پارت ۱۵ گُلِ پَژمُردِمَن🥀
ناخنمو کامل کرد و کلاً کارم تموم شده بود
هانیا : پشمام چقدر خوب شده ممنون :)♡
ناخن کار : خواهش میکنم قابل شما رو نداره ؟
ممنونم مرسی رمز کارت ....۵۳ .
خانمه : اوم بفرمایید .
هانیا : سپاسگزارم خدانگهدار.
پرش زمانی خونه ⬅️
هانیا : سلام من اومدم . ( داد )
یونگی : آرومممم داد نزن همینجام پشتتم .
هانیا : یا خداااا خریییی ؟ ترسیدم وای اوفففف
یونگی : (تک خنده )
هانیا : نظرت ؟ قشنگه ؟ قشنگ نیست ؟ چطوره ؟؟؟
یونگی : خیلییی بهت میاد 😊
ناخن هاتم قشنگ شد مبارک باشه 🙂
هانیا : مممنوننننننننننن
وای چقدر خستم .
یونگی : هانیه میای بخوابیم ؟
هانیا : اومممم آره خیلی خستم پس بابای .
من : هانیا داشت میرفت که توی اتاق خودش بخوابه در حالی که داشت سمت اتاق حرکت میکرد یونگی گوشه لباسش رو آروم کشید در حدی که فقط ایست کنه و
گفت : نمیخوای پیش من بخوابی ؟
هانیا :نمیدونم باید اونجا بخوابم ؟
یونگی: اوهوم
هانیا : باوشه اما واقعا ؟؟؟؟
یونگی : اوهوم زود باش من خستم
من : رفتن و با همدیگه روی تخت یونگی کشیدن یه کوچولو فاصله بینشون بود که هانیا اومد و بهش چسبید سرش رو روی سینه یونگی گذاشت و شبیه بچهها از زیر
پتو انگشت کوچیکه یونگی رو توی دستاش گرفت و نگه داشت .
هانیا : ازت متنفرم !!!!
یونگی : چرا ؟ هانیا : ازت متنفرم چون دوست دارم !
و آروم لب هاش رو روی لب های یونگی گذشت و یه بوسه یک دقیقهای و ملایم روی لبهاش گذاشت .
آروم سیب گلو و دستهای یونگی رو بوسید.
یونگی خیلی تعجب کرده بود چون هانیا یه بار از خجالت عین لَبو قرمز میشه و یه بارم اینطوری میشه .
تنها کاری که تونست بکنه اینکه دوباره سر هانیا روی سینش گذاشت و دستهای هانیا رو خودش بگیره.
یونگی : هانیا !! خب چطور بگم من واقعا دوست دارم
هانیا : چقدر ؟
یونگی : خوب ر راستش اندازه تموم اقیانوسها...
تو اقیانوسی هستی که من توش غرق شدم
هانیا : تو قصد داری منو ذوب کنی آره ؟
خب آمممم تو هم ترقوه و آسمون منی !
یونگی : ترقوه آسمون ؟ چرا ترقوه ؟
هانیا : ترقوه اولین استخونی هست که توی بدن شکل میگیره !
شکستنش خیلی خیلی درد داره .
هم خورشید هم ماه و هم ستارهها توی آسمون هستن پس یعنی تو ماه ، ستاره وخورشید منی :)♡
ادامه دا اااا رد رد رد رد 😂
هانیا : پشمام چقدر خوب شده ممنون :)♡
ناخن کار : خواهش میکنم قابل شما رو نداره ؟
ممنونم مرسی رمز کارت ....۵۳ .
خانمه : اوم بفرمایید .
هانیا : سپاسگزارم خدانگهدار.
پرش زمانی خونه ⬅️
هانیا : سلام من اومدم . ( داد )
یونگی : آرومممم داد نزن همینجام پشتتم .
هانیا : یا خداااا خریییی ؟ ترسیدم وای اوفففف
یونگی : (تک خنده )
هانیا : نظرت ؟ قشنگه ؟ قشنگ نیست ؟ چطوره ؟؟؟
یونگی : خیلییی بهت میاد 😊
ناخن هاتم قشنگ شد مبارک باشه 🙂
هانیا : مممنوننننننننننن
وای چقدر خستم .
یونگی : هانیه میای بخوابیم ؟
هانیا : اومممم آره خیلی خستم پس بابای .
من : هانیا داشت میرفت که توی اتاق خودش بخوابه در حالی که داشت سمت اتاق حرکت میکرد یونگی گوشه لباسش رو آروم کشید در حدی که فقط ایست کنه و
گفت : نمیخوای پیش من بخوابی ؟
هانیا :نمیدونم باید اونجا بخوابم ؟
یونگی: اوهوم
هانیا : باوشه اما واقعا ؟؟؟؟
یونگی : اوهوم زود باش من خستم
من : رفتن و با همدیگه روی تخت یونگی کشیدن یه کوچولو فاصله بینشون بود که هانیا اومد و بهش چسبید سرش رو روی سینه یونگی گذاشت و شبیه بچهها از زیر
پتو انگشت کوچیکه یونگی رو توی دستاش گرفت و نگه داشت .
هانیا : ازت متنفرم !!!!
یونگی : چرا ؟ هانیا : ازت متنفرم چون دوست دارم !
و آروم لب هاش رو روی لب های یونگی گذشت و یه بوسه یک دقیقهای و ملایم روی لبهاش گذاشت .
آروم سیب گلو و دستهای یونگی رو بوسید.
یونگی خیلی تعجب کرده بود چون هانیا یه بار از خجالت عین لَبو قرمز میشه و یه بارم اینطوری میشه .
تنها کاری که تونست بکنه اینکه دوباره سر هانیا روی سینش گذاشت و دستهای هانیا رو خودش بگیره.
یونگی : هانیا !! خب چطور بگم من واقعا دوست دارم
هانیا : چقدر ؟
یونگی : خوب ر راستش اندازه تموم اقیانوسها...
تو اقیانوسی هستی که من توش غرق شدم
هانیا : تو قصد داری منو ذوب کنی آره ؟
خب آمممم تو هم ترقوه و آسمون منی !
یونگی : ترقوه آسمون ؟ چرا ترقوه ؟
هانیا : ترقوه اولین استخونی هست که توی بدن شکل میگیره !
شکستنش خیلی خیلی درد داره .
هم خورشید هم ماه و هم ستارهها توی آسمون هستن پس یعنی تو ماه ، ستاره وخورشید منی :)♡
ادامه دا اااا رد رد رد رد 😂
۲۶۶
۰۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.