غریبه ای آشنا"P9"
"دو هفته بعد"
ویو تهری^
در لپتابو بستم و با بغض خیره شدم به پنچره
همه میگن این زندگی ارزش گریه کردنو نداره ولی از نظر من ارزش خندیدنو نداره!
چرا همه چیزی که دوسش دارم از دست میدم؟
اون بابام که از خودمم بیشتر دوسش داشتم رفتم با یکی دیگه این نارام که دلیل زندگیم بود نیست!این..
اشکی از چشمم پایین امد
اینم فلیکس!اولین عشقم!که اونم دیگه نیست
از رو میز بلند شدم و با چشای تار که اشک جمع شده بود رفتم سمت پنجره درشو باز کردم که هوا موهامو نوازش کرد به قطره هام اجازه ریختنو دادم که سیل امد
تهری:فلیکس!کجای لعنتیی(با اشک)
نمیدونم چشید چشام تار دید و افتادم زمین که زود در باز شد و هیونچین زود خودشو رسوند بهم:رعیس حالتون خوبه
سرمو به عنوان تایید تکون دادم
تهری:برو برام پرونده هام رو بیار
هیونجین:چشم
هیونجین رفت بیرون منم پاشدم رفتم سمت میزم که یه پیام از طرف رونا بهم امد نوشته شده بود
"یه چیز با ارزش دست منه تهری بیا لوکیشنی که بهت میفرستم"
با رونا نه دشمن بودیم نه دوست ولی احترام همدیقه رو نگه میداشتیم پس گفتم
:"باشه میام"
پاشدم پالتومو پوشیدم و رفتم بیرون که هیونجین ظاهر شد
هیون:جای میرید رعیس
تهری:اره پرونده هارو بذار رو میز و بیا
هیونجین تعظیمی کرد و رفت که من رفتم حیاط که همه زود پاشدن و بهم تعظیم کردن
گوشیو در اوردم و لوکیشنو به همشون فرستادم
تهری:میریم اینجا
همه:چشم رعیس
سوار ماشین شدم که راه افتادیم از پنجره به بیرون خیره شدم خدای من فلیکس چقد دلم واست تنگ شده(بغض کردم ولی خودمو نگه داشتم)
بعد از چن دقایقی رسیدیم به لوکیشن از ماشین پیاده شدم و رونا با بادیگارداش امده بود برگشتم سمت هیونجین:شما اینجا بمونین همه:چشم
رفتم جلو
تهری:کار واجبتو بگو!
رونا:تهری من میدونم نارا کجاست؟
با اسم نارا چشام از حدقه زدن بیرون و یه قدم رفتم جلو
تهری:رونا..
رونا:اون پیش ماریاس!
با داد گفتم:اگه دروغ بگی میکشمت رونا میکشمت فهمیدی!
برگشتم سمت بچه ها که یهو!
رونا:چیز با ارزش این نبود!
پامو به عقب گذاشتم و برگشتم سمت رونا
تهری:بنال
رونا:آشنا میکنم
دستشو بلند کرد و به یجا اشاره کرد
سرمو چرخوندم سمت دستش!
ویو تهری^
در لپتابو بستم و با بغض خیره شدم به پنچره
همه میگن این زندگی ارزش گریه کردنو نداره ولی از نظر من ارزش خندیدنو نداره!
چرا همه چیزی که دوسش دارم از دست میدم؟
اون بابام که از خودمم بیشتر دوسش داشتم رفتم با یکی دیگه این نارام که دلیل زندگیم بود نیست!این..
اشکی از چشمم پایین امد
اینم فلیکس!اولین عشقم!که اونم دیگه نیست
از رو میز بلند شدم و با چشای تار که اشک جمع شده بود رفتم سمت پنجره درشو باز کردم که هوا موهامو نوازش کرد به قطره هام اجازه ریختنو دادم که سیل امد
تهری:فلیکس!کجای لعنتیی(با اشک)
نمیدونم چشید چشام تار دید و افتادم زمین که زود در باز شد و هیونچین زود خودشو رسوند بهم:رعیس حالتون خوبه
سرمو به عنوان تایید تکون دادم
تهری:برو برام پرونده هام رو بیار
هیونجین:چشم
هیونجین رفت بیرون منم پاشدم رفتم سمت میزم که یه پیام از طرف رونا بهم امد نوشته شده بود
"یه چیز با ارزش دست منه تهری بیا لوکیشنی که بهت میفرستم"
با رونا نه دشمن بودیم نه دوست ولی احترام همدیقه رو نگه میداشتیم پس گفتم
:"باشه میام"
پاشدم پالتومو پوشیدم و رفتم بیرون که هیونجین ظاهر شد
هیون:جای میرید رعیس
تهری:اره پرونده هارو بذار رو میز و بیا
هیونجین تعظیمی کرد و رفت که من رفتم حیاط که همه زود پاشدن و بهم تعظیم کردن
گوشیو در اوردم و لوکیشنو به همشون فرستادم
تهری:میریم اینجا
همه:چشم رعیس
سوار ماشین شدم که راه افتادیم از پنجره به بیرون خیره شدم خدای من فلیکس چقد دلم واست تنگ شده(بغض کردم ولی خودمو نگه داشتم)
بعد از چن دقایقی رسیدیم به لوکیشن از ماشین پیاده شدم و رونا با بادیگارداش امده بود برگشتم سمت هیونجین:شما اینجا بمونین همه:چشم
رفتم جلو
تهری:کار واجبتو بگو!
رونا:تهری من میدونم نارا کجاست؟
با اسم نارا چشام از حدقه زدن بیرون و یه قدم رفتم جلو
تهری:رونا..
رونا:اون پیش ماریاس!
با داد گفتم:اگه دروغ بگی میکشمت رونا میکشمت فهمیدی!
برگشتم سمت بچه ها که یهو!
رونا:چیز با ارزش این نبود!
پامو به عقب گذاشتم و برگشتم سمت رونا
تهری:بنال
رونا:آشنا میکنم
دستشو بلند کرد و به یجا اشاره کرد
سرمو چرخوندم سمت دستش!
۷.۸k
۰۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.