اومدم بیرون و رفتم خونه در خونه رو باز کردم همه جا خاموش بود
تهیونگ:ات؟
ات:تولدت مبارکککککک عزیزم ❤️
تهیونگ:تولدم؟اوووو مرسی ات
ات:(😇)
تهیونگ:این کادو مال تو
ات:اوهوم امید وارم دوست داشته باشی
تهیونگ:چیزی که تو خریدی مگه میشه بد باشه
ات:(😊)
بازش کردم این این
تهیونگ:ات؟
ات:تولدت مبارک کیم تهیونگ
کادوش .....
ببخشید که دیر شد درسام خیلی سنگینه امیدوارم دوست داشته باشین❤️
هوففففف حالا چیکار کنم برم بهش بگم ؟نه ات احمق نباش
خوب پس چیکار کنم؟رفتم بازار کلی خرید کردم و رفتم خونه ساعت از 12شب هم گذشته بود وقتی رفتم دیدم تهیونگ جلو در
تهیونگ:کجا بودی(داد)
ات:اوممم بازار بودم
تهیونگ :کی تا 12شب بازاره (یکم داد)
ات:من (یکم داد)
تهیونگ:چی
ات:اوممم چیزه برگشت پیاده اومدم
تهیونگ:دیگه این کار نمیکنی
ات:باشه (ناراحت )
تهیونگ :حالا هم ناراحت نباش دیگه عزیزم
ات:ناراحتم میکنه بعد میگه ناراحت نباش(آروم و میره)
تهیونگ:شنیدم
ات:(برمیگرده😁😁)
رفتم تو اتاق و لباسام عوض کردم و بعد یه دوش یک ساعته
اومدم خوابیدم تهیونگ خواب بود که یهو
تهیونگ:ببخشید سرت داد زدم (بغلش میکنه)
ات :اشکال نداره
و بلههه خوابیدیممم
فلش فروارد یک ماه
ویو ات
امروز آخرین خاطره یادم اومد هه کیم تهیونگ کارت تمومه من احمق که فکر میکردم این چه مرد خوبیه هرچند تو این زمانا خشمم نسبت بهش کمتر شده چون اون زمان همه چیز انداختم گردن تهیونگ حتی اینکه بابام منو اسباب بازی میدونسته هم انداختم گردن تهیونگ ولی این چیزی عوض نمیکنه احساس میکنم خیلی دیونه شدم(خنده وحشتناک )ولی اشکال نداره
امروز روز انتقام به هرحال از هرچی بتونم بگذرم از قاتل خودم نمیگذرم از عشق گذشتن خیلی آسونتر از چیزیه که فکر میکنی امروز تولد تهیونگ تولدت مبارک کیم تهیونگ(پوزخند)
همه کارا درست بود فقط نقش اصلی کن بود
ویو تهیونگ
این چند روز ات خیلی عجیب شده فکر میکنه نمیدونم یادش اومده یعنی میخواد چیکار کنه هوفف خسته از شرکت اومدم بیرون و رفتم خونه در خونه رو باز کردم همه جا خاموش بود
تهیونگ:ات؟
ات:تولدت مبارکککککک عزیزم ❤️
تهیونگ:تولدم؟اوووو مرسی ات
ات:(😇)
تهیونگ:این کادو مال تو
ات:اوهوم امید وارم دوست داشته باشی
تهیونگ:چیزی که تو خریدی مگه میشه بد باشه
ات:(😊)
بازش کردم این این
تهیونگ:ات؟
ات:تولدت مبارک کیم تهیونگ
کادوش .....
ببخشید که دیر شد درسام خیلی سنگینه امیدوارم دوست داشته باشین❤️
۵.۸k
۰۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.