پارت ۱۹ ( برادر خوده)
از زبان سورا : با صدای زنگ هشدار گوشیم دل از رویاهای شیرین خوابم کندم شت همچین صداش زیاد بود که ترسیدم به تختم نگاه کردم من دیشب رو تختم خوابم برد یا کاناپه اصن یادم نیست ولی اگه رو کاناپه خوابم برد پس کی منو اورده اینجا حالا اگه کسی بیدارمم میکرد یادم نمی موند کی بوده شاید مامان بوده وللش خوب مهم تر از همه امروز باید برم سر کار سریع رفتم اماده شدم روبه روی اینه به خودم نگاه کردم کت وشلوار لی ابی پر رنگ تیپ ساده بود و در هر حال خواستم یکم رسمی باشه مثلن موهامو باز گذاشتم و یه گیره کوچیک به موهام زدم خوب حالا امادم از اتاقم بیرون اومدن مامان تو اشپزخونه بود رفتم سمتش -مامان من دارم میرم مامان:کجا صبحونه که نخوردی -گشنم نیست مامان:نه بیا اول صبحونه بخور -دیر میشه مامان:بیا گفتم دیگه ناچار روی صندلی نشستم و مشغول صبحونه خوردن شدم -مامان جونگکوک کجاست مامان:صبح زود رفت گفت کار داره -عا باشه -به ساعت مچی دستم نگاه کردم شعت دیر شده تند تند صبحونه خوردم و از مامان خداحافظی کردم تا ایستگاه اتوبوس یه نفس دویدم وقتی به کمپانی رسیدم زود خودمو به خانوم لی رسوندم -سلام خانوم لی
خانوم لی:سلام دیر کردی اگه بخوای از این به بعد همیشه دیر کنی باید به فکر اخراج شدنت باشم -نه نه ببخشید دیگه تکرار نمیشه خانوم لی:دنبالم بیا -چشم با خانوم لی و چند نفر دیگه وارد یه ماشین ون شدیم از یه دختره که کنارم نشسته بود پرسیدم -ببخشید میدونی ما الان کجا میریم دختره:اره داریم میرم جنگل -عا باشه ممنون بعد از یه ساعت بالاخره به یه جنگل رسیدیم همه با هم پیاده شدیم ولی جنگل چرا به دنبال خانوم لی رفتم و کارایی که میگفت انجام دادم اخرش فهمیدم واسه عکس برداری از گروه تی اکس تی اومده بودیم خانوم لی :سورا بیا اینجا -چشم خانوم لی:این چیزایی رو میگم از ماشین بیار یادمون رفت بیاریم تو برو بیار -باشه الان میرم به سمت ماشین ون رفتم ووسایلی رو که خانوم لی گفته بودو گرفتم زیاد بودن ولی چیجوری ببرمشون ناچار همه رو باهم گرفتم هر قدمی که بر میداشتم امکان افتادن وسایل بود ولی با دقت و احتیاط قدم بر میداشتم همونجور که اروم راه می رفتم حس کردم یکی محکم بهم خوردو من با همه وسایل افتادم زمین یاخدا الان چیکار کنم به دور ورم نگاه کردم خدارو شکر کسی نبود به چهره ی کسی که بهم خورده بود نگاه کردم این پسره کیه دیگه
پسره:خیلی معذرت میخوام خانوم بزار کمکتون کنم -نه احتیاجی نیست صدای یه پسره دیگه اومد که گفت پسره دوم:شعت چیکار کردی پسره:اصن حواسم نبود با نگرانی به همه وسایل که افتاده بودن نگاه کردموگفتم -الان چیکار کنم خانوم لی حتمن اخراجم میکنه پسره:واقعن معذرت می خوام الان بهت کمک می کنم اینو گفت شروع به جمع کردن وسایل بامن شد پسره دوم:هی پسر چیزی که خراب نشده؟؟ پسره:نه چیزی خراب نشده حالا بیای کمک کنی چیزی نمیشه پسره دوم:من که خرابکاری نکردم پسره:حالا هرچی من که از قصد نکردم راستی تو داشتی دنبالم میکردی -بس کنید توروخدا وسایلو برداشتم و سریع تا تونستم از اونجا دور شدم سریع خودمو به خانوم لی رسوندم وسایلو تحویلش دادم خانوم لی:چرادیر کردی -معذرت می خوام همه چی اماده بود ولی گروه تی اکس تی کجان تا ازشون عکس بگیریم بعد از چند دقیقه اونا هم اومدن شعت اون پسره که به من خورد عضو تی اکس تیه عه هردوتاشون که عضو تی اکس تی ان فکر کنم پسره منو دید یا خدا نره بگه من وسایلو انداختم نه این کارو نمیکنه چون خودش به من خورده ولی این که ایدوله مطمئنم منو بیشتر دعوا میکنن هی باید از این کارم خداحافظی کنم من هیچوقت شانس نداشتم سعی کردم خودمو از دیدش مخفی نگه دارم تا منو نشناسه اینجوری