رمان مافیایی من فصل ۲ عشق پایدار یا ناپایدار پارت ۲۰
_______________
ویو کوک
وارد انباری شدم کلی آدم اونجا بود
کوک: خوب با زبون خوش میگم کی بهم همش خبر میده که قراره یه اتفاقی بیفته؟
کسی جواب نداد
کوک: تا فردا صبح وقت دارید فکر هاتون رو بکنید چیز مشکوکی از کسی دیدید بگید یا مستقیم کسی که این کارها رو میکنه بهم بگه کیه وگرنه از فردا روزها براتون جهنم میشه
از انباری رفتم بیرون و رفتم اتاقمون اصلا خوابم نمیرفت
کوک:ا/ت برمیگردی پیشم مگه نه؟*بغض* فقط کسی که این کارو باهات کرده رو پیدا کنم
*پرش زمانی به فردا صبح*
صبح بلند شدم و رفتم پایین با چیزی که دیدم شکه شدم اون دوکی بود
کوک: دوکیییی
دونگ ووک: سلام بر بانی گلم(دونگ ووک دست راست کوکه که واسه اینکه حال مادرش بد بود چند روز نبودش و این دو اینقدر صمیمی هستن که نگو کوک بهش دوکی و دونگ ووک هم بهش میگه بانی) حالت چطوره؟
کوک: داش افتضاح یکی چند روزه کلی بلا سرمون میاره الانم ا/ت به خاطر اون مرتیکه بیمارستانه
دوکی: هعی درست میشه ا/ت جونتون هم سرحال بر میگرده
کوک: من برم یه نفر هست که از کارهای اون خبر داره ردش رو زدیم کلی آدم اونجا بود باید بریم باز خواست اونا
دوکی: منم میام کمک
کوک: عشقی داش بریم
رفتیم انباری
کوک: خوب؟
یه زنی: کای کار کایه چند روز بود همش عجیب رفتار میکرد قبلا همش تو گوشیش بود ولی جدیدا اصلا تو گوشی نمیرفت و هروقت از گوشی استفاده میکرد داشت با یکی حرف میزد
کوک: کدومه؟
زنه: آخرین نفر نشسته
کوک: اهوم ..... تو با من میایی
بلندش کردم و با خودم بردمش تو اتاقم
کوک: تو بودی درسته؟
کای:......
کوک: میدونی من کیم دیگه درسته؟ پس بهتره بگی تا بلایی سرت نیارم درضمن من که نمیخوام بکشمت تو بهم کمک کردی فقط میخوام اسم کسی که اینکار ها رو میکنه بهم بگی
کای: آره خودمم و...ولی نمیتونم بگم منو میکشه
کوک: نگران نباش هواسم بهت هست باهات کاری نداشته باشه
کای: نمیتونم اسمش رو بگم ولی میتونم بگم اون فرد از نظرت قابل اعتماد ترینه بهش اعتماد کامل داری مثل اون ۶ تا دوستات چطوری بهشون اعتماد داری به اونم همون جوری اعتماد داری
کوک: تنها کسی که مثل اعضا بهش اعتماد دارم اجوما و دونگ ووک هاو جان ولی جانم اونطوری نیستم
کای: یه راهنمایی میکنم زن نیستش بین جان و دونگ ووکه
کوک: از نقشه هاش چطوری خبر داری؟
کای: چون واسش کار میکنم من یه هکر تو اون عمارتم صاحب عمارت کسیه که اون کارهارو میکنه
کوک: آفرین خوب همکاری کردی .... هی اجوما*داد*
اجوما: بله پسرم
کوک: یه اتاق واسه این پسر آماده کن و هواست بهش باشه جونش ممکنه تو خطر باشه
اجوما: چشم
رفتم بیرون به سمت انباری
کوک: میتونید بقیه رو آزاد کنید
دست و پاهاشون رو باز کردن داشتن میرفتن که به اون زنه رسید دستش رو گرفتم
کوک: تو نه باهات کار دارم همینجا بمون
رفتم تو اتاق مخفیم و یه جعبه برداشتم و دوباره رفتم تو اتاق
