چند پارتی: نام:"عروسک بغلی" شرط:"⁸⁰ کامنت⁵⁰لایک🍕
part ⁵
*****
*پاک کردم دوباره نوشتم>
_¹ ماه بعد_
_ساعت:¹⁰ صب_پارک:"بغلم کن"*پارکه تو همه فیکام هس>
راوی:دو دختر رو نیمکت پارک نشسته بودن...
دختری ک علاقه ای ب قهوه نداشت الان داشت قهوه تلخ مینوشید و دوستش هم آبمیوه....
÷:هیمم...هایونا...خیلی شکسته ب نظر میرسی چیشده؟
+:نمیدونم!
÷:مطمئنی حالت خو...
+:میشه درباره این حرف نزنیم یونا؟!
÷:باشه...از دوس پسرت چ خبر؟!
+:هوم...نمیدونم!
÷:وا یعنی...
+:درباره عش نپرس لطفا!
÷:چرا؟من دوستتم آبجی ب من بگو!؟
"+:واسم مُهم نیس!وقتی میگم برام مهم نیست ادا در نمیارم؛ میشینم فکر میکنم میبینم دیگه خیلی چیزا برام مهم نیست، حتی بارها شده تلاش کردم یهسری چیزا برام مهم باشه و بهشون اهمیت بدم، ناراحت بشم، بخندم، متاثر بشم، ولی نه، فایده نداشت. حس میکنم یه چیزی توی وجودم روبه نابودیه!
÷:احساسات؟!
+:شاید!)"
÷:چیشد؟چیشد ک اینجوری شدی یخمک من!؟*بغض_بغل کردن هایون
+:نمیدونم!
÷:میشه حرف بزنی و توصیح بدی تا بتونم کمکت کنم!؟*بغض
"+:این مدت پُرر از حرفم ، اما به حدی تواناییِ تَکلمم رو از دست دادم حتی نمیتونم بنویسمشون ...
واو به واوِش داره جونمو میگیره
انگار وسطِ خیابونِ شلوغِ یه شهرِ غریب ام ، خونمو گم کردم و زبونِ مردمشون رو هم بلد نیستم تا ازشون بپرسم کجام و کجا باید برم...
راستش حال و روزم تعریفی نداره،
دیگه حتی دلم نبودن هم نمیخواد بودن رو هم همینطور؛
کاش یکم از شدتِ این حال کم میشد ، دلِ تنگ ، گلویِ پرِ بغض ، روح پرِ آشفتگی.
حس میکنم این مدت قدِ چند سال به سنماضافه شد ، نمیتونم بگم حالم بده .. میگم حرف میزنم میرم میام ولی یه جایِ کار همش میلنگه..
خستم. همین!و همش بخاطر نبود اونه:)
_ ¹ ساعت بعد _
راوی:دو دوست تو پیاده رو دست تو دست هم راه میرفتن...
÷:هایونا..نمیخاستم اینو الان بت بگم اما دارم عروس میشم!
+:واقن؟هوم واست خیلی خوشحالم بيوه سیاه من!*خنده فیک
÷:هوم ممنونم ولی من میفهمم لبخندات فیکه!
+:بیا ب این فک نکنیم!*کمی خشک
÷:نمیخام ناراحتت کنم یخمک ولی..دوس پسرت...
+:تمام عکساشو اون موقع از عصبانیت پاک کردم!
و الان مثِ چی پشیمونم!
صورتش مثل یِ اثر هنریه. کاش تصویری از اون جایی روی دیوار موزه ای بود تا میشد جلوش بییستم و هر قدر دلم میخواد سیر نگاش کنم!!
اواخر فقط گاهی زیر چشمی نگاهش میکردم...
و تا الان هنوز متحیرم ک چطور اجزای صورت ک به همه ی صورتهای دیگه توی این دنیا شکل میدن این قدر خوب تو چهره ی اون باهم هماهنگ شدن!!
*****
*پاک کردم دوباره نوشتم>
_¹ ماه بعد_
_ساعت:¹⁰ صب_پارک:"بغلم کن"*پارکه تو همه فیکام هس>
راوی:دو دختر رو نیمکت پارک نشسته بودن...
دختری ک علاقه ای ب قهوه نداشت الان داشت قهوه تلخ مینوشید و دوستش هم آبمیوه....
÷:هیمم...هایونا...خیلی شکسته ب نظر میرسی چیشده؟
+:نمیدونم!
÷:مطمئنی حالت خو...
+:میشه درباره این حرف نزنیم یونا؟!
÷:باشه...از دوس پسرت چ خبر؟!
+:هوم...نمیدونم!
÷:وا یعنی...
+:درباره عش نپرس لطفا!
÷:چرا؟من دوستتم آبجی ب من بگو!؟
"+:واسم مُهم نیس!وقتی میگم برام مهم نیست ادا در نمیارم؛ میشینم فکر میکنم میبینم دیگه خیلی چیزا برام مهم نیست، حتی بارها شده تلاش کردم یهسری چیزا برام مهم باشه و بهشون اهمیت بدم، ناراحت بشم، بخندم، متاثر بشم، ولی نه، فایده نداشت. حس میکنم یه چیزی توی وجودم روبه نابودیه!
÷:احساسات؟!
+:شاید!)"
÷:چیشد؟چیشد ک اینجوری شدی یخمک من!؟*بغض_بغل کردن هایون
+:نمیدونم!
÷:میشه حرف بزنی و توصیح بدی تا بتونم کمکت کنم!؟*بغض
"+:این مدت پُرر از حرفم ، اما به حدی تواناییِ تَکلمم رو از دست دادم حتی نمیتونم بنویسمشون ...
واو به واوِش داره جونمو میگیره
انگار وسطِ خیابونِ شلوغِ یه شهرِ غریب ام ، خونمو گم کردم و زبونِ مردمشون رو هم بلد نیستم تا ازشون بپرسم کجام و کجا باید برم...
راستش حال و روزم تعریفی نداره،
دیگه حتی دلم نبودن هم نمیخواد بودن رو هم همینطور؛
کاش یکم از شدتِ این حال کم میشد ، دلِ تنگ ، گلویِ پرِ بغض ، روح پرِ آشفتگی.
حس میکنم این مدت قدِ چند سال به سنماضافه شد ، نمیتونم بگم حالم بده .. میگم حرف میزنم میرم میام ولی یه جایِ کار همش میلنگه..
خستم. همین!و همش بخاطر نبود اونه:)
_ ¹ ساعت بعد _
راوی:دو دوست تو پیاده رو دست تو دست هم راه میرفتن...
÷:هایونا..نمیخاستم اینو الان بت بگم اما دارم عروس میشم!
+:واقن؟هوم واست خیلی خوشحالم بيوه سیاه من!*خنده فیک
÷:هوم ممنونم ولی من میفهمم لبخندات فیکه!
+:بیا ب این فک نکنیم!*کمی خشک
÷:نمیخام ناراحتت کنم یخمک ولی..دوس پسرت...
+:تمام عکساشو اون موقع از عصبانیت پاک کردم!
و الان مثِ چی پشیمونم!
صورتش مثل یِ اثر هنریه. کاش تصویری از اون جایی روی دیوار موزه ای بود تا میشد جلوش بییستم و هر قدر دلم میخواد سیر نگاش کنم!!
اواخر فقط گاهی زیر چشمی نگاهش میکردم...
و تا الان هنوز متحیرم ک چطور اجزای صورت ک به همه ی صورتهای دیگه توی این دنیا شکل میدن این قدر خوب تو چهره ی اون باهم هماهنگ شدن!!
۲۸.۳k
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.