دفتر خاطرات پارت نوزدهم
قسمت نوزدهم
تمام برگه هارو کف سالن بزرگ ریختم اگه به دیوار میچسبوندم دانش آموزا نمیخوندن و بی تفاوت از کنارشون رد میشیدن ، طوری معلوم نباشه کار منه صحنه رو ترک کردم........روی صندلی نشسته بودم و سرم تو گوشی بود با خوردن زنگ گوشیمو گذاشتم توی جیبم، تیکه دادم با به صندلی و منتظر شدم تا دخترای مدرسه به اون برگه ها ری اکشن نشون بدن ، توی افکار خودم بود با اومدم میا افکارم بهم ریخته شد.
میا: به به خانم هیزل چخبرا.
لبخندی بهش زدم و با نشون داد جای خالی کنارم گفتم.
_ بیا اینجا بشین
نشست کنارم و سرشو گذاشت روی شونم.
میا: هیزل
هوم آرومی کردم
میا: بنظرت آقای پارک از چی خوشش میاد.
حرصم گرفته بود هر وقت با میا مینشینم بحث جیمین رو وسط میکشید.
_ من نمیدونم درضمن پیش درمورد اون حرف نزن!.
سرشو از شونم برداشتم و مشکوک به نیم روخم نگاهی کرد.
میا: مگه اینبار چیکارت کرد؟.
پوزخندی زدم و گفتم.
_ بهم گفت برم مدرسه بغلی و کهنه های افراد استثنا رو بشورم.
زد زیر خنده.
_ ایش حتی فکر کردن بهش اعصبانیم میکنه فکرشو بکن برم لباسایی که توش پر از گند کاریه رو بشورم.
مشتی زد به بازم.
میا: خب میرفتی مدرسه کناری فعلا نیروی کار نداره!.
یهویی برگشتم سمتش که سرشو برد عقب.
_ تو زیادی به فکر اونایی خودت برو.
چیزی نگفت ولی بعد با یادآوری چیزی چشماشو ریز کرد.
میا: وقتی بهت گفت بری اونجا تو چیکار کردی؟.
_ هیچی بهش گفتم نمیرم و بعدش در دفترشو محکم کوبیدم به هم
سری به نشونه تاسف برام تکون داد.
میا: باید به تیمارستان زنگ بزنم و بگم مورد مشکوک دارم.
خندیدم ولی چیزی نگفتم، یهو متوجه سوجین شدم که تو فاصله چند قدمی ما تند داشت از داخل برگه ای چیزیو توی گوشیش مینوشت.نگاهمو متعجب نشون دادم و با صدای بلند گفتم.
_ سوجینااااا داری چیکار میکنی؟.
نگاه میا هم روی سوجین بود، نیم نگاهی بهم انداخت و گفت.
سوجین: به تو مربوط نیست.
سرمو انداختم پایین و ریز ریز میخندیدم........مدرسه تموم شده بود و من درحال بازگشت به خونه بودم، چشمام داشت تسلیم خواب میشدن، خمیازه ای بلندی کشیدم و با پای راستم مشغول بازی با سنگ روی زمین شدم......به خونه رسیدم، سلام آرومی دادم و به سمت اتاقم رفتم بدون عوض کردن فرم مدرسم خودمو روی تخت پرت کردم طولی نکشید که چشمام بسته شد......با صدای جیک جیک گنجشک ها آروم لای چشمام رو باز کردم،کش غوسی به بدنم دادم و روی تخت نشستم، به ساعت نگاهی انداختم عقربه بزرگ روی پنج عصر بود از جام پریدم،وای خدا چقدر زیاد خوابیدم،دهنم از شدت زیاد بودن خمیازه ها یه دقیقه هم بسته نبود،تصمیم گرفتم برم سمت روشویی تا صورتم با آب سرد بشورم........کارم تموم شده رفتم پاین طبق معمول همیشه این ساعت مامانم خونه نبود،،،،، با خوردن غذایی که مامانم گذاشته بود روی اجاق گاز از آشپزخونه زدم بیرون بهتر بود کمی درس بخونم،،........صبح با تکون های شدید شخصی لای چشمامو باز کردم.
+ دختره تنبل بلند شو مدرست دیر شده.
با اینکه هنوز خوابم میمود به زور چشمامو باز کردم...........آماده شدم تا برم مدرسه با خداحافظی بلند و پرانرژی از مامانم از خونه خارج شدم...ماشین جیمین تند از کنارم رد شد،نفسمو فرستادم بیرون و بی تفاوت راه مدرسه رو طی کردم......به مدرسه رسیدم همه جمع شده بودن توی حیاط.