کوک: بگیرش کافیه؟
گرفتش و بازش کرد
زن: ا...این واسه منه
کوک: آره بهم کمک کردی اینم پاداشت
زن: م...ممنونم*خوشحال ۱۰۰۰۰۰ و تعظیم کرد*
کوک: میتونی بری
سریع رفت
حالا باید صاحب عمارت رو پیدا کنم به جان فعلا نمیشه اعتماد کرد به نامجون زنگ زدم
کوک: سلام هیونگ
نامجون: سلام کوک خوبی؟ حال ا/ت چطوره(راستی یادم رفت بگم به اعضا گفت که چه اتفاقی افتاد)
کوک: هنوزم تو همون حالته نامجون واست یه آدرس میفرستم یه عمارته میتونی صاحب اون عمارت رو پیدا کنی صاحبش کسیه که این بلا رو سر ا/ت آورده
نامجون:چییی؟؟ باشه باشه واسم بفرست
کوک: ممنونم هیونگ خداحافظ
نامجون: خداحافظ
*بیب بیب بیب*
آدرس رو براش فرستادم و یه سر رفتم به بیمارستان به امید اینکه ا/ت بیدار شده باشه
*تو مسیر*
یه گل فروشی دیدم و وایسادم و گل موردعلاقه اش رو گرفتم و دوباره راه افتادم
رسیدم و رفتم اتاقش
کوک: سلاممم ا/ت من اومدم هنوز بیدار نشدی؟*بغض*.... اشکالی نداره ولی اگه بازم چشمات رو باز کنی 🥲
عااا ببین چی آوردم گل موردعلاقه ات چطوره؟ ببین ا/ت باید هرچه زودتر خوب بشی باشه؟ چشمات رو دوباره باز کن بزار دوباره تو اون چشمات غرق بشم دیگه نزدیکش شدم کسی که اینکارو کرد یه بلایی سرش میارم که مرغ های رو آسمون به حالش گریه کنن
ویو کوک
وارد انباری شدم کلی آدم اونجا بود
کوک: خوب با زبون خوش میگم کی بهم همش خبر میده که قراره یه اتفاقی بیفته؟
کسی جواب نداد
کوک: تا فردا صبح وقت دارید فکر هاتون رو بکنید چیز مشکوکی از کسی دیدید بگید یا مستقیم کسی که این کارها رو میکنه بهم بگه کیه وگرنه از فردا روزها براتون جهنم میشه
از انباری رفتم بیرون و رفتم اتاقمون اصلا خوابم نمیرفت
کوک:ا/ت برمیگردی پیشم مگه نه؟*بغض* فقط کسی که این کارو باهات کرده رو پیدا کنم
*پرش زمانی به فردا صبح*
صبح بلند شدم و رفتم پایین با چیزی که دیدم شکه شدم اون دوکی بود
کوک: دوکیییی
دونگ ووک: سلام بر بانی گلم(دونگ ووک دست راست کوکه که واسه اینکه حال مادرش بد بود چند روز نبودش و این دو اینقدر صمیمی هستن که نگو کوک بهش دوکی و دونگ ووک هم بهش میگه بانی) حالت چطوره؟
کوک: داش افتضاح یکی چند روزه کلی بلا سرمون میاره الانم ا/ت به خاطر اون مرتیکه بیمارستانه
دوکی: هعی درست میشه ا/ت جونتون هم سرحال بر میگرده
کوک: من برم یه نفر هست که از کارهای اون خبر داره ردش رو زدیم کلی آدم اونجا بود باید بریم باز خواست اونا
دوکی: منم میام کمک
کوک: عشقی داش بریم
رفتیم انباری
کوک: خوب؟
یه زنی: کای کار کایه چند روز بود همش عجیب رفتار میکرد قبلا همش تو گوشیش بود ولی جدیدا اصلا تو گوشی نمیرفت و هروقت از گوشی استفاده میکرد داشت با یکی حرف میزد
کوک: کدومه؟
زنه: آخرین نفر نشسته
کوک: اهوم ..... تو با من میایی
بلندش کردم و با خودم بردمش تو اتاقم
کوک: تو بودی درسته؟
کای:......
