قسمت دوم دنیای عجیب قدرت های ماورایی
(۱ ساعت بعد)
از زبان راوی: زنگ آخر میخوره
کیمی دوست امی میاد سمت امی و میگه:هی امی! امروز وقت داری با بچه ها بریم بیرون؟
امی یکم فکر میکنه و میگه:باید راجبش فکر کنم..
کیمی:باشه، بعداً که فکراتو کردی بهم زنگ بزن*زنگ خوردن گوشی کیمی*اوه..مثل اینکه دیرم شده، بعداً میبینمت امی»
امی:«ف..فعلا»
کیمی میدوئه و میره سمت خونشون
امی یه نفس عمیق میکشه و میره سمت خونش
از زبان امی: ساعت تقریبا پنجه...هوا داره تاریک میشه و من هنوز که هنوزه نرسیدم خونه باید بجنبم! سریع میدوئم تا برخورد میکنم به یه پسر با موهای فر و عینکی اون مایک بود
مایک:«آخ..*چشماشو باز میکنه و نگاهش به امی میخوره* اوه...امی تویی؟چه جالب مسیرامون یکیه تقریبا»
امی:«اوه...پس که اینطور...ببخشید که اینطوری بهت برخورد کردم حواسم نبود..»
مایک:«نه بابا این چه حرفیه خودمم مثل تو بعضی وقتا حواسم پرت میشه موقع دوئیدن»
امی:«فعلا باید برم چون هوا داره تاریک میشه.. خدانگهدار»
مایک:«خدافظ»
سریع میدوئم به سمت خونمون، چون خونمون یکم دوره نمیدونم چرا جدیدا تا هوا تاریک میشه یکم رفتارم عجیب میشه...من که قدرت ماورائی ندارم پس چرا همچین میشم؟..احتمالا مال یسری چیزای طبیعیه به هر حال الان باید برم سمت خونمون هرچی سریع تر!..
(یک ربع بعد)
از زبان راوی: امی میرسه به خونشون تا وایمیسته شروع میکنه به نفس نفس زدن...ماه یکم اومده بالا و یکوچولو دندون نیش در آورده امی، امی سریع میره توی خونه...توی خونه هیچ کسی نیست...میره اتاقش و کیفشو میندازه اونور و سوییشرت آبیشو در میاره و میندازه اونور و بعد دراز میکشه و یه نفس عمیق میکشه...اون دندون نیش هاش دوباره دندون عادی میشن چون امی یکم الان آرومه ولی متوجه یچیزی نشده بود...سرعت خیلی زیادش موقع دویدن معمولا یک ساعت میکشید تا برسه به خونه اما اینبار یه ربع طول کشید!...امکان داره امی نه تنها قدرت ماورایی داشته باشه بلکه یه موجود دیگه درون اون باشه!...و اون از این موضوع خبری نداره..امی به آرومی گوشیشو بر میدارع و به کیمی زنگ میزنع
امی:«سلام»
کیمی:«سلام،فکراتو کردی؟میای؟»
امی:«آره میام،یه خوش گذرونی کوچیک میتونه خیلی خوب باشه»
کیمی خوشحال میشه و میگه:«پس ساعت شیش کنار اون پارک منتظرتم! بای بای»
امی:«میبینمت..»
و قطع میکنه تماسو...(دوستان نمیشه بیشتر از این نوشت ولی یه چالش دارم حدس بزنین امی کلاس چندمه)
از زبان راوی: زنگ آخر میخوره
کیمی دوست امی میاد سمت امی و میگه:هی امی! امروز وقت داری با بچه ها بریم بیرون؟
امی یکم فکر میکنه و میگه:باید راجبش فکر کنم..
کیمی:باشه، بعداً که فکراتو کردی بهم زنگ بزن*زنگ خوردن گوشی کیمی*اوه..مثل اینکه دیرم شده، بعداً میبینمت امی»
امی:«ف..فعلا»
کیمی میدوئه و میره سمت خونشون
امی یه نفس عمیق میکشه و میره سمت خونش
از زبان امی: ساعت تقریبا پنجه...هوا داره تاریک میشه و من هنوز که هنوزه نرسیدم خونه باید بجنبم! سریع میدوئم تا برخورد میکنم به یه پسر با موهای فر و عینکی اون مایک بود
مایک:«آخ..*چشماشو باز میکنه و نگاهش به امی میخوره* اوه...امی تویی؟چه جالب مسیرامون یکیه تقریبا»
امی:«اوه...پس که اینطور...ببخشید که اینطوری بهت برخورد کردم حواسم نبود..»
مایک:«نه بابا این چه حرفیه خودمم مثل تو بعضی وقتا حواسم پرت میشه موقع دوئیدن»
امی:«فعلا باید برم چون هوا داره تاریک میشه.. خدانگهدار»
مایک:«خدافظ»
سریع میدوئم به سمت خونمون، چون خونمون یکم دوره نمیدونم چرا جدیدا تا هوا تاریک میشه یکم رفتارم عجیب میشه...من که قدرت ماورائی ندارم پس چرا همچین میشم؟..احتمالا مال یسری چیزای طبیعیه به هر حال الان باید برم سمت خونمون هرچی سریع تر!..
(یک ربع بعد)
از زبان راوی: امی میرسه به خونشون تا وایمیسته شروع میکنه به نفس نفس زدن...ماه یکم اومده بالا و یکوچولو دندون نیش در آورده امی، امی سریع میره توی خونه...توی خونه هیچ کسی نیست...میره اتاقش و کیفشو میندازه اونور و سوییشرت آبیشو در میاره و میندازه اونور و بعد دراز میکشه و یه نفس عمیق میکشه...اون دندون نیش هاش دوباره دندون عادی میشن چون امی یکم الان آرومه ولی متوجه یچیزی نشده بود...سرعت خیلی زیادش موقع دویدن معمولا یک ساعت میکشید تا برسه به خونه اما اینبار یه ربع طول کشید!...امکان داره امی نه تنها قدرت ماورایی داشته باشه بلکه یه موجود دیگه درون اون باشه!...و اون از این موضوع خبری نداره..امی به آرومی گوشیشو بر میدارع و به کیمی زنگ میزنع
امی:«سلام»
کیمی:«سلام،فکراتو کردی؟میای؟»
امی:«آره میام،یه خوش گذرونی کوچیک میتونه خیلی خوب باشه»
کیمی خوشحال میشه و میگه:«پس ساعت شیش کنار اون پارک منتظرتم! بای بای»
امی:«میبینمت..»
و قطع میکنه تماسو...(دوستان نمیشه بیشتر از این نوشت ولی یه چالش دارم حدس بزنین امی کلاس چندمه)
۳.۱k
۰۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.