- آخه چرا میا باید شماره آقای پارک رو بخش کنه!..
+ نمیدونم ولی فکر کنم بخاطر ه،ر،زه بازیاشه.
وای نه میا چیکار کرده! زود از بین بچه ها رد شدم با دیدن میا که با صورت پر اشک از سالن میومد بیرون رفتم سمتش.
_ میا چی شده؟.
قبل از اینکه چیزی بگه جیمین دست به سینه گوشیشو جلوی صورتم گرفت.
جیمین: خانم جئون این شماره شماست.؟
شماره من بود، ولی واسه چی میخواست بدونه!.
_ اره!.
جیمین:پس شما دیروز شماره منو توی مدرسه بخش کردین.
تازه یاد دیروز افتادم، نمیدونم چرا ولی خندم گرفته بود، سعی در نخندیدن داشتم خودمو زدم به اون راه.
_ فک کنم اشتباه گرفتین.
سعی در انکار داشتن کارم داشتم.
جیمین: من مطمئنم کار خودتونه پس اینقدر انکارش نکنید.
پوزخندی زدم و مثل خودش دست به سینه ایستادم.
_ خب کار من بوده حالا که چی!.
با حرفی که زد رنگم پرید.
جیمین: یک هفته از مدرسه اخراج میشین.
آب دهنمو قورت دادم
_ چی!.
جیمین: من حرفمو یبار تکرار میکنم ولی از اونجایی که مغذ شما کشش نداره دوبار میگم یک هفته از مدرسه اخراجین.
نمیدونستم چیکار کنم هیچ چیزی به ذهنم نمیرسید.
_اقای پارک من یک بیماری نا علاج دارم!.
پوزخندی زد و ابروهاشو داد بالا.
جیمین: بله خودمم خبر دارم بیماری کرم ریزی که متاسفانه هنوز براش درمانی نیومده!.
بچه هایی که جلو صف ایستاده بودن از این حرف جیمین زدن زیر خنده،خیلی دلم میخواست قهویش کنم ولی میترسیدم تا اوضاع از اینی که هست بدتر بشه.
پایان پارت
تمام برگه هارو کف سالن بزرگ ریختم اگه به دیوار میچسبوندم دانش آموزا نمیخوندن و بی تفاوت از کنارشون رد میشیدن ، طوری معلوم نباشه کار منه صحنه رو ترک کردم........روی صندلی نشسته بودم و سرم تو گوشی بود با خوردن زنگ گوشیمو گذاشتم توی جیبم، تیکه دادم با به صندلی و منتظر شدم تا دخترای مدرسه به اون برگه ها ری اکشن نشون بدن ، توی افکار خودم بود با اومدم میا افکارم بهم ریخته شد.
میا: به به خانم هیزل چخبرا.
لبخندی بهش زدم و با نشون داد جای خالی کنارم گفتم.
_ بیا اینجا بشین
نشست کنارم و سرشو گذاشت روی شونم.
میا: هیزل
هوم آرومی کردم
میا: بنظرت آقای پارک از چی خوشش میاد.
حرصم گرفته بود هر وقت با میا مینشینم بحث جیمین رو وسط میکشید.
_ من نمیدونم درضمن پیش درمورد اون حرف نزن!.
سرشو از شونم برداشتم و مشکوک به نیم روخم نگاهی کرد.
میا: مگه اینبار چیکارت کرد؟.
پوزخندی زدم و گفتم.
_ بهم گفت برم مدرسه بغلی و کهنه های افراد استثنا رو بشورم.
زد زیر خنده.
_ ایش حتی فکر کردن بهش اعصبانیم میکنه فکرشو بکن برم لباسایی که توش پر از گند کاریه رو بشورم.
مشتی زد به بازم.
میا: خب میرفتی مدرسه کناری فعلا نیروی کار نداره!.
یهویی برگشتم سمتش که سرشو برد عقب.
_ تو زیادی به فکر اونایی خودت برو.
چیزی نگفت ولی بعد با یادآوری چیزی چشماشو ریز کرد.
میا: وقتی بهت گفت بری اونجا تو چیکار کردی؟.
_ هیچی بهش گفتم نمیرم و بعدش در دفترشو محکم کوبیدم به هم
سری به نشونه تاسف برام تکون داد.
میا: باید به تیمارستان زنگ بزنم و بگم مورد مشکوک دارم.
