فیک کوک ( اعتماد)پارت۶۳
شب
از زبان ا/ت
نشسته بودیم همه کله هاشون تو گوشی بود به جز منه بدبخت که گوشی نداشتم آه کلافه ای کشیدم که همه برگشتن سمتم..
جیسان برای اینکه بحث رو باز کنه گفت : خب فردا قراره برین بیرون ؟
گفتم : آره البته اگر عروس خانم جونگ کوک بله رضایت بخشی بده
تهیونگ و جانگ شین زدن زیره خنده که جونگ کوک با اخم نگاشون کرد و لال شدن
جونگ کوک گفت : من که بهت گفتم میریم پس این قیافه طعنه ها چیه ؟
با اخم برگشتم سمتش و گفتم : من نمیخوام نگهبانا مزاحممون بشن
تهیونگ با لحن شوخی گفت : مگه میخواین چیکار کنید ها ؟
جونگ کوک گفت : تهیونگ چند دقیقه میتونی دهنت رو ببندی
تهیونگ ساکت شد
جونگ کوک دوباره بهم نگاه کرد و گفت : تقریباً نصفه سئول میشناسنت و دنبالتن با ای وجود بازم میخوای با نگهبان نریم
گفتم : من چیزیم نمیشه
جانگ شین گفت : حق با جونگ کوکه ا/ت محوطه بیرون واست خطرناکه از هر راه دوری ممکنه با فهمیدن اینکه تو بیرونی یه تک تیرانداز برات بزارن
یعنی اونقدر مردن منو میخواستن
برای اینکه کم نیارم با اخم گفتم : قبوله ولی نمیخوام پشت سرمون بیان
جونگ کوک سرش تو گوشیش بود گفت : نمیان
باهاش قهر کردم و نشستم یه طرف
جیسان بلند شد و گفت : برم یه چیزی بیارم بخوریم
بلافاصله تهیونگ هم بلند شد و گفت : منم برم کمکش
اینا هرکس رو خر کنن منو نمیتونن
تهیونگ رفت نیم ساعت گذشت و از هیچکدوم خبری نشد
جونگ کوک که معلومه بهشون شک کرده گفت : برم ببینم کجا موندن
فوراً بلند شدم و گفتم : لازم نکرده من میرم
بدون اینکه منتظره جوابش باشم آروم وارد آشپزخونه شدم با صحنهای که دیدم پشمام ریخت 😂الان فقط یه دوربین میخواست ازشون عکس بگیری بزاری کف دست جونگ کوک
یه سرفه مصلحتی کردم که متوجه حضورم شدن برگشتن سمتم که جیسان با لپ های سرخش گفت : ا/ت تو..
گفتم : بوسه در ملع عام 😂💔
تهیونگ گفت : تو جونگ کوک میتونین.
گفتم : حالا میبینی مزاحم میشی چه حسی داره جناب تهیونگ خان
جیسان اومد سمتم و دستام رو گرفت و گفت : ا/ت توروخدا به داداشم چیزی نگیاا
گفتم : نترس دهن من قرصه قرصه الآنم عشق و حالتون رو کنید من وسایل ها رو میبرم
جیسان لپام رو کشید و گفت : آخ من قربون زن داداش کوچولوم بشم
گفتم : ایششش خیلی خب حالا
یکم کیک و آبمیوه برداشتم رفتم تو سالن اصلی
جونگ کوک تا منو دید گفت : اون دوتا کجان
گفتم : خاله یو حالش خوب نبود ظرفا مونده بودن جیسان و تهیونگ دارن اونا رو میشورن
مو شکافانه نگام کرد و گفت : مطمئنی
گفتم : باور نمیکنی واقعاً که
آبمیوم رو گذاشتم روی میز و رفتم طبقه بالا توی اتاقمون لحاف رو تا ته کشیدم روی سرم
صدای باز شدن در اومد اما توجهی نکردم
اومد روی تخت زیر لحاف بغلم کرد که گفتم : جونگ کوک باهات قهرم پس تحریمی بغلم نکن
خنده جذاب تو گلویی کرد و کناره گوشم طوری که نفساش بر میخورد بهم گفت : ولی منو میشناسی که یه تحریم شکن واقعیم
سرش رو برد تو گردنم و بوسه های ریزی میزد
وای نه با این کاراش وسوسه میشدم که اجازه بدم اما هر لحظه یه چیزی مانعم میشد
برگشتم سمتش و موهای روی پیشونیش رو دادم عقب دستاش رو محکم دوره کمرم محکم کرد بی اراده گفتم : دوست دارم
اما اون بدون هیچ حرفی پیشونیم رو بوسید
از زبان ا/ت
نشسته بودیم همه کله هاشون تو گوشی بود به جز منه بدبخت که گوشی نداشتم آه کلافه ای کشیدم که همه برگشتن سمتم..
