بهترین برادر دنیا
پیشاپیش تولدت مبارک برادر خوشگلم منتظرت میمونم 💖🥺پارت اول
اسمم کیم سوکجونیون ۱۹سالمه و دوبرادر بزرگتر از خودم دارم به نام کیم سوکجین و کیم سوکجونگ است بزرگترین برادرم سوکجونگ است که ازدواج کرده و صاحب یه پسر کوچولو خوشگله و برادرم سوکجین خواننده و ۳۰سال سن دارد و سلبریتی است و بزرگترین عضو گروه بی تی اس است و دوست صمیمیش نامجون است او در بین آرمی هایش به وردواید هندسام معروف است او قراره چند روز دیگه به سربازی بره که این موضوع مارو خیلی نگران می کنه و واقعا حالمون بده مخصوصا منی که خیلی بهش وابسته ام
چند روز بعد:«فرودگاه»
منو برادر بزرگترم و زن داداشم و مادرم و کیم نامجون برای بدرقه با برادرم به همراهش به فرودگاه رفتیم من داشتم اشک می ریختم و بغض لعنتیم داشت خفم میکرد بالاخره این روز لعنتی رسیده بود که برادرم و ازم جدا کنه خیلی نگرانش بودم لحظه رفتنش شد اومد به سمت و بادستاش اشکامو پاک کرد و گفت گریه نکن هیچ وقت چشمات و رو هم بزاری تا صد بشماری من برمی گردم میدونی که برادرت عاشقته از ته دلش گفتم میدونم منم عاشقتم یهو منو تو آغوش کشید و بهم گفت دوست دارم منم گفتم منم همینطور برادر زیبام بعد ازم جدا شد و بوسه آیی روی گونه ام کاشت و بعد به سمت کیم نامجون قدم برداشت و اورا در آغوش کشید و بهش گفت مراقب اعضا و خودت باش دوست دارم نامجون گفت باشه تو هم همینطور منم دوست دارم یادت باشه تو مال کس دیگه آیی پس خوب مراقب خودت باش
جین لبخندی بهش زد و گفت باشه و رفت یهو دلم خالی شد یهو سرم گیج رفت و افتادم زمین و همه جا رو تار میدیدم فقط با حالتی تار کیم نامجون و دیدم که به سمتم می یومد بعد از حال رفتم
از زبان کیم نامجون:
داشتیم جین و بدرقه می کردیم که یهو جونیون بیهوش شد و افتاد زمین به سمتش رفتم و برآید استایل بغلش کردم و به سمت ماشین بردیمش و گذاشتمش تو ماشین و به سمت بیمارستان روندم خانوادش با ماشین برادرش داشتن میومدن راستش چند وقتی هست که بهش دلبسته بودم و به برادرش قل دادم وقتی نیست ازش مراقبت کنم
برای همین میخوام توی یه فرصت خوب بهش اعتراف کنم
به بیمارستان رسیدیم جونیون از ماشین پیاده کردم و با خانواده اش به داخل بیمارستان رفتیم و روی یکی از تخت بیمارستان گذاشتمش و اونا بردنش توی بخش و بهش سرم وصل کردن دکتر اومد :
آقای دکتر چه اتفاقی براش افتاده
دکتر : ایشون ناراحتی قلبی دارن و نگرانی براشون سمه
نامجون :,ممنون
دکتر رفت مادرش و برادرش خیلی نگران بودن گفتن چطور ممکنه ما نفهمیدم چرا هیچی بهم نگفت پس باید یه کاری کنیم که نگرانی جین از سرش بره
نامجون :من انجامش میدم من به جین قل دادم مراقب خواهرش باشم
رو به مادرش کردم و گفتم :من از دخترتون خوشم میاد و قل میدم مراقبش باشم تا ابد
پرستار اومد و گفت حاشون خوشبختانه خوبه می تونید برید ببینش احترامی گذاشت و رفت ما به سمت اتاق جونیون رفتیم و وارد شدیم تا وارد شدیم کمی خودش وجا به جا کرد و گفت : چیشد برادر کجاست چرا نیست اشکاش یکی یکی از روی گونه هایش سر می خورد یهو بغضم گرفت و به سمتش رفتم و گفتم :گریه نکن برادرت زود بر میگرده تو اون موقع خیلی فرق کردی و بزرگ شدی به حرفاش گوش کن و اونا رو مرور کن.