خندیدم ولی چیزی نگفتم، یهو متوجه سوجین شدم که تو فاصله چند قدمی ما تند داشت از داخل برگه ای چیزیو توی گوشیش مینوشت.نگاهمو متعجب نشون دادم و با صدای بلند گفتم.
_ سوجینااااا داری چیکار میکنی؟.
نگاه میا هم روی سوجین بود، نیم نگاهی بهم انداخت و گفت.
سوجین: به تو مربوط نیست.
سرمو انداختم پایین و ریز ریز میخندیدم........مدرسه تموم شده بود و من درحال بازگشت به خونه بودم، چشمام داشت تسلیم خواب میشدن، خمیازه ای بلندی کشیدم و با پای راستم مشغول بازی با سنگ روی زمین شدم......به خونه رسیدم، سلام آرومی دادم و به سمت اتاقم رفتم بدون عوض کردن فرم مدرسم خودمو روی تخت پرت کردم طولی نکشید که چشمام بسته شد......با صدای جیک جیک گنجشک ها آروم لای چشمام رو باز کردم،کش غوسی به بدنم دادم و روی تخت نشستم، به ساعت نگاهی انداختم عقربه بزرگ روی پنج عصر بود از جام پریدم،وای خدا چقدر زیاد خوابیدم،دهنم از شدت زیاد بودن خمیازه ها یه دقیقه هم بسته نبود،تصمیم گرفتم برم سمت روشویی تا صورتم با آب سرد بشورم........کارم تموم شده رفتم پاین طبق معمول همیشه این ساعت مامانم خونه نبود،،،،، با خوردن غذایی که مامانم گذاشته بود روی اجاق گاز از آشپزخونه زدم بیرون بهتر بود کمی درس بخونم،،........صبح با تکون های شدید شخصی لای چشمامو باز کردم.
+ دختره تنبل بلند شو مدرست دیر شده.
با اینکه هنوز خوابم میمود به زور چشمامو باز کردم...........آماده شدم تا برم مدرسه با خداحافظی بلند و پرانرژی از مامانم از خونه خارج شدم...ماشین جیمین تند از کنارم رد شد،نفسمو فرستادم بیرون و بی تفاوت راه مدرسه رو طی کردم......به مدرسه رسیدم همه جمع شده بودن توی حیاط.
- آخه چرا میا باید شماره آقای پارک رو بخش کنه!..
+ نمیدونم ولی فکر کنم بخاطر ه،ر،زه بازیاشه.
وای نه میا چیکار کرده! زود از بین بچه ها رد شدم با دیدن میا که با صورت پر اشک از سالن میومد بیرون رفتم سمتش.
_ میا چی شده؟.
قبل از اینکه چیزی بگه جیمین دست به سینه گوشیشو جلوی صورتم گرفت.
جیمین: خانم جئون این شماره شماست.؟
شماره من بود، ولی واسه چی میخواست بدونه!.
_ اره!.
جیمین:پس شما دیروز شماره منو توی مدرسه بخش کردین.
تازه یاد دیروز افتادم، نمیدونم چرا ولی خندم گرفته بود، سعی در نخندیدن داشتم خودمو زدم به اون راه.
_ فک کنم اشتباه گرفتین.
سعی در انکار داشتن کارم داشتم.
جیمین: من مطمئنم کار خودتونه پس اینقدر انکارش نکنید.
پوزخندی زدم و مثل خودش دست به سینه ایستادم.
_ خب کار من بوده حالا که چی!.
با حرفی که زد رنگم پرید.
جیمین: یک هفته از مدرسه اخراج میشین.
آب دهنمو قورت دادم
_ چی!.
جیمین: من حرفمو یبار تکرار میکنم ولی از اونجایی که مغذ شما کشش نداره دوبار میگم یک هفته از مدرسه اخراجین.
نمیدونستم چیکار کنم هیچ چیزی به ذهنم نمیرسید.
_اقای پارک من یک بیماری نا علاج دارم!.
پوزخندی زد و ابروهاشو داد بالا.
جیمین: بله خودمم خبر دارم بیماری کرم ریزی که متاسفانه هنوز براش درمانی نیومده!.
بچه هایی که جلو صف ایستاده بودن از این حرف جیمین زدن زیر خنده،خیلی دلم میخواست قهویش کنم ولی میترسیدم تا اوضاع از اینی که هست بدتر بشه.
پایان پارت
۲۰.۳k
۰۶ بهمن ۱۴۰۲