جیسان برای اینکه بحث رو باز کنه گفت : خب فردا قراره برین بیرون ؟
گفتم : آره البته اگر عروس خانم جونگ کوک بله رضایت بخشی بده
تهیونگ و جانگ شین زدن زیره خنده که جونگ کوک با اخم نگاشون کرد و لال شدن
جونگ کوک گفت : من که بهت گفتم میریم پس این قیافه طعنه ها چیه ؟
با اخم برگشتم سمتش و گفتم : من نمیخوام نگهبانا مزاحممون بشن
تهیونگ با لحن شوخی گفت : مگه میخواین چیکار کنید ها ؟
جونگ کوک گفت : تهیونگ چند دقیقه میتونی دهنت رو ببندی
تهیونگ ساکت شد
جونگ کوک دوباره بهم نگاه کرد و گفت : تقریباً نصفه سئول میشناسنت و دنبالتن با ای وجود بازم میخوای با نگهبان نریم
گفتم : من چیزیم نمیشه
جانگ شین گفت : حق با جونگ کوکه ا/ت محوطه بیرون واست خطرناکه از هر راه دوری ممکنه با فهمیدن اینکه تو بیرونی یه تک تیرانداز برات بزارن
یعنی اونقدر مردن منو میخواستن
برای اینکه کم نیارم با اخم گفتم : قبوله ولی نمیخوام پشت سرمون بیان
جونگ کوک سرش تو گوشیش بود گفت : نمیان
باهاش قهر کردم و نشستم یه طرف
جیسان بلند شد و گفت : برم یه چیزی بیارم بخوریم
بلافاصله تهیونگ هم بلند شد و گفت : منم برم کمکش
اینا هرکس رو خر کنن منو نمیتونن
تهیونگ رفت نیم ساعت گذشت و از هیچکدوم خبری نشد
جونگ کوک که معلومه بهشون شک کرده گفت : برم ببینم کجا موندن
فوراً بلند شدم و گفتم : لازم نکرده من میرم
بدون اینکه منتظره جوابش باشم آروم وارد آشپزخونه شدم با صحنهای که دیدم پشمام ریخت 😂الان فقط یه دوربین میخواست ازشون عکس بگیری بزاری کف دست جونگ کوک
یه سرفه مصلحتی کردم که متوجه حضورم شدن برگشتن سمتم که جیسان با لپ های سرخش گفت : ا/ت تو..
گفتم : بوسه در ملع عام 😂💔
تهیونگ گفت : تو جونگ کوک میتونین.
گفتم : حالا میبینی مزاحم میشی چه حسی داره جناب تهیونگ خان
جیسان اومد سمتم و دستام رو گرفت و گفت : ا/ت توروخدا به داداشم چیزی نگیاا
گفتم : نترس دهن من قرصه قرصه الآنم عشق و حالتون رو کنید من وسایل ها رو میبرم
جیسان لپام رو کشید و گفت : آخ من قربون زن داداش کوچولوم بشم
گفتم : ایششش خیلی خب حالا
یکم کیک و آبمیوه برداشتم رفتم تو سالن اصلی
جونگ کوک تا منو دید گفت : اون دوتا کجان
گفتم : خاله یو حالش خوب نبود ظرفا مونده بودن جیسان و تهیونگ دارن اونا رو میشورن
مو شکافانه نگام کرد و گفت : مطمئنی
گفتم : باور نمیکنی واقعاً که
آبمیوم رو گذاشتم روی میز و رفتم طبقه بالا توی اتاقمون لحاف رو تا ته کشیدم روی سرم
صدای باز شدن در اومد اما توجهی نکردم
اومد روی تخت زیر لحاف بغلم کرد که گفتم : جونگ کوک باهات قهرم پس تحریمی بغلم نکن
خنده جذاب تو گلویی کرد و کناره گوشم طوری که نفساش بر میخورد بهم گفت : ولی منو میشناسی که یه تحریم شکن واقعیم
سرش رو برد تو گردنم و بوسه های ریزی میزد
وای نه با این کاراش وسوسه میشدم که اجازه بدم اما هر لحظه یه چیزی مانعم میشد
برگشتم سمتش و موهای روی پیشونیش رو دادم عقب دستاش رو محکم دوره کمرم محکم کرد بی اراده گفتم : دوست دارم
اما اون بدون هیچ حرفی پیشونیم رو بوسید
۱۸۲.۳k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.