رمان (سه مافیای خوشتیپ) 3 handsome mafia اسمات بی تی اس
PART •2•
نگاهم به دختری افتاد که هنوز بی هوش بود یکم بیشتر دقت کردم تا اینکه دیدم چشاش خیلی کم میلرزه و فهمیدم داره زیر چشمی بهم نگاه میکنه
به دستیار گفتم اونو برداره ببره تو اتاق
ویو ا/ت
نداشت میومد سمت من وای قلبم داشتم بیشتر از هرچی میزد و میومد تو دهنم اونم از ترس و من نمیدونستم چیکار کنم منو بردن تو یه اتاق که کلی وسیله های ترسناک بود و یه لباس خیلی بد خیلی بد
اون مرد (تهیونگو میگه) وارد اتاق شد اونم فقط خودش ودرو بست یه لیوان آب سرد انداخت رو صورتم و بهم گفت
تهیونگ= میدونم بیدار بودی و زیر چشمی داشتی نگاه میکردی ولی من باز آب ریختم تا ضایع نشی ولی واقعا با خودت چی فکر کردی که منو گول بزنی؟ بهتره از همین الان هر چی فکر مسخره تو مغزته رو بیرون کنی که نه میتونی زنده فرار کنی نه مُرده
وای خدا اینو که بهم گفت ترسم بیشتر شد و هر لحظه به این فکر میکردم قراره چیکار کنه راستی اون دوتا دختر رو کجا بردن نکنه ادمای دیگه ای جز این آقا هست ؟
تهیونگ= آره هست اسم منم تهیونگه نه آقا پس صدام میزنی ارباب ته!
وایسا من که فقط تو ذهنم اینا رو گفتم چجوری تونست ذهنمو بخونه اصلا چ...
تهیونگ= خیلی حرف میزنی اره من میتونم ذهنتو بخونم من یه آدم نیستم من یه چیزی بیشتر از انسانم و تو برده کوچولوی منی
لبخند چندشش داشت منو خفه میکرد و دوباره ادامه داد
تهیونگ= من میرم بیرون تا ساعت ۷ خونه نیستم ساعت ۸ خونه میام و تا اون موقع تو باید خودتو برا یه کار آماده کنی این لباس رو می پوشی و خوشگل میکنی اوکی قراره ددی باهات یه کار کوچولو کنه.....
منتظر پارت بعدی باشید
نگاهم به دختری افتاد که هنوز بی هوش بود یکم بیشتر دقت کردم تا اینکه دیدم چشاش خیلی کم میلرزه و فهمیدم داره زیر چشمی بهم نگاه میکنه
به دستیار گفتم اونو برداره ببره تو اتاق
ویو ا/ت
نداشت میومد سمت من وای قلبم داشتم بیشتر از هرچی میزد و میومد تو دهنم اونم از ترس و من نمیدونستم چیکار کنم منو بردن تو یه اتاق که کلی وسیله های ترسناک بود و یه لباس خیلی بد خیلی بد
اون مرد (تهیونگو میگه) وارد اتاق شد اونم فقط خودش ودرو بست یه لیوان آب سرد انداخت رو صورتم و بهم گفت
تهیونگ= میدونم بیدار بودی و زیر چشمی داشتی نگاه میکردی ولی من باز آب ریختم تا ضایع نشی ولی واقعا با خودت چی فکر کردی که منو گول بزنی؟ بهتره از همین الان هر چی فکر مسخره تو مغزته رو بیرون کنی که نه میتونی زنده فرار کنی نه مُرده
وای خدا اینو که بهم گفت ترسم بیشتر شد و هر لحظه به این فکر میکردم قراره چیکار کنه راستی اون دوتا دختر رو کجا بردن نکنه ادمای دیگه ای جز این آقا هست ؟
تهیونگ= آره هست اسم منم تهیونگه نه آقا پس صدام میزنی ارباب ته!
وایسا من که فقط تو ذهنم اینا رو گفتم چجوری تونست ذهنمو بخونه اصلا چ...
تهیونگ= خیلی حرف میزنی اره من میتونم ذهنتو بخونم من یه آدم نیستم من یه چیزی بیشتر از انسانم و تو برده کوچولوی منی
لبخند چندشش داشت منو خفه میکرد و دوباره ادامه داد
تهیونگ= من میرم بیرون تا ساعت ۷ خونه نیستم ساعت ۸ خونه میام و تا اون موقع تو باید خودتو برا یه کار آماده کنی این لباس رو می پوشی و خوشگل میکنی اوکی قراره ددی باهات یه کار کوچولو کنه.....
منتظر پارت بعدی باشید
۱۷.۲k
۲۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.