یهو اشکاش و پاک کرد و گفت :باشه
مادرش گفت :حالت خوبه بهتری الان
گفت :اره مادر خوبم الان بهترم
مادرش روبه من کرد و گفت منو برادرش باید تا یه جایی بریم تو کارای مرخص کردنشو انجام بده و ببرش خونه و مراقبش باش
گفتم :چشم خاله و احترام گذاشتم
مادرش و برادرش و زن داداشش از اتاق خارج شدن به سمتش رفتم و کنارش نشستم و گفت :چیکار می کنی
گفتم :هیچی فقط میخوام یه چیزی بهت بگم
گفت :چی میخوای بگی
گفتم :من چند وقتی عاشقت شدم و بهت دلبسته برادرت میدونه
گفت :اما من کس دیگه آیی رو دوست دارم
گفتم:کی
گفت:جئون جونگکوک
گفتم : واقعا فکر کردی که اونم تو رو دوست داره یا نه
گفت :اره و میدونم که دوسم داره
از جام بلند شدم و از اتاق خارج شدم و برای کارای مرخصش به حسابداری بیمارستان رفتم
اسمم کیم سوکجونیون ۱۹سالمه و دوبرادر بزرگتر از خودم دارم به نام کیم سوکجین و کیم سوکجونگ است بزرگترین برادرم سوکجونگ است که ازدواج کرده و صاحب یه پسر کوچولو خوشگله و برادرم سوکجین خواننده و ۳۰سال سن دارد و سلبریتی است و بزرگترین عضو گروه بی تی اس است و دوست صمیمیش نامجون است او در بین آرمی هایش به وردواید هندسام معروف است او قراره چند روز دیگه به سربازی بره که این موضوع مارو خیلی نگران می کنه و واقعا حالمون بده مخصوصا منی که خیلی بهش وابسته ام
چند روز بعد:«فرودگاه»
منو برادر بزرگترم و زن داداشم و مادرم و کیم نامجون برای بدرقه با برادرم به همراهش به فرودگاه رفتیم من داشتم اشک می ریختم و بغض لعنتیم داشت خفم میکرد بالاخره این روز لعنتی رسیده بود که برادرم و ازم جدا کنه خیلی نگرانش بودم لحظه رفتنش شد اومد به سمت و بادستاش اشکامو پاک کرد و گفت گریه نکن هیچ وقت چشمات و رو هم بزاری تا صد بشماری من برمی گردم میدونی که برادرت عاشقته از ته دلش گفتم میدونم منم عاشقتم یهو منو تو آغوش کشید و بهم گفت دوست دارم منم گفتم منم همینطور برادر زیبام بعد ازم جدا شد و بوسه آیی روی گونه ام کاشت و بعد به سمت کیم نامجون قدم برداشت و اورا در آغوش کشید و بهش گفت مراقب اعضا و خودت باش دوست دارم نامجون گفت باشه تو هم همینطور منم دوست دارم یادت باشه تو مال کس دیگه آیی پس خوب مراقب خودت باش
جین لبخندی بهش زد و گفت باشه و رفت یهو دلم خالی شد یهو سرم گیج رفت و افتادم زمین و همه جا رو تار میدیدم فقط با حالتی تار کیم نامجون و دیدم که به سمتم می یومد بعد از حال رفتم
از زبان کیم نامجون:
داشتیم جین و بدرقه می کردیم که یهو جونیون بیهوش شد و افتاد زمین به سمتش رفتم و برآید استایل بغلش کردم و به سمت ماشین بردیمش و گذاشتمش تو ماشین و به سمت بیمارستان روندم خانوادش با ماشین برادرش داشتن میومدن راستش چند وقتی هست که بهش دلبسته بودم و به برادرش قل دادم وقتی نیست ازش مراقبت کنم
برای همین میخوام توی یه فرصت خوب بهش اعتراف کنم
به بیمارستان رسیدیم جونیون از ماشین پیاده کردم و با خانواده اش به داخل بیمارستان رفتیم و روی یکی از تخت بیمارستان گذاشتمش و اونا بردنش توی بخش و بهش سرم وصل کردن دکتر اومد :
آقای دکتر چه اتفاقی براش افتاده
دکتر : ایشون ناراحتی قلبی دارن و نگرانی براشون سمه
نامجون :,ممنون
دکتر رفت مادرش و برادرش خیلی نگران بودن گفتن چطور ممکنه ما نفهمیدم چرا هیچی بهم نگفت پس باید یه کاری کنیم که نگرانی جین از سرش بره
نامجون :من انجامش میدم من به جین قل دادم مراقب خواهرش باشم
رو به مادرش کردم و گفتم :من از دخترتون خوشم میاد و قل میدم مراقبش باشم تا ابد
پرستار اومد و گفت حاشون خوشبختانه خوبه می تونید برید ببینش احترامی گذاشت و رفت ما به سمت اتاق جونیون رفتیم و وارد شدیم تا وارد شدیم کمی خودش وجا به جا کرد و گفت : چیشد برادر کجاست چرا نیست اشکاش یکی یکی از روی گونه هایش سر می خورد یهو بغضم گرفت و به سمتش رفتم و گفتم :گریه نکن برادرت زود بر میگرده تو اون موقع خیلی فرق کردی و بزرگ شدی به حرفاش گوش کن و اونا رو مرور کن.
یهو اشکاش و پاک کرد و گفت :باشه
مادرش گفت :حالت خوبه بهتری الان
گفت :اره مادر خوبم الان بهترم
مادرش روبه من کرد و گفت منو برادرش باید تا یه جایی بریم تو کارای مرخص کردنشو انجام بده و ببرش خونه و مراقبش باش
گفتم :چشم خاله و احترام گذاشتم
مادرش و برادرش و زن داداشش از اتاق خارج شدن به سمتش رفتم و کنارش نشستم و گفت :چیکار می کنی
گفتم :هیچی فقط میخوام یه چیزی بهت بگم
گفت :چی میخوای بگی
گفتم :من چند وقتی عاشقت شدم و بهت دلبسته برادرت میدونه
گفت :اما من کس دیگه آیی رو دوست دارم
گفتم:کی
گفت:جئون جونگکوک
گفتم : واقعا فکر کردی که اونم تو رو دوست داره یا نه
گفت :اره و میدونم که دوسم داره
از جام بلند شدم و از اتاق خارج شدم و برای کارای مرخصش به حسابداری بیمارستان رفتم
۲۲.۰k
۱۲ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.