مدیر جدید P10
با این حرفش قلبم به درد اومد بغلش کردم
_ من زود قضاوت کردم ، هروقت به محبت نیاز
داشتی ، من همیشه هستم ، بغلت می کنم
بهت محبت می کنم ، هروقت که خواستی....
و آروم آروم اشک ریختم بغض راه گلومو بسته بود
اینجا بود که فهمیدم مرگ و زندگی هر دو تاش از همه
یه آدم قوی میسازه
حالا من باید قوی میشدم و سمت مشکلات
زندگی خیز برمیداشتم، من باید راه تموم نشده ی
عاقای پارک و دخترش رو تموم میکردم ، من باید
زندگی ویرون شده ی این پسر رو از نوع می ساختم
با آجر هایی محکم از جنس عشق!!!
از بغلش در اومدم و بهش آب دادم
_ من داستان زندگیتو میدونم ، میدونم که حالت بده
ولی بخاطر همین هس که اینجام ، اینجام کع بهت
محبت کنم
تهیونگ: واق...واقعا؟!
_ اوهوم ، پس هر موقع احساس تنهایی کردی
فقط بهم بگو هر جا باشم خودمو میرسونم
تهیونگ: م..من معذرت میخوام که بهت گفتم هرزه
_ منم بخاطر حرفام و کارام ازت معذرت میخوام
که یهو تهیونگ زد زیر گریه، از راننده دستمال
گرفتم و اشکاشو پاک کردم
راننده از توی آینه ماشین نگامون کرد
راننده: زوج خیلی بامزه ای هستید
_ آجوشی ما زوج نیستیم( با خجالت )
راننده: پس زوج بامزه ای میشید
تهیونگ: آجوشی این هیچوقت اتقاق نمی افته
راننده: پسرم شاید یروز این فکر توی سرت رشد
کرد و تصمیم گرفتی اینکارو بکنی
منو تهیونگ لبخند زدیم و دیدیم رسیدیم خوابگاه
_ آجوشی ما اینجا پیاده میشیم
ماشین وایساد و من پیاده شدم
ولی تهیونگ پیاده نشد
_ پیاده نمیشی؟
تهیونگ: با دسته گلی که به آب دادی به
نظرت میتونم؟؟
_ آها یادم نبود
دستشو گرفتم و آروم پیادش کردم
دستشو گرفتن حس عجیبی داشت
اولین بار بود که دستم توی دستای قوی و گرم
یه مرد بود ، بازم مثل وقتی که نفسش به
گردنم خورد دلم لرزید
رفتیم سمت در خوابگاه و سوار آسانسور شدیم
و رفتیم طبقه ۲
در آسانسور باز شد به تهیونگ کمک کردم راه
بره و رفتیم سمت در خوابگاهشون
زنگ درو زدیم یه ثانیه بعد در باز شد و
جونگکوک پرید بغل تهیونگ
جونگکوک: هیونگ تا این وقت شب کجا بودی؟
تهیونگ: از رئیس جدیدمون بپرس
جونگکوک: نونا چیزی شده ؟
_ نه ... ما فقط یه کوچولو دعوا کردیم همین
جونگکوک: نونا چرا به هیونگ کمک میکنی تا راه بره
تهیونگ: بزار بیایم داخل بعد حرف میزنیم
جونگکوک: آها ببخشید بیاید داخل
رفتیم داخل ، خوابگاه ولیب دنج و راحتی داشت
رفتیم نشستیم که اعضا اومدن......
حمایت؟
لایک؟
فالو؟
_ من زود قضاوت کردم ، هروقت به محبت نیاز
داشتی ، من همیشه هستم ، بغلت می کنم
بهت محبت می کنم ، هروقت که خواستی....
و آروم آروم اشک ریختم بغض راه گلومو بسته بود
اینجا بود که فهمیدم مرگ و زندگی هر دو تاش از همه
یه آدم قوی میسازه
حالا من باید قوی میشدم و سمت مشکلات
زندگی خیز برمیداشتم، من باید راه تموم نشده ی
عاقای پارک و دخترش رو تموم میکردم ، من باید
زندگی ویرون شده ی این پسر رو از نوع می ساختم
با آجر هایی محکم از جنس عشق!!!
از بغلش در اومدم و بهش آب دادم
_ من داستان زندگیتو میدونم ، میدونم که حالت بده
ولی بخاطر همین هس که اینجام ، اینجام کع بهت
محبت کنم
تهیونگ: واق...واقعا؟!
_ اوهوم ، پس هر موقع احساس تنهایی کردی
فقط بهم بگو هر جا باشم خودمو میرسونم
تهیونگ: م..من معذرت میخوام که بهت گفتم هرزه
_ منم بخاطر حرفام و کارام ازت معذرت میخوام
که یهو تهیونگ زد زیر گریه، از راننده دستمال
گرفتم و اشکاشو پاک کردم
راننده از توی آینه ماشین نگامون کرد
راننده: زوج خیلی بامزه ای هستید
_ آجوشی ما زوج نیستیم( با خجالت )
راننده: پس زوج بامزه ای میشید
تهیونگ: آجوشی این هیچوقت اتقاق نمی افته
راننده: پسرم شاید یروز این فکر توی سرت رشد
کرد و تصمیم گرفتی اینکارو بکنی
منو تهیونگ لبخند زدیم و دیدیم رسیدیم خوابگاه
_ آجوشی ما اینجا پیاده میشیم
ماشین وایساد و من پیاده شدم
ولی تهیونگ پیاده نشد
_ پیاده نمیشی؟
تهیونگ: با دسته گلی که به آب دادی به
نظرت میتونم؟؟
_ آها یادم نبود
دستشو گرفتم و آروم پیادش کردم
دستشو گرفتن حس عجیبی داشت
اولین بار بود که دستم توی دستای قوی و گرم
یه مرد بود ، بازم مثل وقتی که نفسش به
گردنم خورد دلم لرزید
رفتیم سمت در خوابگاه و سوار آسانسور شدیم
و رفتیم طبقه ۲
در آسانسور باز شد به تهیونگ کمک کردم راه
بره و رفتیم سمت در خوابگاهشون
زنگ درو زدیم یه ثانیه بعد در باز شد و
جونگکوک پرید بغل تهیونگ
جونگکوک: هیونگ تا این وقت شب کجا بودی؟
تهیونگ: از رئیس جدیدمون بپرس
جونگکوک: نونا چیزی شده ؟
_ نه ... ما فقط یه کوچولو دعوا کردیم همین
جونگکوک: نونا چرا به هیونگ کمک میکنی تا راه بره
تهیونگ: بزار بیایم داخل بعد حرف میزنیم
جونگکوک: آها ببخشید بیاید داخل
رفتیم داخل ، خوابگاه ولیب دنج و راحتی داشت
رفتیم نشستیم که اعضا اومدن......
حمایت؟
لایک؟
فالو؟
۵.۶k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.