وقتی نمی دونستی...🐻🐾
[•تکپارتی•]
آیرین وقتی ۵ سالش بود خوانواده ی کیم اونو به سرپرستی گرفتن و چون وضع مالیشون عالی بود پرورشگاه قبول کرد که آیرین رو بهشون بده. اونا یه پسر هم داشتن که ۳ سال از آیرین بزرگ تر بود...اونا باهم بزرگ شدن و همبازیه هم بودن.
حالا از اون روزا ۱۵ سال میگذره. اونا بزرگ شدن ولی چه فایده؟
کل روز هم دیگه رو جر واجر میکنن و یه بند درحال دعوا هستن!
ولی وقتی خوابن قضیه فرق داره...هرکدوم به شیوه ی خودشون یه هم دیگه ابراز علاقه میکنن...یکی مثل تهیونگ که وقتی آیرین خوابه با مهربونی موهاشو میبوسه و نوازشش میکنه و یکی هم مثل آیرین شبا وارد اتاق تهیونگ میشه و لباش رو میبوسه و بهش میگه که چقد عاشقشه.
ولی چی میشه اگه تهیونگ همه ی اون بوسه ها و اعتراف هارو میشنوه و حس میکنه؟
*ساعت: 00:15 دقیقه ی نیمه شب *
پاورچین پاورچین وارد اتاق تهیونگ شد. به سمت تختش رفت و آروم کنارش نشست...موهای بلند و فرش روی صورتش ریخته بود و نمیذاشت آیرین پلکای بسته شو ببینه. دستشو توی موهای مشکیش فرو کرد شروع به نوازشش کرد و با صدای آروم گفت:
+هعیییی...هیچ وقت فکر نمی کردم که یه روزی عاشقت بشم کیم ته!
نگاهی به لبای غنچه شدش انداخت و آروم به سمتش خم شد و یه بوسه ی آروم روی لباش گذاشت ...زبونش رو روی لباش کشید و از مزه ی خوب لبای تهیونگ چشماش رو بست اشکالی نداشت یه بار دیگه انجامش بده مگه نه؟
ایندفعه طولانی تر به لب پایینش مکی زد. خواست جدا شه که دستا ی گرمی دور کمرش حلقه شد اونو محکم به تخت کوبید ..
چشماشو بخاطر کوبیده شدنش به تخت بست نفسای گرمی به صورتش برخورد میکرد دلو به دریا زد و چشماشو باز کرد.
تهیونگ روش خیمه زده بود و با لبخندی شیطون نگاهش میکرد. سرشو تو گردن آیرین فرو برد و بعد از گذاشتن کیس مارک ارغوانی رنگ رو ی گردن سفیدش مکی به به لاله ی گوشش زد و با صدای خمار و بمش لب زد:
_ شیطون شدی خواهری؟!
آیرین بزاق دهنش رو به سختی قورت داد و با من من گفت:
+ ته...تهیونگ...م...من راس...
ولی حرفش با بوسه ای از طرف تهیونگ نصفه موند یه چیزی بهش میگفت همراهیش کنه ...پس آروم یه دستشو روی شونش و یه دست دیگش رو توی موهاش فرو کرد و با ولع همراهی کرد.
بعد زمان نسبتا طولانی از هم جدا شدن...تهیونگ با لبخند شیطانی بهش زل زده بود آیرین با گونه های سرخش نگاهشون ازش دزدید و با صدای نازک و کیوتی گفت:
+ او...اون جوری نگام ن..نکن ...خجالت میکشم !
تهیون زد زیر قهقهه و بوسه ای روی گونه ی دختر کاشت و درحالی که به رنگ ارغوانیه گردن زل زده بود گفت :
_ فردا هرکی تو رو ببینه میفهمه ت فقط متعلق به کیم تهیونگی:)
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
اگه خوشتون اومد لایک و حمایت یادتون نره🥰💜
آیرین وقتی ۵ سالش بود خوانواده ی کیم اونو به سرپرستی گرفتن و چون وضع مالیشون عالی بود پرورشگاه قبول کرد که آیرین رو بهشون بده. اونا یه پسر هم داشتن که ۳ سال از آیرین بزرگ تر بود...اونا باهم بزرگ شدن و همبازیه هم بودن.
حالا از اون روزا ۱۵ سال میگذره. اونا بزرگ شدن ولی چه فایده؟
کل روز هم دیگه رو جر واجر میکنن و یه بند درحال دعوا هستن!
ولی وقتی خوابن قضیه فرق داره...هرکدوم به شیوه ی خودشون یه هم دیگه ابراز علاقه میکنن...یکی مثل تهیونگ که وقتی آیرین خوابه با مهربونی موهاشو میبوسه و نوازشش میکنه و یکی هم مثل آیرین شبا وارد اتاق تهیونگ میشه و لباش رو میبوسه و بهش میگه که چقد عاشقشه.
ولی چی میشه اگه تهیونگ همه ی اون بوسه ها و اعتراف هارو میشنوه و حس میکنه؟
*ساعت: 00:15 دقیقه ی نیمه شب *
پاورچین پاورچین وارد اتاق تهیونگ شد. به سمت تختش رفت و آروم کنارش نشست...موهای بلند و فرش روی صورتش ریخته بود و نمیذاشت آیرین پلکای بسته شو ببینه. دستشو توی موهای مشکیش فرو کرد شروع به نوازشش کرد و با صدای آروم گفت:
+هعیییی...هیچ وقت فکر نمی کردم که یه روزی عاشقت بشم کیم ته!
نگاهی به لبای غنچه شدش انداخت و آروم به سمتش خم شد و یه بوسه ی آروم روی لباش گذاشت ...زبونش رو روی لباش کشید و از مزه ی خوب لبای تهیونگ چشماش رو بست اشکالی نداشت یه بار دیگه انجامش بده مگه نه؟
ایندفعه طولانی تر به لب پایینش مکی زد. خواست جدا شه که دستا ی گرمی دور کمرش حلقه شد اونو محکم به تخت کوبید ..
چشماشو بخاطر کوبیده شدنش به تخت بست نفسای گرمی به صورتش برخورد میکرد دلو به دریا زد و چشماشو باز کرد.
تهیونگ روش خیمه زده بود و با لبخندی شیطون نگاهش میکرد. سرشو تو گردن آیرین فرو برد و بعد از گذاشتن کیس مارک ارغوانی رنگ رو ی گردن سفیدش مکی به به لاله ی گوشش زد و با صدای خمار و بمش لب زد:
_ شیطون شدی خواهری؟!
آیرین بزاق دهنش رو به سختی قورت داد و با من من گفت:
+ ته...تهیونگ...م...من راس...
ولی حرفش با بوسه ای از طرف تهیونگ نصفه موند یه چیزی بهش میگفت همراهیش کنه ...پس آروم یه دستشو روی شونش و یه دست دیگش رو توی موهاش فرو کرد و با ولع همراهی کرد.
بعد زمان نسبتا طولانی از هم جدا شدن...تهیونگ با لبخند شیطانی بهش زل زده بود آیرین با گونه های سرخش نگاهشون ازش دزدید و با صدای نازک و کیوتی گفت:
+ او...اون جوری نگام ن..نکن ...خجالت میکشم !
تهیون زد زیر قهقهه و بوسه ای روی گونه ی دختر کاشت و درحالی که به رنگ ارغوانیه گردن زل زده بود گفت :
_ فردا هرکی تو رو ببینه میفهمه ت فقط متعلق به کیم تهیونگی:)
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
اگه خوشتون اومد لایک و حمایت یادتون نره🥰💜
۸.۳k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.