شوهر سخت گیر من پارت ۳۱
«شوهر سخت گیر من»
𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟑𝟏
چند دقیقه ی گذشت منم داشتم نگاشون میکردم این رادیکا خیلی مشکوک میزنه حتما یه کاسه ی زیر نیم کاسه ی هست که باید بدونم
÷من دیگه برم
ا.ت: برو بسلامت
رادیکا رفت خدا رو شکر افریطه
ا.ت:میگم
کوک: بگو
ا.ت:چرا همیشه با این تنهای
کوک:باید وقتی با دوستامم از تو اجازه بگیرم
ا.ت:نه ولی میتونی بهم بگی حداقل
کوک:نیازی نمیبینم بهت بگو
ا.ت:یعنی چی که نیازی نمی بینی بهم بگی من زنتما*با داد*
کوک:صدا تو واسه من بلند نکن اصلا دلم میخاد با هر دختری قرار میزارم فهمیدی*داد*
ا.ت:هه پس اون رادیکا هم دوست دخترته ها*داد*
کوک:اره دوست دخترمه اصلا تو رو طلاق میدم با اون ازدواج میکنم
راوری:
این دوتا نمیدونستن که رادیکا چه مار موزیی هست اون دوتا داشتن همین جوری دعوا میکردن و رادیکا هم فالگوش وایساده بود و یه لبخند پیروز مندانه ای زد و زود از شرکت زد بیرون هیچکس نمیدونه چه چیزی در انتظار اوناست
...................................................
ا.ت ویو:
این کلمه ی اخر رو که گفت از اتاق زد بیرون و در رو محکم بست که چشمام باز و بسته شد اینقدر حالم بد شد که رو صندلی نشستم اشکام سرازیر شد اون گفت طلاقت میدم چطور میتونست بگه مگه من چی گفتم اخه چرا اینجوری میکنه اخه من دیگه چقدر باید درد بکشم چرا من اخه چرا چرا چرااااااااا*داد*
همینجوری داشتم گریه میکردم که یکی اومد داخل اتاق منشی بود
م:خانوم چیزی شده
ا.ت: نه تو برو
م:باشه چیزی میخایین براتون بیارم
ا.ت:نه ممنون میتونی بری
۲ تا پارت رو شب میزارم
#فیک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جونگکوک
#سناریو
#اسمات
#وانشات
𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟑𝟏
چند دقیقه ی گذشت منم داشتم نگاشون میکردم این رادیکا خیلی مشکوک میزنه حتما یه کاسه ی زیر نیم کاسه ی هست که باید بدونم
÷من دیگه برم
ا.ت: برو بسلامت
رادیکا رفت خدا رو شکر افریطه
ا.ت:میگم
کوک: بگو
ا.ت:چرا همیشه با این تنهای
کوک:باید وقتی با دوستامم از تو اجازه بگیرم
ا.ت:نه ولی میتونی بهم بگی حداقل
کوک:نیازی نمیبینم بهت بگو
ا.ت:یعنی چی که نیازی نمی بینی بهم بگی من زنتما*با داد*
کوک:صدا تو واسه من بلند نکن اصلا دلم میخاد با هر دختری قرار میزارم فهمیدی*داد*
ا.ت:هه پس اون رادیکا هم دوست دخترته ها*داد*
کوک:اره دوست دخترمه اصلا تو رو طلاق میدم با اون ازدواج میکنم
راوری:
این دوتا نمیدونستن که رادیکا چه مار موزیی هست اون دوتا داشتن همین جوری دعوا میکردن و رادیکا هم فالگوش وایساده بود و یه لبخند پیروز مندانه ای زد و زود از شرکت زد بیرون هیچکس نمیدونه چه چیزی در انتظار اوناست
...................................................
ا.ت ویو:
این کلمه ی اخر رو که گفت از اتاق زد بیرون و در رو محکم بست که چشمام باز و بسته شد اینقدر حالم بد شد که رو صندلی نشستم اشکام سرازیر شد اون گفت طلاقت میدم چطور میتونست بگه مگه من چی گفتم اخه چرا اینجوری میکنه اخه من دیگه چقدر باید درد بکشم چرا من اخه چرا چرا چرااااااااا*داد*
همینجوری داشتم گریه میکردم که یکی اومد داخل اتاق منشی بود
م:خانوم چیزی شده
ا.ت: نه تو برو
م:باشه چیزی میخایین براتون بیارم
ا.ت:نه ممنون میتونی بری
۲ تا پارت رو شب میزارم
#فیک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جونگکوک
#سناریو
#اسمات
#وانشات
۸۲.۵k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.