شانس حفظ کردن کارم بیشتر بود تقریبا کار عکاسی از گروه تی اکس تی تموم شده بود دستیار عکاس بودن خوبه ینی شاید تنها کاری که گیرم می اومد همین باشه ولی در عین حال سختی خودشو هم داره با صدای خانوم لی که گفت خسته نباشید یه نفس راحت کشیدم همه سوار ون شدیمو و ماشین به طرف کمپانی حرکت کرد هوا داشت تاریک میشد فکر نمی کردم اینقدر طول بکشه خیلی خسته بودم سرمو به شیشه ماشین تکیه دادم خوابیدم با صدای یکی که میگفت پاشو رسیدیم چشامو بازکردم -باشه الان پا می شم دختره:خیلی خوب زود باش
خانوم لی:سلام دیر کردی اگه بخوای از این به بعد همیشه دیر کنی باید به فکر اخراج شدنت باشم -نه نه ببخشید دیگه تکرار نمیشه خانوم لی:دنبالم بیا -چشم با خانوم لی و چند نفر دیگه وارد یه ماشین ون شدیم از یه دختره که کنارم نشسته بود پرسیدم -ببخشید میدونی ما الان کجا میریم دختره:اره داریم میرم جنگل -عا باشه ممنون بعد از یه ساعت بالاخره به یه جنگل رسیدیم همه با هم پیاده شدیم ولی جنگل چرا به دنبال خانوم لی رفتم و کارایی که میگفت انجام دادم اخرش فهمیدم واسه عکس برداری از گروه تی اکس تی اومده بودیم خانوم لی :سورا بیا اینجا -چشم خانوم لی:این چیزایی رو میگم از ماشین بیار یادمون رفت بیاریم تو برو بیار -باشه الان میرم به سمت ماشین ون رفتم ووسایلی رو که خانوم لی گفته بودو گرفتم زیاد بودن ولی چیجوری ببرمشون ناچار همه رو باهم گرفتم هر قدمی که بر میداشتم امکان افتادن وسایل بود ولی با دقت و احتیاط قدم بر میداشتم همونجور که اروم راه می رفتم حس کردم یکی محکم بهم خوردو من با همه وسایل افتادم زمین یاخدا الان چیکار کنم به دور ورم نگاه کردم خدارو شکر کسی نبود به چهره ی کسی که بهم خورده بود نگاه کردم این پسره کیه دیگه
پسره:خیلی معذرت میخوام خانوم بزار کمکتون کنم -نه احتیاجی نیست صدای یه پسره دیگه اومد که گفت پسره دوم:شعت چیکار کردی پسره:اصن حواسم نبود با نگرانی به همه وسایل که افتاده بودن نگاه کردموگفتم -الان چیکار کنم خانوم لی حتمن اخراجم میکنه پسره:واقعن معذرت می خوام الان بهت کمک می کنم اینو گفت شروع به جمع کردن وسایل بامن شد پسره دوم:هی پسر چیزی که خراب نشده؟؟ پسره:نه چیزی خراب نشده حالا بیای کمک کنی چیزی نمیشه پسره دوم:من که خرابکاری نکردم پسره:حالا هرچی من که از قصد نکردم راستی تو داشتی دنبالم میکردی -بس کنید توروخدا وسایلو برداشتم و سریع تا تونستم از اونجا دور شدم سریع خودمو به خانوم لی رسوندم وسایلو تحویلش دادم خانوم لی:چرادیر کردی -معذرت می خوام همه چی اماده بود ولی گروه تی اکس تی کجان تا ازشون عکس بگیریم بعد از چند دقیقه اونا هم اومدن شعت اون پسره که به من خورد عضو تی اکس تیه عه هردوتاشون که عضو تی اکس تی ان فکر کنم پسره منو دید یا خدا نره بگه من وسایلو انداختم نه این کارو نمیکنه چون خودش به من خورده ولی این که ایدوله مطمئنم منو بیشتر دعوا میکنن هی باید از این کارم خداحافظی کنم من هیچوقت شانس نداشتم سعی کردم خودمو از دیدش مخفی نگه دارم تا منو نشناسه اینجوری شانس حفظ کردن کارم بیشتر بود تقریبا کار عکاسی از گروه تی اکس تی تموم شده بود دستیار عکاس بودن خوبه ینی شاید تنها کاری که گیرم می اومد همین باشه ولی در عین حال سختی خودشو هم داره با صدای خانوم لی که گفت خسته نباشید یه نفس راحت کشیدم همه سوار ون شدیمو و ماشین به طرف کمپانی حرکت کرد هوا داشت تاریک میشد فکر نمی کردم اینقدر طول بکشه خیلی خسته بودم سرمو به شیشه ماشین تکیه دادم خوابیدم با صدای یکی که میگفت پاشو رسیدیم چشامو بازکردم -باشه الان پا می شم دختره:خیلی خوب زود باش
۱۵۱.۷k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.