رمان هستی بان تاریکی
رمان هستی بان تاریکی
پارت ۳۵
به خونه برگشتم توی اتاقم بودم و از ته دلم ناراحت بودم
یهو همون پسر بچه ای که روز های اولی بود که اومدم اینجا رو دیدم گفت با صدای بچه گونه! سری قبل صدای پدرمو در میاورد
گفت: بجز گند زدن کاری نداری چرا میری سمت کسی که دیگه تو رو نمیخواد اونا مقصرن
الکی تو رو اذیت میکنن
گفتم تو کی هستی؟
گفت کودکی ارشیا
😟حتی فکرشم نمیکردم 😨
یعنی چییی
خوب راستش سری قبل هم که منو دیدی خودمو به این شکل در اوردم حتی میتونم خودمو به شکل هر کسی که فکر کنی در بیارم
حتی شکل تو 😐
گفتم: به منم یاد بدههههه
یاد دادنی نیست این یه قدرته مخصوصه کع مثل اینکه یادت رفته زندگی قبلیم کی بودم 🤨
گفتم بودی که بودی 😐
گفت: ا گفتم اره حالا نشونت میدم یهو یه زلزله اومد و کل خونه شروع به لرزیدن کرد کمد ها و وسایل خونه هم حتی شروع به لرزیدن کرد
یهو اون جسم کودک از هم شکافت و رگ هاش مشخص بود و جسمش تیکه تیکع شد وبند بند وجود اون از هم جدا شد چندش ترین و ترسناک ترین صحنه عمرم رو دیدم و یهو تبذیل شد به یه چیز سیاه با چشم های بزرگ که قدش بیشتر از اتاق بود و خم شده بود دیگه حالیم نبود چی شد🙂....... 💔
یهو انگار خواب بودم پریدم از خواب سرم رو پاهای ارشیا بود ولی به شکل کودکیش
گفت خاک تو سرت این جوری میخوای انتقام خون پدر مادربزرگ و پدر بزرگتو بگیری؟
این زره ای از جسم اصلی من بود هنوز کامل نشده بود
ادامه دارد....
پارت ۳۵
به خونه برگشتم توی اتاقم بودم و از ته دلم ناراحت بودم
یهو همون پسر بچه ای که روز های اولی بود که اومدم اینجا رو دیدم گفت با صدای بچه گونه! سری قبل صدای پدرمو در میاورد
گفت: بجز گند زدن کاری نداری چرا میری سمت کسی که دیگه تو رو نمیخواد اونا مقصرن
الکی تو رو اذیت میکنن
گفتم تو کی هستی؟
گفت کودکی ارشیا
😟حتی فکرشم نمیکردم 😨
یعنی چییی
خوب راستش سری قبل هم که منو دیدی خودمو به این شکل در اوردم حتی میتونم خودمو به شکل هر کسی که فکر کنی در بیارم
حتی شکل تو 😐
گفتم: به منم یاد بدههههه
یاد دادنی نیست این یه قدرته مخصوصه کع مثل اینکه یادت رفته زندگی قبلیم کی بودم 🤨
گفتم بودی که بودی 😐
گفت: ا گفتم اره حالا نشونت میدم یهو یه زلزله اومد و کل خونه شروع به لرزیدن کرد کمد ها و وسایل خونه هم حتی شروع به لرزیدن کرد
یهو اون جسم کودک از هم شکافت و رگ هاش مشخص بود و جسمش تیکه تیکع شد وبند بند وجود اون از هم جدا شد چندش ترین و ترسناک ترین صحنه عمرم رو دیدم و یهو تبذیل شد به یه چیز سیاه با چشم های بزرگ که قدش بیشتر از اتاق بود و خم شده بود دیگه حالیم نبود چی شد🙂....... 💔
یهو انگار خواب بودم پریدم از خواب سرم رو پاهای ارشیا بود ولی به شکل کودکیش
گفت خاک تو سرت این جوری میخوای انتقام خون پدر مادربزرگ و پدر بزرگتو بگیری؟
این زره ای از جسم اصلی من بود هنوز کامل نشده بود
ادامه دارد....
۵.۰k
۱۲ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.