کوک: میدونی من کیم دیگه درسته؟ پس بهتره بگی تا بلایی سرت نیارم درضمن من که نمیخوام بکشمت تو بهم کمک کردی فقط میخوام اسم کسی که اینکار ها رو میکنه بهم بگی
کای: آره خودمم و...ولی نمیتونم بگم منو میکشه
کوک: نگران نباش هواسم بهت هست باهات کاری نداشته باشه
کای: نمیتونم اسمش رو بگم ولی میتونم بگم اون فرد از نظرت قابل اعتماد ترینه بهش اعتماد کامل داری مثل اون ۶ تا دوستات چطوری بهشون اعتماد داری به اونم همون جوری اعتماد داری
کوک: تنها کسی که مثل اعضا بهش اعتماد دارم اجوما و دونگ ووک هاو جان ولی جانم اونطوری نیستم
کای: یه راهنمایی میکنم زن نیستش بین جان و دونگ ووکه
کوک: از نقشه هاش چطوری خبر داری؟
کای: چون واسش کار میکنم من یه هکر تو اون عمارتم صاحب عمارت کسیه که اون کارهارو میکنه
کوک: آفرین خوب همکاری کردی .... هی اجوما*داد*
اجوما: بله پسرم
کوک: یه اتاق واسه این پسر آماده کن و هواست بهش باشه جونش ممکنه تو خطر باشه
اجوما: چشم
رفتم بیرون به سمت انباری
کوک: میتونید بقیه رو آزاد کنید
دست و پاهاشون رو باز کردن داشتن میرفتن که به اون زنه رسید دستش رو گرفتم
کوک: تو نه باهات کار دارم همینجا بمون
رفتم تو اتاق مخفیم و یه جعبه برداشتم و دوباره رفتم تو اتاق
کوک: بگیرش کافیه؟
گرفتش و بازش کرد
زن: ا...این واسه منه
کوک: آره بهم کمک کردی اینم پاداشت
زن: م...ممنونم*خوشحال ۱۰۰۰۰۰ و تعظیم کرد*
کوک: میتونی بری
سریع رفت
حالا باید صاحب عمارت رو پیدا کنم به جان فعلا نمیشه اعتماد کرد به نامجون زنگ زدم
کوک: سلام هیونگ
نامجون: سلام کوک خوبی؟ حال ا/ت چطوره(راستی یادم رفت بگم به اعضا گفت که چه اتفاقی افتاد)
کوک: هنوزم تو همون حالته نامجون واست یه آدرس میفرستم یه عمارته میتونی صاحب اون عمارت رو پیدا کنی صاحبش کسیه که این بلا رو سر ا/ت آورده
نامجون:چییی؟؟ باشه باشه واسم بفرست
کوک: ممنونم هیونگ خداحافظ
نامجون: خداحافظ
*بیب بیب بیب*
آدرس رو براش فرستادم و یه سر رفتم به بیمارستان به امید اینکه ا/ت بیدار شده باشه
*تو مسیر*
یه گل فروشی دیدم و وایسادم و گل موردعلاقه اش رو گرفتم و دوباره راه افتادم
رسیدم و رفتم اتاقش
کوک: سلاممم ا/ت من اومدم هنوز بیدار نشدی؟*بغض*.... اشکالی نداره ولی اگه بازم چشمات رو باز کنی 🥲
عااا ببین چی آوردم گل موردعلاقه ات چطوره؟ ببین ا/ت باید هرچه زودتر خوب بشی باشه؟ چشمات رو دوباره باز کن بزار دوباره تو اون چشمات غرق بشم دیگه نزدیکش شدم کسی که اینکارو کرد یه بلایی سرش میارم که مرغ های رو آسمون به حالش گریه کنن
۱۱.۸k
۲۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.